بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

خدایا!

سلام بی سلام!

الآن دو ساعت مونده تا افطار. من هم به شدت در حال غر زدن هستم. انقدر ضعف میره که هیچ کاری نمی تونم بکنم، حتی خواب.

فردا ساعت ۱۰صبح باید برم مصاحبه و... واسه کلاس زبان. حالا هر چی فکر می کنم، هیچی آلمانی یادم نمیاد!

بعد از ظهر مثلا رفتم پیاده روی. سریع یه نیمکت پیدا کردم که سقط نشم. انقدر کتاب خوندم تا خسته شدم. مخصوصاً زیر آفتاب نشستم، اما بازم خیلی سرد بود. حالا بدتر از این، پریروز بود. گرم کن ورزشی تنم بود، زیپش تا خرخره بالا، کلاه هم سرم، چتر هم بالای سرم که همون یه ذره بارون هم بهم نخوره. داشتم فکر می کردم که با این حساب، تو زمستون باید چی کار کنم، همون موقع یه پسربچه با دوچرخه از کنارم رد شد که شلوارک پاش بود. فک کن! کلی خجالت کشیدم، چتر رو جمع کردم.

تعداد بازدیدها دلگرم کننده ست. اگر گهگاهی یه اعلام وجودی هم بکنین، ممنون می شم.

---------------------

این چه مسخره بازی ایه؟! این آخرین پست منه، اونوقت رفته وسط پست های قبلی! کسی میدونه چه جوری درست می شه؟

نظرات 1 + ارسال نظر

نه بابا، مگه چیه که لو بره، من از خدامه خوننده‌هام زیادشن!!
فقط عادت ندارم لینک بدم، یعنی حوصله ندارم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد