بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

دوچرخه


سلام. با توجه به پست شدیدالحن قبلی، سعی می کنیم در چند پست بعدی مهربون تر باشیم!

یه چیز خوبی که متأسفانه دیر یاد گرفتم، اینه که بیشتر تمرین هایی که استاد انفورماتیک میده، مسائل مشهور انفورماتیک نظری هستن که در کتاب ها و همچنین در اینترنت هم پیدا می شن. یعنی کافیه به جای اینکه چهار ساعت فکر کنم و آخرشم هم نتونم حل کنم، نیم ساعت تو سایت ها دنبالش بگردم. این بین خودمون باشه ها...!

دوچرخه! دوست خوب من! همدم من در غربت!
راستش دوستان مشفق از روز اول توصیه کردن که اصلاً دوچرخه ی نو نخرم، چون دزدهای دوچرخه بهش رحم نمی کنن. یه دوچرخه دسته دوم جور کردیم که کارم رو راه بندازه. اما جداً دوستش نداشتم: لاستیک هاش صاف بود، ترمزهاش ضعیف بود، زنگ نداشت، چراغ نداشت، سبد خرید نداشت، شبرنگ هم نداشت. پست چی داشت؟! آهان، از همه بدتر زینش بود که باعث زخم شدنِ ... می شد.

کم کم همه چیزش رو عوض کردم و خلاصه بیشتر از قیمت خودش خرجش کردم. شنبه هم بالاخره براش چراغ خریدم که دیگه هر بار از دیدن مأمور پلیس سکته نکنم. حالا دیگه دوستش دارم. تازه باهاش ژانگولر بازی هم درمیارم!!

حالا همه چیزش تقریباً درست کار می کنه و از همه مهمتر اینکه بدنه ی رنگ و رو رفته ای داره، یعنی خیالم راحته که هیچ آفتابه دزدی بهش نگاه نمی کنه!

اصولاً اینجا داشتن دوچرخه برای دانشجو از داشتن دفتر و کتاب هم واجب تره (همون قدر که داشتن ماشین در تهران برای همه واجبه!). خونه ی همه دور و بَر ِ دانشگاه ِ. از یه طرف دو یا سه تا ایستگاه اتوبوس، ارزش پول دادن و سوار شدن نداره(اونم روزی یک یا دو بار) از طرفی کی حوصله داره هر بار بیست دقیقه پیاده روی کنه.

این جوری شد که من تو این سه ماه اخیر، به اندازه کل دوران طفولیت خودم و شماها، دوچرخه سواری (بازی) کردم.
نظرات 6 + ارسال نظر
محمد حسن 1387/04/17 ساعت 12:17

سلام

‹‹ قابل توجه دوستان :

ما تا حالا فکر می کردیم که اسم آلمانیش هم نساجیه؛ نگو که دوچرخه ست. ››

احمد جان واقعا حال می کنی که دوستای به این تیزی داری !!؟

حالا اگه تو هم به اندازه من تیزی؛ بگو که من کدوم حنانم !!!!!! :D

خب. انگار دوستان قصد عقب نشینی ندارن. بنده مجبورم بعضی چیزها رو افشا کنم:

فرد مذکور ملقب به ممدَسَن(!) متهم است که از تابستان 1383 تاکنون با همدستی اعضای دیگر باند(مهندس ح. و حاج آقا م.) اقدام به کنترل بازار مرغ و تخم مرغ تهران کرده و در چهار سال گذشته سود هنگفتی کسب کرده است. مقداری از این پول در یک سواری پژو206 و باقی در محل های نامعلومی خرج یا سرمایه گذاری شده است.

از اتهامات دیگر شخص مذکور، عضویت در یک باند دانشجویی موسوم به شورای دانشجویان (اعضای دیگر باند، آقایان خ.، پ.، ح.، و خانم ش.) می باشد که به علت رعایت مصالح نظام، از تشریح جزئیات تخلفات صورت گرفته خودداری می کنم.

در اینجا تأکید دوباره می کنم که در زمان مناسب، پرونده این فرد و همدستان را در اختیار رسانه ها قرار خواهم داد تا ملت شریف از حقایق آگاه شوند.

و من ا... التوفیق.

محمد حسن 1387/04/18 ساعت 00:36

سلام
آقا ما دیدیم احمدی نژاد توانایی این کار رو نداره خودمون کنترلش کردیم ....

ببین ما چقدر با جنبه ایم ؛ کاری رو که کردیم مسئولیتش رو هم قبول می کنیم.

حالا باز تو تکذیب کن بگو واسم حرف درآوردن..

بفرما.
اینم اعتراف!
درس عبرتی باشد برای باقی تهمت زنندگان!

خوب خوش میگذرونیا! دوچرخه و کنار دریا و ژانگولر!! بگو ژس چرا نمیای! ماه عبادتو میخوای اینجا باشی!! رفتی آلمان انقدر شیطون شدی؟!!

آخ آخ. هیچی نگو که دوچرخه چشم خورد. هوا هم که بارونی شد و لباس های لب دریا جمع شد!!
یعنی چی ژس بیام؟

میدی منم یگ دور بزنم؟ (با لحجه مشدی بخونید) D:

نه، به هیشکی نمی دمش (با لهجه بچه گونه)

حنان 1387/04/18 ساعت 19:40

سلام
بلاخره امروز امتحانام تموم شد(البته با بدبختی...)می بینم که دوچرختون رو چشم زدین(اخه شنیدم پنچر شده...)اشکال نداره پیش میاد دیگه.
حالا میگم این دوستاتون که اینقدر تیزن باید خیلی خیلی ...مراقب باشن چون امکان داره دستشون رو ببرند.

به به، به سلامتی.

همه دوستای من باید مراقب خودشون باشن، اما یعنی چی دستشون رو ببرند؟

سلام بر دوچرخه سوار معروف
در ادامه مکاتبات قبلی انجام شده با دوست رفیق و شفیقم حاج احمد باید اعتراف بکنم که چون نتوانستم بیش از این تحمل کنم قرار عقد رو گذاشتم برای هفته بعد!!!
ایشاالله هفتة بعد 4 شنبه (13 رجب)عقدمه. ا
اینو گفتم که دور هم باشیم و این قدر غم غربت بازی در نیاری. چون میدونستم با شنیدن این خبر فرح بخش حالت عوض میشه گفتم یه حالی بهت بدم!!!!

نه چک زدیم نه چونه، عروس اومد تو خونه!!

به به. مبارک باشه ایشالا حامد آقا! من این افتخار رو دارم که از همه زودتر خبر داشتم.
حالا نمی شد بازم تحمل کنی تا من برگردم؟!

راست می گی والا. الآن حالی به هول شدم... هی... یه دوست دیگه رو هم از دست دادیم...

تو وبلاگ داری، چرا صدات در نمیاد؟!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد