بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

بی خاصیت بودن یعنی همین


بی خاصیت تر از من آدمی و بی خاصیت تر از اینجا وبلاگی، یافت نشده...


از همه ی شماها که در حدود دو سال گذشته با من همراه بودید، متشکرم. شاید وقتی دیگر...


چه کنم

مرو ای دوست، مرو ای دوست
مرو از دست من ای یار، که منم زنده به بوی تو
به گل روی تو
مرو ای دوست، مرو ای دوست
بنشین با من و دل، بنشین تا برسم مگر
به شب موی تو
تو نباشی چه امیدی به دل خسته من
تو که خاموشی بی تو به شام وسحر چه کنم
با غم تو

مروای دوست، مرو ای دوست
مرو از دست من ای یار، که منم زنده به بوی تو
به گل روی تو
بنشین تا بنشانی نفسی آتش دل
بنشین تا برسم مگر

به شب موی تو

تو نباشی چه امیدی به دل خسته من
تو که خامو شی بی تو به شام وسحر چه کنم
با غم تو
چه کنم با دل تنها که نشد باور من
تو و ویرانی، خاموشی، کوهم اگر چه کنم با غم تو

چه کنم با دل تنها، چه کنم با غم دل
چه کنم با این درد، دل من ای دل من
چه کنم...



با صدای اصفهانی بخونین، درمیاد.


ضمناً صدای رادیو رو خفه کردم. از این به بعد خودتون زحمت بکشین روشنش کنین.


همه با هم، حرکت!


هیجان انتخابات یک هفته است که همه ما رو از خود بی خود کرده. به قول آقای کرباسچی: این همه شور و شوق انتخاباتی رو در این دوره مدیون رئیس جمهور فعلی هستیم.


الآن رأی گیری در حوزه های شرق آسیا شروع شده و هفت ساعت مانده که به ما برسه. عشق دکتر ما رو در شرایط سخت آب و هوایی امروز به هامبورگ کشوند! ای کاش انتخابات خارج از کشور در یک روز تعطیل انجام می شد تا همه ی ایرانی ها بتونن خودشون رو به صندوق برسونن.


بسیار هیجان انگیزتر از امشب، فردا شب خواهد بود که مطمئنم ما هم مثل ایرانیان داخل و به خصوص آقای کروبی که گفته این بار اشتباه چهار سال پیش را تکرار نخواهد کرد، تا گرفتن ِ نتیجه نخواهیم خوابید.


به امید پیروزی!


سانسور


پست قبلی رو سانسور می کنم، چون می ترسم سوت و کف و حال و هوای 57 سهم شماها باشه و زندان رفتنش برای من! والله! مملکت که صاحاب نداره.


این شب ها قبل از خواب چند بار "سراومد زمستون" تو اتاق پخش می کنم تا یه کم روحیه بگیرم و بتونم بخوابم.

البته این هم واسه روحیه گرفتن خوبه، ستاره های سبز. اتفاقاً امشب هم تو بی بی سی فارسی از مردم می پرسید که آیا حمایت هنرمندان تأثیری داره یا نه. من که می گم بیشتر محبوبیت هنرمندان رو بالا می بره. آخه کی میاد به خاطر توصیه ی بازیگرهای سینما به فلان کاندیدا رأی بده؟

ولی دمشون گرم. خیلی ها تو این فیلم قاطعانه حمایت کردن. وقتی هنرمندهایی آینده ی خودشون رو به خطر میندازن، حتماً احساس خطر شدیدی کردن...


دکتر دوستت داریم


همین الآن مستند دوم انتخاباتی رئیس جمهور رو دیدم. طنز بود، اما خنده نداشت.


*****************

بووووووق (سانسور شد)

*****************


بعدش هی زیرنویس می کنه 3روز بعد از مناظره تاریخی... یک روز بعد از مناظره ی تاریخی...

*****************

بووووووق (سانسور شد)

*****************

همه باید خجالت بکشیم، وقتی خبرگزاری های خارجی، اینکه به گفته ی رئیس جمهور ایران، تمام مسؤولین 24سال گذشته این کشور فساد مالی دارند رو به خورد افکار عمومی دنیا می دن. لابد بعد هم طعنه بزنن که این همون انقلاب اسلامی است که 30 پیش پیروز شد. همه باید خجالت بکشیم. بیخود نیست که آبروی مؤمن، مهمتر از خون اوست.


آبروی ایران رفت، آبروی اسلام هم رفت، آبروی من رفت، مطمئن باشید آبروی همه شما هم رفت.


به هر حال ناامیدی بزرگترین گناهان است. حتی اگه انتخابات مطابق میلمون پیش نره، نباید ناامید باشیم. آلمانی ها یه شعار خوب دارن که می گه آدم همیشه باید نقشه های جایگزین داشته باشه. اگر این نقشه موفق نشد، میریم سراغ نقشه ی دوم و سوم و...


انتخاباتی


با سلام.


دارم گفتگوی ویژه خبری دیشب از شبکه دو رو می بینم. باز داره می گه در چهار سال گذشته:

- اون ها (آدم بدها!) که قبلاً مملکت رو در اختیار داشتن، در دولت نهم کارشکنی کردن،

- مشکل مسکن رو اونا ایجاد کردن،

- تورم 15 درصد است، اما اونا می گن 25 درصدِ،

- نرخ بیکاری ما داره میاد پایین، در حالی که در همه ی دنیا داره میره بالا،

- تورم در کشورهای منطقه 60 درصد رشد کرده، اما تورم ایران داره مرتباً کمتر می شه،

- اختلاف طبقاتی کم شد،

- درآمد ارزی دولت اول میرحسین بیشتر از دولت نهم بوده! هیچ کار مفیدی هم با اون پول ها انجام نشده و فقط 14درصد از اون هزینه ی جنگ شده،

- در این چهار سال ما فضایی شدیم، هسته ای شدیم، نانوتکنولوژی، بیوتکنولوژی...،

- روی تمام مصوبات استانی از شش ماه قبل کار کارشناسی می شه،

- هم اکنون در دانشگاه های دنیا روی سفرهای استانی به عنوان یک روش جدید حکومتی بحث می شود، رئسای جمهور بقیه ی کشورها در این رابطه با ما تماس می گیرن و اقتباس می کنن،

- در مورد گشت ارشاد، نظر من همونی هست که قبل از انتخابات قبلی گفتم و الآن هم می گم،

- در دهه ی 60، وزارت کشور با تأیید دولت، موتورسوارهایی رو می فرستاد تا موی دخترها و پسرها و کراوات آقایون رو در خیابون با قیچی ببرند،

- ...


چه رئیس جمهور خوبی داشتیم، خودمون هم خبر نداشتیم ها!

به قول دوستان:

اللهم اعوذ بک من شر السلطان السوء!

شانسی که میرحسین آورده اینه که آخرین برنامه ی گفتگوی ویژه خبری نوبت اونه.


مناظره ی بزرگ رو دیدم. هر دو گروه هم می گن کاندیدای خودشون عالی کار کرده. به جون خودم، شده عین مناظره های اوباما-مک کین!

یه شباهت دیگه ی هر دو کاندیدا هم اینه که هر دو می گن خواستار برگزاری میتینگ در استادیوم صدهزار نفری بودن، اما چون تیم ملی مسابقه داره، قراره در مصلی برگزار بشه. نکنه یهو هر دو با هم برن مصلی؟!


امشب مناظره ی بزرگ با شیخ هستش و برای اولین بار وقت دارم که مستقیم تماشا کنم. امیدوارم که شیخ هم مثل سید آرامش خودش رو حفظ کنه و الکی دهن به دهن نشه. می گن نامه داده که "اگه عکس زن من رو هم بیاری، عکس ننه ات رو میارم"!!


خیلی حیف شد که تهران نیستم، این دفعه از ذوق و شوق روزهای آخر تو خیابون ها محروم شدم.


لینک طنزی که این بار براتون انتخاب کردم، این هستش. بیشتر هم به این خاطر که طرفداران سید هم همین آمار رو برای سید می دن! به هر حال این لینک رو گذاشتم تا ببینیم بعد از انتخابات، تکلیف این جمله چی مشه:

"طرفداران احمدی نژاد که پیش از این بیشترین تمرکز و فعالیت انتخاباتی خود را معطوف شهرهای متوسط، کوچک و روستاها نموده بودند با افزایش میزان آرای احمدی نژاد در تهران و مراکز استانها، از هم اکنون در تدارک برپایی جشن پیروزی در مرحله اول انتخابات هستند."


گرچه می دونم که بی فایده هست، اما می خواستم از دوستانم که طرفدار شیخ هستن، خواهش کنم که اگر انتخابات دور اول، صددرصد مطابق میلشون پیش نرفت، ایمان خودشون به تغییر رو از دست ندن و سید رو همراهی کنن. خواهش می کنم اون موقع باز به من نگید که به درک که کی رئیس جمهور می شه! من رأی نمی دم.


بین نقل قول هایی که ابتدای پست انجام دادم، فقط با اون "در این چهار سال ما هسته ای شدیم"، موافقم!


مناظره


خدا را شکر می کنم که ایران به لحاظ جغرافیایی در مکانی و به لحاظ گردش اطلاعات در فضایی و به لحاظ اهمیت بین المللی در رتبه ایست که خبرهای داخلی آن لحظه به لحظه به گوش مردم جهان نمی رسد.

بر خودم می لرزم، اگر همسایگان، روزی از خانه ی ما با خبر شوند.


به همگی به خاطر رسیدن به این درجه از فرهنگ و اخلاق انتخاباتی تبریک می گم. راست می گن که ایرانی ها با فرهنگ ترین هستن...


زنده باد پلی تکنیک


جای شما خالی، باز هم داره بارون قشنگی میاد. پس حتماً فردا هوای خوبی داریم، پیش بینی هم اینه که قراره آفتاب بشه.

اصولاً قشنگ ترین روزهای اینجا، روزهای آفتابی هستن که شب قبلشون بارون اومده باشه. هوای لطیفی می شه...

فردا و پس فردا تعطیل رسمی هستش. حتی کتابخونه هامون هم بسته اند. فروشگاه و ... هم تعطیل. مجبوریم دلمون رو به خوب بودن هوا خوش کنیم. البته برای فردا برنامه ریزی کردم که سه بار قراره برم بیرون. اما برای پس فردا هنوز کاری پیدا نکردم.


چه می کنه پلی تکنیک! ماشالا هم رأی ندادنشون سروصدا داره (چهار سال پیش) و هم حالا که می خوان رأی بدن، دانشگاه رو گذاشته اند روی سرشون. شماها چطوری اون درب حافظ رو شکستید؟! درب شانزده آذر دانشگاه تهران که مثل پنبه بود، جلوی چشم من در چند ثانیه از هم دررفت. اما درب حافظ رو، یه بار که اونجا بودم، هر چی هلش دادن نشکست. شاید تو این چند ساله دانشجوها قوی تر شدن.

تو عکس های امروز، دیدم شیخ داره لای جمعیت له می شه. تو رو به خدا مراقبش باشید، جوون دانشجو نیستش که این کارها رو باهاش می کنید!

فقط شیخ! (اینو باور نکنید، مشقی زدم)


والا دوستان ما بین موسوی و کروبی پخش شدن. طبیعی هم هست. کروبی تمرکز کرده روی تحریمی ها و دانشجوها و همچنین ایده آلیست هایی که به معین رأی دادن. موسوی همه ی اینها رو ول کرده و یکراست رفته سراغ همون جماعتی که همیشه رأی می دن و تعیین کننده هستند.

من که می گم شیخ داره وقت تلف می کنه. تحریمی ها دم دمی مزاجن. الآن تصمیم می گیرن به شیخ رأی بدن، یه ساعت بعدش میزنن کانال صدای آمریکا، باز همه رشته ها پنبه می شه.


مستند اول موسوی رو الآن دیدم. فقط همون قسمتش که موسوی رو معرفی می کرد، واسه رأی آوردن خوب بود. این همه صحنه های سفرهای استانی به چه دردی می خوره؟

خدا کنه تو فیلم دوم، یه مقدار راجع به برنامه های اقتصادی صحبت کنه.


مستند اول رئیس جمهور رو دیشب دیدم. چیز دیگه ای هم توقع نداشتیم...


راستی، خبر دارین سرویس یاهو 360 از سیزدهم جولای قطع می شه؟ یعنی تا شش هفته دیگه تنها مسیر ارتباطم با دوستان قدیمی قطع می شه.

این خبر مثل اون میل های چرت نیستش که هی میگه اگه این خبر رو به پنجاه نفر فروارد نکنی، سوسک می شی! این دیگه جدیه، تو بلاگ تیم 360 خوندم. بقیه خبرگزاری ها هم اعلام کردن.


شهادت


ما اومدیم میلاد فرخنده ی اختر تابناک آسمون، نقطه ی وصل روحانیت و بازار، حاج حسین ن. رو تبریک بگیم، دیدیم ای دل غافل، امسال تولد حاج آقا درست افتاده روی شهادت! به هر حال این هم از حکمت های خداست...

سلامتی علمای اسلام، صلوات!


دقیقاً پارسال همین موقع و به همین مناسبت نوشتم که معلوم نیست چرا یاهو تولد بعضی ها رو به من خبر می ده، اما بعضی ها رو نه. من شرمنده ی همه ی دوستان هستم که تولدها رو یادم میره. یعنی به خودم زحمت ندادم که یادداشت کنم، اینه که الآن هم هیچ تاریخی دستم نیست.


اینجا به عنوان یکی از سوژه های عقب افتاده نوشته "علت ازداواج نکردن"! اما یادم نیست قضیه اش چی بوده. ببخشید که مطلبی برای همچین موضوع جذابی ندارم.


ترم پیش که ارائه داشتم، فیلممون رو برداشتن. وقتی دانلود کردم، برام جالب بود اون تیریپ هایی که جلوی استاد اومدم. سه هفته دیگه دوباره ارائه دارم. ببینیم این دفعه چی می شه. خلاصه اگر فیلم ما هم دور و بر میدون انقلاب دراومد...!


من سرم شلوغه، شماها دیگه واسه چی حال آپ کردن ندارین؟!


فیس بوک


خبر فیس بوک پیچید همه جا. معروف شدین تو آمریکا و اروپا!


فیلم نیم ساعته ی موسوی رو دیدم. خیلی خوشم اومد. رضایی که فاجعه بود!

اما به خاطر این نظرسنجی ها هست که می گم دلتون رو به این یکی ها خوش نکنید. باید تا آخرین دقیقه تلاش کرد. جای ما خالی ِ!


بعداً اضافه شد:


اوه اوه، داشت اصل کار رو یادم می رفت!

بدینوسیله کسب نتایج درخشان در کنکور رو به مهندس امیرحسین تبریک می گیم و از همین جا اعلام میکنم که مهندس! تو با فوق یا بی فوق، مهندس مایی! بنده (و به خصوص حنان و بقیه!) کارگر و عمله ی شما هستیم!

بعدش، آآی مهنس! این دنده ی دوچرخه ی ما بهتر شد، اما باز هم گاهی گیر می کنه. روغنی که تو گفتی رو نخریدم! اصلاً حسش نبود که تا اون سر شهر برم دنبال یه قوطی روغن.


VLC


امروز داشتم فکر می کردم کاش به جای موسوی، رهنورد کاندیدا شده بود. جدی می گم ها! شورای نگهبان که از اولش هم یه تعارف زده بود خانم ها هم بیان، مشکلی نیست... خب کی بهتر از رهنورد!؟ تأیید نمی شد؟ آخه آدم حسابی ای از خانم ها ندیدم که رد شده باشه، اما اگه رهنورد اومده بود، شاید تأیید می شد. تازه شانس رأی آوردنش هم کم نیست:

اولاً کوبنده و هیجان انگیز سخنرانی می کنه. ثانیاً حمایت خانم ها رو هم جلب می کنه. ثالثاً بعضی (یه بعضی بسیار بزرگ) هستن که چیزی رأی میدن دیگه... بماند!


می گم تا بازار سفرهای استانی داغه، ما هم بریم! همه مشغولن...


به نظرم تعداد کاندیداها اگر بیشتر بود، بهتر می شد. رأی مردم پخش می شد و ایشالا می رفتیم دور دوم. حالا با چهار نفر کار سخت شده. تازه شانس آوردیم کروبی و موسوی اجماع نکردن. یادمه سال 80 به غیر از رئیس جمهور وقت، 9 نفر دیگه هم کاندیدا شده بودن (به تعبیر بهتر، 9 نفر برای زمین زدن خاتمی تأیید صلاحیت شده بودن)!


خبر برگزاری مناظره های دو به دو اونقدر هیجان انگیز بود که حتی بی بی سی انگلیسی هم صدوبیست بار در تمام بخش های خبری اعلام کرد. کاش تهران بودم و می دیدم. ایشالا شماها برام تعریف کنین.

اما خوبه که مناظره ی کروبی و موسوی رو به یه بهونه ای به هم بزنن. هر کدومشون که بهتر از اون یکی بحث کنه، گُل به خودی زده. چون رأی طرف بازنده کم می شه و قطعاً مقداری از این رأی ها نصیب دوستمون می شه. بنده به عنوان یه آدم هیچ کاره می گم که این مناظره یکی از همون پوست خربزه هاییست که خاتمی گفت...


کلاً تخریب رضایی هم وقت تلف کردن ِ. من که می گم ما باید از هر سه کاندیدا با جدیت حمایت کنیم، اگر واقعاً می خواهیم به هدف برسیم.

اما خب یه لینکی هست که از روز اعلام کاندیداتوری سردار، می خواستم به عنوان لینک طنز بذارم. این شما و این شعری برای ثبت نام آقا محسن.



ضمناً در راستای توصیه های تکنولوژیک، می خواستم VLC media player رو توصیه کنم. جدید نیست ها، پدر-مادر داره! از این متن بازهای خفن که از دنیای لینوکس اومده به ویندوز.

هر فرمتی رو براتون باز می کنه. stream هم می کنه که هنوز نمی دونم به چه درد کاربر خونگی می خوره. ولی خب باحاله که آدم در شبکه برای بقیه کاربرها موسیقی یا هر چیز دیگه ای پخش کنه. خلاصه ظرف ها رو هم می شوره، بچه رو هم عوض می کنه، ...

از اینجا مجانی دانلود کنین.


*با عرض پوزش، این قسمت فرداش اضافه شد:


فقط می خواستم بگم این پلیری که معرفی کردم، یه خاصیت جالب دیگه هم داره که من برای اولین بار در یک پلیر دیدم. این پلیر رو می شه بیشتر از یک بار اجرا کرد! یعنی اینکه بعدش می شه در هر پنجره ای که باز می شه، یه فایل جدید باز کرد. به این صورت می شه فایل را به صورت همزمان اجرا کرد.

جالب نیست؟


زنده باد Opera Mini


سلام دوستان.


امروز آقای Kind صاحاب باشگاه هانوفر در دانشگاه سخنرانی داشت. همون باشگاهی که وحید هاشمیان تا فصل قبلی توش بازی می کرد. یکی از جذاب ترین سخنرانی هایی بود که در یک سال اخیر در دانشگاه شنیدم. از دو جهت جالب بود:


اول اینکه از جهت علمی و اقتصادی به وضوح بالاتر از حد من بود. نمی دونم دانشجوهای ارشد بقیه ی رشته های دانشکده چقدر از مطالب رو فهمیدن. و خب نتیجه ی همین علم می شه مدیریتی که در این باشگاه شده. دقیقاً درک کردم که مشکل ما با سلطان و ژنرال چیه!!

قبلاً فکر می کردم این باشگاه هم مثل بقیه سابقه ی صد ساله داره، اما تازه فهمیدم که اینا در همین 11 سال اخیر با بدبختی از دسته سوم آلمان اومدن بالا و از سال 2002 تا حالا پای ثابت دسته اول بوندسلیگا هستن. پیرمرد طوری اسلایدها رو چیده بود که چهار بار بین مسائل صرفاً اقتصادی و مسائل صرفاً ورزشی تغییر موضوع داد تا همه بدون خستگی به مدت یک ساعت بحث رو دنبال کنن.


دومین مسأله ی جذاب برای من این بود که این مباحث چقدر برای ایران می تونه مفید باشه. حالا که رئیس جمهور دستور خصوصی سازی دو باشگاه استقلال و پرسپولیس رو داده، چه بهتر که قبل از عوض شدن تصمیم، این کار انجام بشه. از تجربه ی مدیران باشگاه های کوچیکی مثل هانوفر هم می شه استفاده کرده. اصلاً می شه این آقا رو دعوت کرد به تهران تا برای خریداران قطعی و یا احتمالی باشگاه های استقلال و پرسپولیس صحبت کنه. اتفاقاً تجربه ی اینها بیشتر از تجربه ی امثال بایرن مونیخ* (چهارمین باشگاه پردرآمد دنیا که به صورت سهامی عام اداره می شه) به درد ما می خوره. اینها بهتر بلدن که یه باشگاه بدون درآمد رو چطور می شه درآمدزا کرد و  چرخوند.


امیدوارم که با این تعارفی که رئیس جمهور کرد، یک بار برای همیشه این دو باشگاه به طور واقعی خصوصی بشن و فوتبال ایران از شر این همه مفاسد راحت بشه.


اما یه تجربه ی جالب:

حتماً همه ی دوستان گوشی بنده رو ملاحظه فرموده اید، 90 درصد شما هم تیکه انداختین که آخه احمد، این چیه تو دستت می گیری؟!

بله، این گوشی 4 سال از ورودش به بازار می گذره. پشتش پلاستیک مخصوصی کار شده که از دست حلزون هم لیز نمی خوره! اما جالب تر از همه این بود که دیشب برنامه ی Opera Mini v4.2 رو روش نصب کردم و وارد اینترنت شدم! جالبه که برنامه اپرا حتی با این نمایشگر 128*128 پیکسل هم کار می کنه.


موضوع پروژه ای که دو هفته دیگه باید تحویل بدم، "مشکلات و راه حل های توزیع برنامه های بر پایه ی J2ME روی وسایل سیار"، از جمله گوشی های موبایل هستش. گفتم حالا که طبق اطلاعات لینک بالا، گوشی من هم Java داره (و من هم تا حالا خبر نداشتم!) پس بیام مهمترین و محبوب ترین نرم افزار، یعنی مینی اپرا رو امتحان کنم. کار کرد! الله اکبر!

حالا باز گوشی منو مسخره کنین...


اما جدا از شوخی، نخواستم که بگم گوشی خوبی دارم. خواستم بگم برای استفاده از اینترنت GPRS که در ایران هم راه افتاده، بهتره از براوزر ِ Opera Mini استفاده کنین، چون اولاً روی همه ی گوشی ها جواب می ده، ثانیاً تمام صفحات درخواستی، یک بار از سرورهای این شرکت عبور می کنن و به صورت ساده و کم حجم به گوشی شما می رسن. لطفی که این بنده های خدا به صورت مجانی در حق شما انجام می دن، باعث می شه صفحات اینترنت رو با سرعت بالا و با کیفیت خوب روی صفحات کوچک موبایل ببینید.

والسلام.


باران بهاری


سلام.


جای شما خالی، بیرون بارون میاد و من هم رادیو و تلویزیون و هر صدای دیگه ای که از اینترنت درمیاد رو خاموش کردم و پنجره رو هم باز کردم تا صدای بارون رو خوب بشنوم. و چه بویی داره... هر چی بارون شدیدتر باشه، صدای بیشتری هم داره و به من لذت بیشتری می ده. بارون های این فصل هم خدا رو شکر، شدید هستن.


این آب هم خلقت عجیبی است. دلم تنگ شده برای دریای شمال. یادمه بار اول که با دانشگاه رفتیم اردوی شمال، دیروقت رسیدیم به محل اقامت. گفتم حیفه که به خاطر دو سه ساعت خواب، طلوع خورشید رو نبینم. اولین و آخرین باری بود که کنار دریا بالا اومدن خورشید رو دیدم.

(بعد از اون بود که عکس خواب آلود من با حوله ی حموم روی سرم از روی بُرد شورای صنفی دانشکده سر درآورد!)


با این مقدمه، برسیم به حرف های خوبی که از پست های قبلی جا موندن.

خواستم بگم مهم تر از نتیجه ی انتخابات، موضع گیری های درست هستش. اما زیباتر از این، یک دوست مخالف گفت: انتخابات ها می گذرن، اما چیزی که می مونه، حرف های ماست.

یکی از بهترین صحبت های فرهنگی (کلاً غیر از برنامه های اقتصادی) که از جناح میرحسین دیدم، این مصاحبه ی همسر میرحسین هست. منظور من بیشتر بخش های آزادی جوانان و نقش زنان در جامعه بود. توجه کنین آدم هایی که دینشون رو خودشون با تحقیق انتخاب کرده باشن، زیاد نیستن. و اتفاقاً این جور آدم ها بهتر از بقیه، هم از دین دفاع می کنن و هم دین رو تفسیر می کنن.


به نظر من گفتن این حرف ها و جا انداختن فکر درست بین مردم، مهمتر از اینه که کی رئیس جمهور بشه. چرا؟ حتی می خوام یه قدم جلوتر برم و بگم: فرقی نمی کنه که رئیس جمهور دقیقاً از کدوم جناح سیاسی باشه، مهم اینه که صحبت هاش و تصمیماتش صحیح باشه. صحیح یعنی چی؟

اگر کل این ماجرا رو یه چرخه در نظر بگیریم، ابتدا باید تلقی مردم از اسلام اصلاح بشه و بعد شعارهای مسؤولان در جهت فکری مردم قرار بگیره. یعنی اون صحبت ها و تصمیمات صحیح رئیس جمهور که گفتم، صحتش باید توسط مردم تأیید بشه.


(البته تا وقتی که جناح اصولگرا از اقتصاددان، جمهوری خواه و آزادی خواه تقریباً خالی هستش، ترجیح می دم که به اصلاح طلب ها رأی بدم.)


آخر این بحث باز می رسه به ایجاد تحول فکری در مردم که خودش یه پست دیگه لازم داره.

ببخشید اگر صحبت هام تیکه تیکه بود، شب ِ دیگه، خسته ام.


آتییییییش


خب، من باز حواسم از درس پرت شد، اومدم آپ کنم.

به خدا داشتم تو کتابخونه حسابی درس می خوندم که آژیر خطر روشن شد! همچین سریع جمع کردیم و ریختیم بیرون که نفهمیدم چطوری کامپیوتر بدبخت رو از برق کشیدم. اومدم خونه، تا نیم ساعت داشتم تنفس مصنوعی و ماساژ قلب بهش می دادم که سر حال بیاد.


خلاصه تجربه ی باحالی بود. ماشین های آتش نشانی هم از چند جهت ریختن وسط دانشگاه. اما نفهمیدم که جزو تمرین های آتش نشانی بود یا نه. به هر حال معطلی داشت و من هم برگشتم خونه.

اصولاً چون دو سال پیش دانشکده ی ما بر اثر آتش سوزی با خاک یکسان شده و یه مأمور آتش نشانی هم سوخته و تندیس یادبودش وسط کتابخونه نصب شده، همه روی این ساختمون حساسیت دارن.

خوبیش واسه من این بود که روز اول وارد یه ساختمونی شدم که بعد از آتش سوزی، تعمیر اساسی شده بود و همه چی مدرن و تر و تمیز بود. خداییش عین آدم هایی شده بودم که برای اولین بار از ده اومدن شهر...!


شنبه از صبح تا ظهر کلاس کامپیوتر داشتم. یعنی قرار بود تا عصر باشه، اما پیچ ما با پیچ استاد دنده رو دنده شد، حسابی!

کلاس LaTeX بود که اختیاری بود و خودم به خاطر تعریف هایی که در دوره ی کارآموزی شنیده بودم، تصمیم گرفتم شرکت کنم. تو همون یک ساعت اول متوجه شدم که در کوتاه مدت به دردم نمی خوره، بعدش دیگه فقط منتظر بودم مدرک شرکت در کلاس رو بگیرم و بزنم به چاک.

اگه کنجکاو شدین، می تونین در موردش تحقیق کنین. من هم خیلی تعریفش رو شنیده بودم، حتی می خواستم خودم شروع کنم به یاد گرفتنش، اما حالا فهمیدم که در اجرا پیچ و خم های زیادی داره. حداقل برای دانشجوها برای نوشتن پروژه ها چندان مناسب و سریع نیست.


به خصوص که آفیس 2007 رو جدیداً تجربه کردم و دیدم برای نوشتن پروژه خیلی خوبه. OpenOffice سعی کرده از روی آفیس 2003 کپی کنه، در حالی که مایکروسافت همزمان با اون، 2007 رو وارد بازار کرده که به وضوح، یه قدم جلوتر از نسخه ی قبلیه.

البته این لفظ بازار که گفتم، در مورد ما کاربرد نداشت. من که نخریدم، بلکه محمد به عنوان سوغات ایرون برام فرستاد!


امان از دست یوزارسیف


می خواستم این دفعه حرف های قشنگ-قشنگ بزنم، اما انگار بعضی ها نمی ذارن.


پخش سریال حضرت یوسف تقریباً یک سال طول کشید. بهتره همین ابتدای صحبت اسم سریال برو بذاریم سریال یوزارسیف. اینجوری کمتر مجبوریم اون دنیا جواب پس بدیم، بهانه می کنیم که منظور ما از یوزارسیف، یکی دیگه بود... البته یکی هم پیشنهاد کرده بود که اسمش رو بذاریم سریال حضرت یوسف از نگاه آقای فلانی (کارگردان)!


تو این مدت هزار تا نقد برای این سریال خوندم. نمونه اش این (راستش فعلاً فقط همین یه دونه لینک رو دم دست دارم). می گن اگه یه نفر انتقاد پذیر نباشه، از صد تا نقد، 99تا رو رد می کنه. اما کارگردان توانمند این سریال تمام صد تا رو رد کرد، بعدش هم از تمام صد تا منتقد یه چیزی طلبکار شد. اما باز به این هم قانع نشد، برای همین بعد از رد هر نقد، یک بار هم از ملحد بودن اصلاح طلب ها و ارتباط اونها با آمریکا و اسرائیل (و در آینده احتمالاً گروه های شیطان پرستی!!) صحبت کرد.


لینک طنز هم در این باره زیاده. این رو براتون انتخاب کردم. از جمله صحبت های شیرین مطرح شده در این نشست مطبوعاتی:


در جواب اینکه چرا این سریال بدجوری شبیه داستان سینوحه شده (یا سینوهه، هر دو درسته)، فرمودند:

سینوحه ممکن است کنایه از حضرت یوسف (ع) باشد اما هیچ مدرک و نوشته تاریخی وجود ندارد که چنین موضوعی را ثابت کند. سینوحه یک اسطوره و داستانی افسانه ای است و در هر حال بخشی از فرهنگ مصر را در خود جای داده است.

جدا از اینکه جواب ربطی به سؤال نداره، باید گفت این جواب مال آدمی هست که معلومه بعد از ساختن سریال از روی داستان سینوحه، تازه فهمیده که سینوحه واقعیت نداره. اتفاقاً سینوحه از معدود کتاب های خفنی هستش من تو عمرم خوندم. بهتون اطمینان می دم غیر از یوزارسیف و زلیخا و یعقوب، اسم تمام شخصیت های سریال از توی همون کتاب کپی شده. حالا استفاده از اسم ها شاید بلااشکال باشه، اما قاطی شدن اتفاقات داخل کتاب با یک داستان قرآنی، دلیل بر تسلط زیاد کارگردان بر تاریخ پیامبران (اون طور که خودش در وبلاگش به تحقیقاتش می نازه) نمی شه. به قول یه بابایی، معلوم نیست یوزارسیف اشتباهی رفته تو اون کتاب، یا سینوحه اشتباهی رفته تو سریال.


اون طور که من خودم دیدم، دکور صحنه در فضاهای سربسته و اتاق ها و سالن ها فاجعه بار بود. در این رابطه طراح صحنه ضمن دفاع محکم از دکور و لباس های استفاده شده، می فرمایند:

برای طراحی صحنه امکان سفر به مصر نبود از این رو من با سفر به موزه لوور پاریس برای آشنایی با ساختار مصر آشنا شدم.

امکان سفر به مصر نبود، یا امکانات پاریس بهتر بود؟!


تدوینگر سریال می فرمایند:

هر فیلمی که من در آن کار کنم جزو آثار ناب کشور است.

شما خواهرزاده ی کارگردان هستی که اینقدر اخلاقت به ایشون رفته؟!


یکی دیگه از مواردی که خیلی روش تأکید دارن، اینه که استقبال مردم از این سریال بی نظیر بوده. به نظر من هم راست می گن، هیچ سریالی اینقدر سوژه برای جک های اس ام اسی درست نکرده بود، و هیچ پیامبری (خدایا ما رو ببخش!) اینقدر مسخره نشده بود. آقایون خبر دارند که معاد هم جزو اصول دین هست؟!


اگه خیلی بیکار بودید، این هم وبلاگ آقا. در یه جایی در همین وبلاگ درباره ی کمبود بودجه در زمان شروع ساخت سریال فرموده اند:

یا باید رها می کردم و کار را یکی از کارگردانان موجود انجام می داد و یک نسخه یوسف و زلیخای عشقی دیگر به هفده نسخه قبلی که در دنیا ساخته شده بود اضافه می شد.

این درجه از اعتماد به همکاران هم قابل توجه ِ. خب معلومه که انتقاد هیچ کس رو هم قبول نمی کنه... یعنی واقعاً سریال یوزارسیف قوی تر از سریال امام علی بود؟


فعلاً صحبت از اینه که پروژه ی عظیم سریال امام حسین هم به دستان توانمند ایشون سپرده بشه. من اگر جای مسؤولین بودم، از همین الآن تا اطلاع ثانوی ساخت هرگونه سریال از زندگی پیامبران و امامان رو ممنوع می کردم.


دفاع، با لبخند


سلام دوستان.


بیخود نیست که گفته اند ارزش کار مسلمانان قبل از ظهور امام زمان، بیشتر از مسلمانان بعد از ظهور ِ. در شرایطی که طالبان در پاکستان و افغانستان هر کی رو دلش می خواد به اسم اجرای شریعت اسلامی سَر می بره و رفقاشون هم در بصره دختری رو به جرم نداشتن حجاب ظاهری می کشن و باقی فداکاران این راه هم برای هدف مقدس (!) کشتن زن و بچه ی مردم بغداد و... خودشون رو منفجر می کنن، دفاع از دین اسلام، عجب کار سختی شده!

(بقیه ی مصداق ها طبق معمول سانسور شد)


سؤال جدی من اینه که دنیا قبل از ظهور طالبان چه شکلی بود؟

اصلاً اینها که می گن ما دشمن اسرائیل و غرب هستیم، چرا افتادن به جون مسلمون ها؟! می ترسم اگه پاشون باز بشه به فلسطین و اسرائیل، یکراست برن دنبال کشتن فسلطینی ها.

شاید هم می خوان همه ی مردم دنیا رو بکشن تا از بروز هر گونه گناه روی زمین پیشگیری کنن. فکر کنم قضیه همین باشه... فعلاً هم از مردمی شروع کردن که بی دفاع تر هستن.


بگذریم.

لینک طنزی که امشب براتون انتخاب کردم، این هستش. از اینکه می تونم در این روزهای گرم و پر بحث و شلوغ، با انتشار سخنان گهربار دانشمندان بزرگ ایران زمین، لبخندی هر چند کوتاه رو به لب های شما بیارم، خوشحالم!


معلم های مجرد


عجالتاً پیراهن سبزرنگ تهیه شد. تا ببینیم شما چه می کنید.


روز معلم دو ساله که از دستم در میره، یعنی دیگه کاری هم نمی تونم بکنم.

می خوام اسم معلم های مدرسه هام رو جمع آوری کنم، اما فکرم درست کار نمی کنه. باید دفعه ی بعدی از فرصت جلسه ی دوره استفاده کنم.


اما از اینها که بگذریم، مثل چند پست قبلی یک لینک طنز معرفی می کنم. این دفعه این رو براتون انتخاب کردم.

جدا از ایرادات حقوقی و فنی برخورد با خانه های مجردی، طنز مطلب در اینجا بود که گفت:

"...و از روز آینده در یک عملیات ضربتی تمام منطقه مرکزی بازارتهران از وجود فروشندگان مواد مخدر پاک خواهد شد."

به نظر شما این اظهار نظر فرمانده موجب مخفی شدن فروشندگان مواد مخدر در روز آینده نخواهد شد؟! من که باورم نمی شه، بهتره اینجوری خودم رو راضی کنم که منظور فرمانده رو درست نفهمیدم...


حالا کلاً چرا باید با خانه های مجردی برخورد بشه؟ وقتی حکومتی نمی تونه در زمینه ی ازدواج به جوون ها کمک کنه، دیگه واسه چی به مجرد بودنشون ایراد می گیره؟

این طرح بیشتر شبیه همون طرح جمع آوری تمام زنان باردار هستش. خدایا خودت کمک کن، هر چیزی رو که منع می کنیم، سرمون میاد. حالا می ترسم اون شوخی جمع آوری خانم های باردار هم جدی جدی یه روزی اجرا بشه.


لینک هایی برای خنده


ساعت ۱۰ صبح ارائه داشتم. بد نبود. تنهایی از طرف گروه ارائه کردم، به امید اینکه خودم رو گوشه ی فکر استاد جا بندازم.

دوشنبه ظهر یه ارائه ی تنهایی دیگه دارم که البته زیاد خفن نیست.


کارهایی که تو پست قبلی گفتم، خوب پیش رفتن، غیر از پروژه ی اصلی که از یکشنبه تا حالا یک کلمه هم بهش اضافه نشده. دو شب اخیر کم خوابیدم و الآن هم دارم تو خواب می نویسم. خدا رو شکر فردا روز کارگر ِ و ما تعطیلیم.

در عوض قراره همه جا فردا شلوغ بشه و بزنن تو سر همدیگه. جالبه که اینجا راهپیمایی های خشن رو هم از قبل پیش بینی می کنن. اخبار بانک های برلین رو نشون می ده که امروز درها و شیشه هاشون رو با ورقه های آهن پوشوندن!


بحث راهپیمایی شد، یاد اون بابایی افتادم که تو تظاهرات لندن به مناسبت نشست گروه 20 کشته شد. پلیس استعمار پیر رو دیدین؟ اولش گفتن بر اساس کالبدشکافی یارو خودش افتاده مرده و به درگیری با پلیس ارتباطی نداره. بعدش که فیلم باتون خوردن ِ یارو دراومد، حرفشون رو عوض کردن، گفتن جنازه رو دوباره کالبدشکافی کردن و معلوم شده که ضربه ی باتون جداً کاری بوده و پلیس ضارب باید محاکمه بشه!

به امید روزی که فیلم های سال 78 هم مورد استناد قرار بگیرن...


بحث استناد شد، خواستم بگم اگه می خواین تغییر نام بدین، حالا وقتش ِ!

"می‌بینید که چگونه مردم [دنیا] شیفته ما شده‌اند و اسم ... [نام و نام خانوادگی دوستمون!] را روی کودکانشان می‌گذارند، هم‌چنین طبق آن‌چه اعلام شده 500 میلیون نفر پای رسانه‌ها صحبت‌های رییس‌جمهور ما را گوش کردند؛ به طوری که حتی رسانه‌های دشمن قادر به نمایش ندادن این مراسم نبودند. همه‌ی این‌ها به خاطر..."

انتهای متن رو خودم سانسور کردم، چون از خود خدا خجالت کشیدم! خودتون برین بخونین.


بحث مطالب خنده دار شد، یاد این افتادم. جالب بود که بعضی ها داستان رو باور کرده بودن!!


نکرده ام


سلام.


امشب خسته و کوفته رسیدم خونه. کار هم زیاد دارم، وقت و حوصله ی آپ کردن هم ندارم، واسه همین آپ کردم!


قرار بود ساعت 6 بعد از ظهر خونه باشم و کارهام رو انجام بدم، اما تا ساعت 7 داشتم با یه دوست جدید قهوه می خوردم (البته چون پول قهوه ی منو حساب کرد، می ارزید!!) تازه شانس آوردم می خواستن میز رو تمیز کنن، مگر نه تا صبح می نشستیم. بعدش دقیقاً لحظه ای که باهاش خداحافظی کردم یکی از دوستای قدیمی رو دیدم (اینحاست که صدای مَمَد دربیاد!) و نمی دونم چطور ساعت شد 8 شب.


فردا (سه شنبه) ساعت 4 بعد از ظهر قرار دارم و کار مربوطه رو آماده نکردم. چهارشنبه ساعت 3 بعد از ظهر یه قرار دیگه دارم که کار اون رو هم آماده نکردم. پنجشنبه ساعت 10 صبح یه ارائه ی کوتاه دارم که اون رو هم اصلاً آماده نکردم. قول دادم یه فصل از پروژه ی اصلی این ترم رو هم ایمیل کنم که اون رو هم آماده ... (این نکردم ها رو بخونید نکرده ام)


الآن هم خسته ام و کله ام کار نمی کنه. خوش گذشت، خدانگهدار.


ادای بالاترین


     ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم ،،، این یک دم عمر را غنیمت شمریم


     فردا که از این دیر کهن درگذریم ،،، با هفتاد هزارسالگان درگذریم (خیام)


آره داداش، زیاد غصه ی این دنیا رو نخور.

شخصاً دارم ایمان میارم که هیچ جای دنیا بهشت نیست...



ببین، این که می گن باید شرایط ازدواج جوون ها رو فراهم کرد، واسه همینه. واسه اینه یه جوون اینطور به دست و پا زدن نیفته (الآن دارم فاصله ی بین انگشت شست و انگشت اشاره رو گاز می گیرم!).

اتفاقاً امشب داشتم با آمریکا چت می کردم (اونم LA!! گفتم که پُز بدم!) و یه قولی هم در همین زمینه دادم. احمد سر ِ حرفش می ایسته!



این پست هم جالب بود. فیلمش که خیلی قشنگ بود، یک فیلم مستند از تهران، سال 1358 (فکر نمی کردم همچین چیزی وجود داشته باشه) اما بحثی که بعد از فیلم نوشته هم جالب ِ.

این اولین بار بود که نتونستم یه فیلم رو از یه صفحه اینترنت دانلود کنم، هنوز باهاش درگیرم...


همون چیزهای پست قبلی


بله، چه اشکالی داره؟ ما که بخیل نیستیم، خب بچه های دبیرستان و حتی راهنمایی و دبستان و پیش دبستانی و آمادگی و پیش آمادگی و مهد و پیش مهد هم بیان رأی بدن. چه اشکالی داره.

تازه چند ساعت بود که کلام ما منعقد شده بود، لایحه ی پایین آوردن سن رأی دهنده ها دراومد. خداییش تا حالا دولتی عملگراتر از این ندیده بودم. روز قبلش از بالا بودن سن قانونی انتقاد می کنن و 24 ساعت بعد لایحه کاهش سن رو می نویسن.

کاش ما هم یکی مثل این داشتیم... (البته فقط و فقط در زمنیه ی سرعت عمل شبیه این)


فیلمی که در پست قبلی تعریف کردم، موجب بحث های جالبی شد که به نظر من زیاد هم به فیلم مربوط نبود. به هر حال با توجه به اینکه فیلمش خیلی معناگرا نبود و ارزش بحث کردن نداشت، این بحث ها باعث شد جذابیتش برای من بیشتر بشه.


از پلاگین octoshape برای فایرفاکس تون غافل نشین. بعضی از flash ها در اینترنت، بدون اون باز نمی شن.

البته من حتی با این هم نتونستم آهنگ بعضی وبلاگ ها رو باز کنم.


خاتمی رفت و راحت شد، اما قبل از انصراف دادن، این رو براش نوشتن که خیلی خوشم اومد. حرف های جدی و واقع بینانه.


انگار دو پست قبلی بود که گفتم کتابی رو از اینترنت خریدم و ارزون تر از کتابفروشی تموم شد. راستش قبلاً یه کتابفروشی وسط دانشگاه بود که قیمت هاش بدک نبود. مثلاً به طور متوسط یک درصد از بیرون ارزون تر بود، اما خب با این قیمت های بالای کتاب، یک درصد هم مبلغ زیادی میشه و می ارزید که ازش خرید کنیم.

این کتابفروشی اوائل سال میلادی جاری ورشکست شد و کتاب هاش رو حراج کرد، 50 درصد. اونقدر شلوغ شده بود که باید صبح زود از خواب بیدار می شدم تا صبح ِ اول ِ وقت بتونم واردش بشم. خلاصه دانشجوها غارتش کردن، من هم ایضاً. یه کتاب خریدم که مطمئن بودم بعداً احتیاج دارم. اما متأسفانه این ترم درس مربوطه رو نگرفتم. حالا هر روز چشمم بهش میفته و به خودم قول می دم که حتماً ترم بعدی جبران می کنم.


فقط گلشیفته


امشب دانشگاه بودم، فیلم گلشیفته رو اکران کردن. یعنی همون فیلم آمریکایی که به خاطرش از ایران عاصی شد و رفت. والا من نفهمیدم آقایونی که در ایران به این فیلم فحش می دن و به این بهانه از گلشیفته ایراد می گیرن (چیزهایی تو کیهان نوشتن که من هنوز هم وقتی یادش میفتم، خنده ام می گیره!) فیلم رو واقعاً دیدن یا نه. به نظر من آقایون به علت عدم تسلط به زبان غیرمادری (البته زبان مادری هم برای خیلی ها یک معضل ِ!)، متوجه دیالوگ ها نشدن. تا جایی هم که من یادم هست، سیاست ایران، دوری از تروریست ها بوده. به هر حال من چیزی ندیدم که علیه مسلمونا باشه.

شاید هم بعضی ها دوست داشتن نقش اول فیلم رو خودشون بازی کنن و...! در اون صورت هم متأسفانه نویسنده ی فیلمنامه اینطور نوشته بود: اون یارو خواست با گلشیفته دست بده، اما گلشیفته دست نداد!


در مورد ایران هم که حرفی نزد. انتهای فیلم یه جورهایی دستگاه امنیتی اردن رو خوب نشون داد. حالا ما دیگه اونو خبر نداریم. خب نمی تونیم هم توقع داشته باشیم که آمریکایی ها یه فیلمی بسازن که دولت ما رو به عرش ببره و بزنه تو سرِ اردن. منطقی نیست دیگه...



هشت سال پیش، ما هم برای اولین بار رأی دادیم و کلی هم ذوق کردیم که سن ِ مجاز رأی دادن رو آورده بودند پایین. اما خداییش مسخره است که بچه های مدرسه ای هم رأی بدن! خدا رو شکر، حالا سن رأی دادن رو دوباره برده اند بالا، یعنی از 18 سال می شه رأی داد. 46میلیون نفر مجاز به رأی دادن هستن، یعنی تقریباً 3 میلیون نفر کمتر از انتخابات تاریخی سال 84. البته کوچولو هایی که اون دفعه رأی دادن، این بار دیگه جدی جدی بزرگ شدن و باز هم می تونن رأی بدن، اما یه عده از واجدین دور قبلی، در این مدت به رحمت خدا رفتن و الآن دارن به ریش ما می خندن (شاید هم به حال ما گریه می کنن).



بعضی از سوژه هایی رو که یادداشت کردم، دارم می خونم، اما یادم نیست که باید در موردشون چی بنویسم...



آقا امان از تنهایی...!

(این میان برنامه بود)



داشتیم یکشنبه شب با دوستان چت می کردیم (و غیبت) گفتم ادای یکی دیگه از دوستان رو دربیارم که گهگاه یه عکسی می ذاره که آدم هیچی ازش نمی فهمه. حالا من هم این رو انتخاب کردم. یادتونه؟ من که یادم نیست، چون می دونم اون روز اونجا نبودم. دلیلش: نوشته بود برنامه مال معاونت فرهنگی ِ، من هم معاونت فرهنگی رو با یه چیز دیگه اشتباه گرفتم و برنامه رو تحریم کردم. یه پلی تکنیکی واقعی!

زیاد به عکس دقت نکنین، اونقدر کیفیتش خرابه که چیزی از توش درنمیاد. مال ِ 66 ماه پیش ِ!


پایان هفته ی اول


سلام.


صادقانه بگم، دوستانم در تهران پرانگیزه تر از من زحمت می کشن و درس می خونن، این طور که از تعریف هاشون فهمیدم. نمی دونم، شاید من هم تا وقتی تهران بودم، بیشتر تلاش می کردم. به هر حال یک چیز قطعی ِ: هر کس الآن بیشتر کار کنه، آینده ی بهتری خواهد داشت.

گرچه با فرار از ایران به جای تحصیل در خارج از ایران کاملاً مخالفم، اما باید قبول کنیم که هر کس حق داره که برای زندگی خودش هدف گذاری کنه و تصمیم بگیره. (این، از اون جاهایی بود که برام پذیرفتن آزادی دیگران خیلی سخت بود!)

از همین جا برای تمام دوستانم آرزوی موفقیت می کنم، هر جا که هستند و هر جا که در آینده خواهند بود.


از صبح تا حالا دارم کیف می کنم. یه سفارش اینترنتی که دیروز صبح داده بودم، دقیقاً بعد از 23 ساعت رسید به دستم! غیر از سرعت تحویل، قیمت جنس هم خوب بود، 10درصد ارزون تر از فروشگاه بود، هزینه ی ارسال هم نداشت.


از بس که استادهای اینجا از حکومت انتقاد نمی کنن، آدم حوصله اش سَر می ره. اونوقت تا یه استادی یه حرفی میزنه، کلی توجهم رو جلب می کنه. دیروز یه کلاسی بودم به اسم اقتصاد سیاسی بین المللی. بحث جهانی سازی بود. انتقادش به سیاستمدارها این بود که چرا تعطیلی کارخانه ها و بیکار شدن کارگران رو میندازن به گردن کشورهای با نیروی کار ارزون، و خیلی راحت از زیر بار مسؤولیت شونه خالی می کنن. دلایلش زیاده که چرا این حرف اشتباه ِ، اما دیگه حوصله ندارم توضیح بدم.

یه بحث جالب دیگه این بود که جهانی سازی چه تأثیر مثبتی در دنیا می ذاره. اینکه چرا جهانی سازی موجب ثروتمند شدن برخی کشورها و فقیر شدن بقیه نمی شه. این از اون بحث هایی هستش که به درد ایران هم می خوره. از یه طرف صداوسیما، جهانی سازی رو یکی دیگه از دسیسه های استکبار جهانی برای چپاول ایران معرفی می کنه، از طرف دیگه دولت(ها) معلوم نیست به چه دلیلی تمام تعرفه های واردات (به غیر از خودرو) رو حذف می کنه و می گه که می خوایم وارد سازمانی تجارت جهانی بشیم. حالا ... چه ربطی داره به شَقیقه، ما نمی دونیم. البته ربط داره، اما لزومی هم نداره که کشاورزی و صنایعی مثل تلویزیون سازی رو فدا کنیم. راه داره.


عرضم به خدمتتون، یکی دیگه از چیزهایی که باهاش این روزها حال می کنم، ویکی پدیای فارسی هستش. نه به این دلیل که کیفیتش بالاست (که اتفاقاً خیلی هم وضعش خرابه و باید بهش کمک کنیم) بلکه واسه اینکه یه فضایی به وجود آورده که فارسی زبان ها هم در کنار بقیه ی مردم جهان خودشون رو نشون بدن. واقعیت اینه که بر خلاف ادعاها، ایران چندان حضور مثبتی در عرصه های جهانی نداره. همین ویکی پدیا هم خودش غنیمت ِ.


دیدم فردا آخر فروردین هستش و سال ِ نو مبارک تموم شد. خواستم بگم این طور که از چَت ها فهمیدم، لطف کردین و برام اس ام اس فرستادید، اما من هیچ اس ام اسی دریافت نکردم. راستش الآن ماه هاست که دیگه هیچی از تهران به این طرف نمی رسه. البته حداقل اس ام اس های من به داش حسین می رسه، چون این یکی رو گهگاه کنترل می کنیم، اما از نظر من، ارتباط سریع و مطمئن با اس ام اس، مدت هاست که از بین رفته. خلاصه اگر در چند ماه اخیر اس ام اس فرستادین و بعدش تو دلتون با من قهر کردین که چرا جواب نمی دم، بدونین که من بی تقصیرم.

به قولی از وقتی اینترنت موبایل مخابرات به راه افتاد، خدمات پیام کوتاه مخابرات هم از کار افتاد.


ترم جدید


پارسال، همین موقع بود که وارد دانشگاه فعلیم شدم. نمی خوام بگم مثل برق و باد گذشت، چون وقتی یاد شب های امتحان میفتم، می بینم که دردناک بود! البته تعطیلات طولانی بین ترم ها خیلی سریع گذشت. دو ماه و نیم برای تابستون تعطیلی بودیم و دو ماه هم در زمستون. در عوض کلاس ها و امتحان ها به شدت فشرده هستن، به خصوص ترم تابستانی (همین ترمی که الآن شروع شده) هیچ تعطیلی خاصی نداره. از اول تا آخر فقط باید مثل خَر کار کرد.


اما خوبی این روزها نسبت به پارسال، گرم شدن هواست. امسال، بهار (در واقع تابستون) زودتر شروع شده. اگر مجبوریم قیافه ی استادها رو تحمل کنیم، حداقل دلمون خوش ِ که هوای همیشه ابری زمستون تموم شده، و آفتاب رو می شه دید. تا جایی که من بودم و دیدم، 6 ماه پشت سر هم هوای ابری و بارونی داشتیم.


هفته ی اول، سر ِ کلاس ِ هر استادی می ریم، و مهمتر از اون (مثل دوران جوونی مون) از این و اون می پرسیم که فلان استاد چه جوری ِ و چقدر نمره می ده. بر خلاف ترم پیش که درس هام رو خودم انتخاب کردم (و گند زدم با اون انتخاب هام!) این ترم و همچنین ترم بعدی، درس های اجباری هم دارم که باید پاس کنم. حدود 15 تا درس پیدا کردم که زمانشون با هم تلاقی نداشت، تا از بینشون یکی رو انتخاب کنم. فعلاً 8 تا رو با معیارها و مشورت های مختلف حذف کردم، اما هنوز هم انتخاب یکی از بین هفت تا، مشکل ِ.


امروز صبح یکی از کلاس هایی رو رفتم که از هر نظر عالی بود. بعید می دونم استادی بهتر از این بتونه درس بده و مطلب رو شیرفهم کنه. البته فهمیدم که می خواد تا زمان امتحان پوستمون رو بکنه، من هم که ذاتاً تنبل! با کمال تأثر و تأسف مجبور شدم از لیست حذفش کنم.

اما یک جمله ی خوبی گفت، خطاب به دانشجویان ارشد اقتصاد کلان: مهمترین نقشی که اونها در زندگی شون ممکنه بازی کنن، دادن مشورت به سیاستمداران هستش. پس باید از همون فرصت های اندکی که پیش میاد به خوبی استفاده کنن و مشاوره ی صحیح بدن، تا به درد مردم بخوره.



از بحث کلاس ها که بگذریم، باز بریم سراغ کامپیوتر. یادتونه گفتم به تتریس اعتیاد پیدا کردم؟ زود ترک کردم. این روزها معتاد شطرنج شدم! چقدر زیباست. بعید می دونم اونی که اینو اختراع کرده، خودش هم فهمیده باشه که چه کار کرده. خداااااست! البته هنوز نتونستم مثل شطرنج باز های حرفه ای، چند ساعت پشت سر هم فکر کنم (و سر ِ جام بَند بشم!) اما به نظر تمرین خوبی برای فکر کردن ِ. به شما هم توصیه می کنم، حال می ده!


پایان خوشی


متأسفانه تعطیلات بین دو ترم تموم شد. همه برگشتن سر ِ زندگی خودشون، و همه دوباره تنها شدن.


--------------------------------------------


دیدم ارزش پست جدید نداره:


امروز شروع کلاس های ترم جدید بود، خوش گذشت. از این جمله ی یکی از اساتید خیلی خوشم اومد:

وقتی سیاست مدارها در یک همایش (به خصوص یک همایش اقتصادی مثل گروه 20) شرکت می کنن، موقع مصاحبه می گن که خیلی موفقیت آمیز بود. در حالی که شرکت و صحبت کردن در این نشست ها، جزو ِ هزینه ها و ورودی های سیستم حساب می شه، نه خروجی! خروجی وقتی به دست میاد که در این نشست تصمیمات درستی گرفته بشه و بعداً هم اجرا بشه. در غیر این صورت، جز هزینه برای ملت ها چیز دیگه ای نیست.


الآن دارم فکر می کنم که این انتقاد رو می شه به برخی از همایش های علمی که خودمون در ایران می بینیم هم وارد کنیم.


دندان پزشکی


رفتم مطب دندون پزشکی. نگاه کرد دید قبلاً (تو ایران) تمام دندون هام پُر شده و دیگه کاری نیست که بکنه. واسه اینکه بیکار نمونه، یکی از دندون های پر شده رو دوباره خالی کرد و با یه ماده ی دیگه پر کرد. باعث شد به خاطر بی حسی چند ساعت گرسنگی بکشم، اما در عوض ظاهرش بهتر شد!


البته جدا از شوخی، این کارش لازم بود، چون ماده ی قبلی لَب پَر شده بود.



مدتی که زیر دست دکتر بودم، داشتم به دو تا مسأله فکر می کردم.

یکی اینکه دندون پزشک ها چه گناهی کردن که همه ی بیماراشون ازشون می ترسن و متنفرن؟ خب تقصیر اون ها که نیست، اون ها هم مثل بقیه ی پزشک ها، دارن ما رو درمان می کنن. فقط چون هر بار مجبور می شن از آمپول و دِرِل و ... استفاده کنن، طبیعتاً نمی تونن محبوب دل بچه ها و بزرگترها بشن.

دوم اینکه این کار چقدر سخته! فکر کن از صبح تا عصر گردنت رو باید خم کنی، اون هم واسه چی؟ نه واسه بوسیدن! نه! واسه اینکه تو دهن صد نفر رو تماشا کنی! یکی سیر خورده، یکی پیاز خورده، یکی (بچه) می ترسه و هی دهنش رو می بنده و زِر می زنه، یکی کلاً قیافه نداره که دکتر حداقل بتونه بهش نگاه کنه...

خدا اجرشون بده پزشک ها رو.


درس های اخلاقی


بازی همینه، برد و باخت داره. بایرن هم در فاصله ی پنج روز، دو بار لوله شد.

اما از اونجایی که می دونم از چند دقیقه پیش تا حالا جمع کثیری طرفدار بارسلونا شدن (مثل زمان جام ملت های اروپا که به حزب باد گفته بودین زِکی!!)، من هم کم نمیارم! چیه داداش؟ خدا رو شکر بایرن اونقدر سابقه قهرمانی داره که طرفداراش عقده ی برد نداشته باشن. ما با این چیزها رومون کم نمی شه.


اما جدا از بحث بایرن، این بارسلون عجب بازی تهاجمی ای می کنه. کاری می کنه که تماشاگر یک لحظه هم حوصله اش سَر نره. عجیبه. همه ی فکرم این بود که مربی چطوری اینها رو آموزش داده؟ دقیقاً کاری رو در زمین انجام می دن که تماشاگر فوتبال لذت ببره.

یه تیم هر چقدر هم خوب نتیجه بگیره، تا زمانی که سریع و تهاجمی بازی نکنه، کسی بهش علاقه مند نمی شه.

راستش این اولین بازی این فصل بارسلون (و حتی بایرن) بود که به طور کامل تماشا کردم. خبر نداشتم که این ها تو زمین چی کار می کنن. اما باید اعتراف کنم که همچین چیزی تا حالا ندیده بود.



درس دوم:

-ادب از که آموختی؟

-از بی ادبان!

به نظر من برای پیدا کردن راه درست زندگی، یک میان بُر خیلی عالی، توجه کردن به تجربیات ناموفق دیگران ِ. از مسائل کوچیک مثل خرید نوت بوک تا مسائل بزرگ و پیچیده مثل ازدواج، با این نسخه قابل حل ِ. باور کنید.

من، خودم این واقعیت رو با تمام وجود درک کردم که حالا دارم به شما هم توصیه می کنم.

البته جمع آوری این تجربیات به همین سادگی نیست. این اطلاعات به تدریج به دست میان. خانواده، دانشگاه، محل کار، سفر و... بهترین محل فراگرفتن این مسائل هستن.


به هر حال من فکر می کنم با همین روش، آدم بسیار موفقی خواهم شد!

حالا شما هم اگه می خواین از من عقب نیفتین...



راستی، پست قبلی هیچ توجهی رو جلب نکرد، آیا!؟ خودم کلی ذوق کرده بودم.


آنهایی که رفته اند و آنهایی که مانده اند


سلام.


خواستم فقط لینک مطلب زیر رو بذارم، اما حیف بود. ترسیدم اگه متنش رو ایجا نذارم، شما هم حوصله نکنید که سراغ یه وبلاگ غریبه برید (البته اون هم خودش از یه جا دیگه نقل کرده). متن رو عیناً کپی پیست کردم:



"آنهایی که رفته اند هر روز ایمیلشان را در حسرت نامه از آنهایی که مانده اند باز می کنند و از اینکه هیچ نامه ای ندارند کلافه می شوند.
آنهایی که مانده اند هر روزنهیکروز در میان ایمیلشان را چک می کنند و از اینکه نامه ای از آنهایی که رفته اند ندارند کفرشان در میاید.
آنهایی که رفته اند منتظرند آنهایی که مانده اند برایشان نامه بنویسند .فکر می کنند که حالا که از جریان زندگی آنهایی که مانده اند خارج شده اند آنها باید تصمیم بگیرند که هنوز می خواهند به دوستیشان از دور ادامه بدهند یا نه.
آنهایی که مانده اند منتظرند که آنهایی که رفته اند برایشان نامه بنویسند .فکر می کنند شاید آنهایی که رفته اند مدل زندگیشان را عوض کرده باشند و دیگر دوست نداشته باشند با آنهایی که مانده اند معاشرت کنند.
آنهایی که رفته اند همانطور که دارند یک غذای سر دستی درست می کنند تا تنهایی بخورند فکر می کنند آنهایی که مانده اند الان دارند دور هم قورمه سبزی با برنج زعفرانی می خورند و جمعشان جمع است و می گویند و می خندند.
آنهایی که مانده اند همان طور که دارند یک غذای سر دستی درست می کنند فکر می کنند آنهایی که رفته اند الان دارند با دوستان جدیدشان گل می گویند و گل می شنوند و از ان غذاهایی می خورند که توی کتاب های آشپ‍زی عکسشان هست.
آنهایی که رفته اند فکر می کنند آنهایی که مانده اند همه اش با هم بیرونند. کافی شا پ میروند .خرید میروندبا هم کیف دنیا را می کنند و آنها را که آن گوشه دنیا تک افتاده اند فراموش کرده اند.
آنهایی که مانده اند فکر می کنند آنهایی که رفته اند همه اش بار و دیسکو می روند و خیلی بهشان خوش می گذرد و اینها را که توی این جهنم گیر افتاده اند را فراموش کرده اند.

آنهایی که رفته اند می فهمند که هیچکدام از آن مشروب ها باب طبعشان نیست و دلشان می خواهد یک چای دم کرده حسابی بخورند.
آنهایی که مانده اند دلشان می خواهد یکبار هم که شده بروندیک مغازه ای که از سر تا ته اش مشروب باشد که بتوانند هر چیزی را می خواهند انتخاب کنند.
آنهایی که رفته اند همانطور که توی صف اداره پ‍لیس برای کارت اقامتشان ایستاده اند و می بینند که پ‍لیس با باتوم، خارجیها را هل میدهد فکر می کنند که آن جهنمی که تویش بودندحداقل کشور خودشان بود. حداقل احساس نمی کردند طفیلی هستند.
آنهایی که مانده اند همانطور که زنیکه های گشت ارشاد با باتوم دختر ها را سوار ماشین می کنند فکر می کنند که آنهایی که رفته اند الان مثل آدم های محترم می روند به یک اداره مرتب و کارت اقامتشان را تحویل می گیرند
آنهایی که رفته اند همانطور می نشینند پ‍شت پ‍نجره و زل می زنند به حیاط و فکر می کنند به اینکه وقتی برگردند کجا کار گیرشان میاید و آیا اصلا کار گیرشان میاید؟
آنهایی که مانده اند فکر می کنند که آنهایی که رفته اند حال کرده اند و حالا میایند جای آنها را سر کار اشغال می کنند و انها از کار بیکار می شوند.
آنهایی که رفته اند هی با شوق بیانیه ها را امضا می کنند و می خواهند خودشان را به جریان سیاسی کشوری که تویش نیستند بچسبانند.
آنهایی که مانده اند فکر می کنند آنهایی که رفته اند حق ندارند هیچ اظهار نظری در هیچ موردی بکنند چون دارند آن طرف حال می کنند و فورا یک قلم برمی دارند و اسم آنوری ها را خط می زنند.

آنهایی که رفته اند هیچ سایت خبری را نمی خوانند. ربطی بهشان ندارد خبر کشور هایی که تویش هستند
آنهایی که مانده اند در حسرت بی بی سی بی سانسور کلافه می شوند.
آنهایی که رفته اند می خواهند بر گردند.
آنهایی که مانده اند می خواهند بروند.
آنهایی که رفته اندبه کشورشان با حسرت فکر می کنند.
آنهایی که مانده اند از آن طرف مدینه فاضله می سازند.
اما هم آنهایی که رفته اند و هم آنهایی که مانده اند در یک چیز مشترکند
آنهایی که رفته اند احساس تنهایی می کنند. آنهایی که مانده اند هم احساس تنهایی می کنند.
کاش جهان اینقدر با ماها نا مهربان نبود".

سیزده به در، با تأخیر


سلام.


من هم بالاخره موفق شدم دیروز جمعه، مصادف با 14ام فروردین ماه، سنت حسنه ی سیزده به در رو با تأخیر به جا بیارم و با تاخیر بیشتر، اون رو اعلام کنم. اتفاقاً جای شما خالی، هوای جمعه هم آفتابی بود، مردم با ما همراه شده بودن. ایناها.

انگار خیلی وقت بود عکس نذاشته بودم، قیافه ام کلاً عوض شده، ها؟! نشناختین.


با اجازه، می خوام باز هم از انفورماتیک بنویسم، اما این بار از سرگرمی های کامپیوتری.

تا حالا به بازی تِتریس دفت کرده اید؟ به نظر ساده میاد. اینجا هم می تونین راحت و مجانی بازی کنین (اتفاقاً خودم هم طرفدار وب افزار هستم، به جای نرم افزار).

این بازی سال 85 میلادی توسط یه برنامه نویس روس ابداع شده و تا چند سال بعد از اون، غرب و شرق داشتن سرش دعوا می کردند. گویا از عوامل سقوط شرکت معروف آتاری هم سرمایه گذاری در اون، و بعد سلب امتیازش بوده.


جداً پیشنهاد می کنم که یه مقدار فکر خودتون رو باهاش درگیر کنین. برای من لذت بخش بود. اما مهمتر از اون، سادگی این بازی، در عین هیجان انگیز بودنش هست. منظورم سادگی نوشتن این برنامه هستش. نوشتن اون، جزو سؤال های کلاسیک امتحانات برنامه نویسی حساب می شه.

اگر اهل برنامه نویسی هستید و از این بازی خوشتون اومد، سعی کنید برنامه اش رو بنویسید، تمرین خوبیه.


پیش بینی شیء گرا


انگار درست موقع نوشتن پست قبلی، جدی جدی دستور از بالا رسید و پیش بینی ما درست از آب دراومد.


ضمناً پیش بینی بعدی من، حضور مَمد مایلی هستش.

به اونی که به مناسبت رفتن دایی می خواست شام بده: نصف پولت رو هم بذار واسه رفتن ِ مایلی.


حالا که گرم شدم، اجازه بدین یه پیش بینی دیگه هم انجام بدم:

به این پیام های مهربانه ی اوباما و عشق و علاقه متقابل برای برقراری روابط توجه نکنین. بهتون قول می دم عادی سازی روابط در کوتاه مدت اتفاق نخواهد افتاد.


خب. بریم دنبال کار خودمون.

یکی از دوستان خیلی وقت پیش یه حمایت جدی از زبان برنامه نویسی جاوا کرده بود که من رو به فکر فرو برد. خودتون هم می تونین در این مورد تحقیق کنین، اینکه بالاخره کدوم زبان از بقیه بهتره.

جواب قطعی نمی شه پیدا کرد، چون هر کس معیارهای خودش رو برای کیفیت زبان داره. من این صفحه رو پیدا کردم که محبوبیت زبان ها رو بررسی کرده و خیلی های دیگه به این صفحه ارجاع داده اند. خب معلومه که محبوبیت با خوب بودن فرق داره، اما خب بالاخره برنامه نویس ها کله شون کار می کنه، و وقتی می گن از یه زبان خاص خوششون میاد، حتماً یه دلیلی داره...


حالا اگه اون لینک رو باز کردید، غیر از جدول وضعیت فعلی، به نمودار روند سال های اخیر هم توجه کنین. ببینید کدوم زبان ها هر سال توجه بیشتری به خودشون جلب می کنن (برعکس ِ جاوا).

این ها رو گفتم تا شما علاقه مندان برنامه نویسی رو تشویق کنم تا گاهی هم نگاهی به چپ و راست بندازید. خودِ من مدتی ِ که (شدیداً) با python آشنا شدم، جدیداً هم با #C.

python رو به این دلیل پیشنهاد می کنم، چون سینتکس ساده ای داره و یادگرفتنش هم خیلی ساده هست. کاش این رو در امیرکبیر جایگزین C و Pascal و Fortran بکنن.

#C رو در یک workshop یه کم یاد گرفتم. گرچه نمی شه یه زبون رو در چند ساعت یاد گرفت، اما این طور که معلومه، مایکروسافت سعی کرده و می کنه که زبان جاوا رو بهبود بده و اسمش رو گذاشته #C.

(انتقادات استثنائاً در مورد این پست پذیرفته می شود.)

صد البته هر دو زبان مذکور از برنامه نویسی شیء گرا پشتیبانی می کنن.


یه کلمه هم در مورد برنامه نویسی شیء گرا بگم. واقعیت اینه که هر روز یه فَنی به بازار میاد و فردا هم جانشینش. هیچ وقت فکر نکنین که یه چیزی نهایت علم هستش. مطمئناً روش های بهتر از شیء گرا هم ابداع خواهد شد...


من دارم از منبر میام پایین