بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

احمد با عجله

سلام خدمت دوستان قدیم و جدید.

1. من بدجوری وقتم تنگه. البته قبلاً هم گفته بودم. اما می خواستم دوباره تأکید کنم که حتماً در آینده به بلاگ هاتون سر می زنم، هم دوستان قدیم و هم دوستان جدید.
خوشبختانه کامپیوترهای دانشگاه، روزهای شنبه و یکشنبه هم قابل استفاده هستن، فقط الآن ساعات کار سایت ها رو یادم رفته.

2. این هفته جلسات اول کلاس ها تشکیل میشه و کلاً برای آشنایی بهتره که آدم جلسه اول رو شخصاً بره.

3. امروز یه درس به زبان انگلیسی داشتم. جلسات حل تمرین و امتحان و... هم انگلیسیه. خدا به داد من برسه این ترم، آلمانی و انگلیسی و...!
البته من نمی خواستم از همین ترم اول آلمانی و انگلیسی رو قاطی کنم و اینا. اما راستش دیروز با یه دانشجوی ترم آخر فوق لیسانس صحبت کردم، گفت این درسه خوبه، حال میده. البته تعریف استادش رو قبلاً هم شنیده بودم.
در گوگولی بودنش همین بس که قبل از کلاس(توجه کنید، قبل از کلاس!) وقتی منو دید، شناخت منو و بهم سلام کرد!

4. اینجا یه رسم دارن که دانشجوهای ترم اولی دانشکده اقتصاد رو در اولین هفته شروع کلاس ها(یعنی همین هفته) هزار تا برنامه و جشن براشون میگیرن. تازه من به بهانه متفاوت بودن برنامه درسیم، کلی پیچوندمشون، اما یه موقع دیگه می خوام بهشون بگم بابا دیگه بسه! مثلاً هر روز صبحانه رو با هم می خورن، با هم کلاس ها رو میرن، با هم ناهار میرن، اما اصل کار، شب هاست!!

اما خداییش به من هم خوش گذشت، کلی خندیدم از دستشون و از تنهایی دراومدم، با کلی آدم هم دوست شدم.

5. یه ایرانی پیدا کردم که خیلی پسر خوبیه. البته من هیچ اصراری ندارم که دنبال ایرانی های اینجا بگردم، اما این یکی رو خودم قبلاً تو سبیت دیده بودمش. ارزش رفاقت رو داشت.

می خوام بنویسم، اما بدجوری دیرم شده. بقیه اش باشه برای دفعه بعد.

احمد نیست. یعنی هست ولی..

سلام.

راستش فعلاً یه اَکانت دارم که بتونم از کامپیوترهای دانشگاه استفاده کنم. مشکل، وقت ِ!

استاد کلاس صبح با کت و شلوار و کراوات اومده بود، استاد بعد از ظهر با کفش ورزشی، شلوار جین با فاق پایین(!) که اینجا مُد ِ، با پلوشِرت سه دکمه، با دکمه های باز!

قبلاً گفتم که اینجا سیستم حضور و غیاب وجود نداره(مگر در درس های سمینار). درس های دانشکده ما رو سر جلسه ضبط می کنن و میذارن رو سایت، که کسانی که داوطلبانه سر کلاس حاضر می شن هم در صورت خواب آلودگی، به خودشون زحمت ندن...

راستش می خوام بیشتر بنویسم، اما باید زودتر برم. خرید خونه هم باید بکنم. احتمالاً از هفته آینده منظم تر میشم و زمانی رو هم برای آپ کردن قرار میدم.

احمد می رود

سلام بروبچ!

آقا من دارم میرم، کاری با من ندارین؟!

امشب، شب آخر من ِ در هامبورگ. فردا میرم گوتینگن و زندگی مجردی به معنای واقعی شروع میشه!

حالا فکر نکنین که خیلی کار آسونیه و به شما هم توصیه می کنم ها! الآن دقیقاً دو هفته است که برای ثبت نام و پیدا کردن خونه و حساب بانک و... دارم از صبح تا شب می دوم. باور کنید من هم وضعیت علی و سلمان و بقیه رو درک نمی کردم، تا اینکه الآن خودم دچارش شدم. باور کنید خارج درس خوندن خیلی زحمت داره. هی میگم باور کنید، پس چرا باور نمی کنی تو؟! حتماً باید سرت داد بزنم؟

یه چند روزی معلوم نیست چقدر به اینترنت دسترسی داشته باشم. البته دسترسی که هست، اما سرم هم شلوغه.

از دوشنبه کلاس ها شروع میشه. مثل مامانم هی نپرسید که این ترم چه درس هایی (یا واحدهایی) داری. چون من هم جدیداً فهمیدم که اینجا مثل قبلاً نیست که اولِ ترم یه سری واحد انتخاب کنیم، بعدش اجباراً کلاس ها رو شرکت کنیم، بعدش اجازه داشته باشیم که فقط یه درس رو حذف کنیم، اون هم تازه با منت کشیدن از معاونت آموزشی یا رو انداختن به رئیس دانشکده...

اینجا: لیست واحدها رو می بینیم، هر کدوم رو که دوست داشتیم میریم سر کلاسش یا نمی ریم! بعدش هر کدوم رو که دوست داشتیم، برای امتحانش ثبت نام می کنیم و اگه شب امتحان دیدیم داریم درس رو میفتیم، حذفش می کنیم! خوبی این حذف کردن هم اینه که جایی ثبت نمی شه و اصولاً به ضرر آدم نمیشه.

البته یه قواعدی هم داره: ثبت نام امتحان رو باید حتماً تا دو هفته قبل از امتحان انجام داد، حذف کردن هم تا ۲۴ساعت قبل از امتحان امکان پذیره. البته اینترنتی ِ، دیگه احتیاجی به کارمند آموزش و وقت ناهار و وقت نماز و وقت تعطیلی زودرس در ماه مبارک و... هم نداره!

البته بعضی درس ها هم استثناء هستند و زمان ثبت نام و حذف کردنشون فرق می کنه.

خلاصه به ما گفتن هفته اول همه ی کلاس ها رو سر بزنیم، بعد از توش انتخاب کنیم.

کلاً اینکه برای ثبت نام لازم نیست صبح زود بیایم جلوی سایت دانشکده زنبیل بذاریم و هزار تا کلک سوار کنیم تا واحد بهمون برسه، خیلی خوبه. بازم گُلی به جمال پلی تکنیک که زودتر از بقیه ثبت نام رو تحت شبکه کرد. اما انگار مشکل جای دیگه بود که با شبکه هم حل نشد.

بقیه چیزاش مثل ایران ِ. یه سری درس رو پاس می کنیم، بعدش هم پروژه پایانی و بعد هم تمام.

همین دیگه. بازم هم تأکید می کنم که سختی داره این دل کندن و رفتن و موندن و با خارجی جماعت (اونم آلمانی) سروکله زدن. البته داخل دانشگاه همه سعی می کنن کمک کنن، اما خارج از دانشگاه همه فکر میکنن که ما جاشون رو تنگ کردیم. دوست دارم به این جماعت بگم که اگه شما هم یه ذره آی کیو دارین، بیاین یه ترم درس بخونین. ماشاءالله همه شون بی سوادن! فقط ۱۸درصد جمعیت جوونشون میره دانشگاه، از همه کشورهای صنعتی و غیرصنعتی و توسعه نیافته کمتره!! (به طور مثال، در استرالیا ۶۰درصد میرن دانشگاه!)

خب اینم از درد دل امشب. ببخشید که طولانی شد. ایشالا که هفته خوبی داشته باشین، فعلاً بای.

(امشب برای اولین بار این بلاگ اسکای داره از خودش بازی درمیاره!)

احمد تحریم است

حالا هی شعار بده! انرژی هسته ای... خنده هم نداره!

 

بنده امروز می خواستم تو همون بانکی که بقیه دانشجوها میرن، حساب باز کنم، گفت متأسفانه شما تبعه ایران هستید و...!

شرایطش برای دانشجوها عالی بود: حساب جاری(که میشه چک کشید، یا دستور پرداخت مستمر داد)، به اضافه کارت خرید(مثل کارت نقدی خودمون، که گاهی هم مثل کارت اعتباری عمل می کنه)، به اضافه یک مَسترکارت در یک سال اول گشایش حساب. همه ی اینها مجانی! که البته قابل وصل کردن به یک حساب پس انداز با سود و... هم بود.

 

حالا مجبورم برم یه بانک دیگه که باید به خاطر همون دو مورد اول کلی پول بدم. مسترکارت و... که دیگه بماند.

 

چیه، بازم داری به من می خندی؟ حالا برو شعار بده.

 

خبر خوش علمی

سلام عرض شد.

 

بدون طولانی کردن سلام و احوالپرسی، میریم سر اصل مطلب:

به عنوان اولین خبر خوش علمی در سال جدید، به مردم عزیز و همیشه در صحنه اطلاع داده می شود که با تلاش نیروهای متخصص و دانشمندان بسیار جوان کشور (که متوسط سنشون زیر ۲۵ سال هست!) موفق به ثبت نام در دانشگاه و اخذ کارت دانشجویی شدیم!

در مورد جزئیات فنی این امر مهم، اجازه بدین که در فرصت مناسب تر صحبت کنم. در اینجا فقط می خوام از مردم خوبمون که با دعاهاشون ما رو یاری کردن، تشکر کنم.

 

بله. بعد از حدود شش ماه، دوباره دانشجو شدم. چهارشنبه بود که ثبت نام کردم، اما چون هر روز در رفت و آمد و اینا بودم، اصلاً نتونستم آپ کنم و خبر بدم. حالا بدجوری دارم احساس راحتی می کنم.

 

چهارشنبه شب با اینکه خیلی خسته بودم، اما خوابم نمی برد. داشتم به این دوره از زندگی ام فکر می کردم که چه جوری از تهران (با اون وضعیت غلیان احساسات، که خودم داشتم منصرف می شدم از سفر!) دل کندم و اومد، بدون اینکه تضمینی در کار باشه که آخرش چی میشه، که آیا امتحان زبان رو در همون بار اول قبول می شم، که آیا مدارک ناقص و بی امضایی که پلی تکنیک بهم داده (و تازه با همت یه نفر دیگه بدست اومده) می تونه اعتماد دانشگاهی رو در اینجا جلب کنه، که آیا پذیرش می دن، که آیا برگ پذیرش رو وزارت علوم و نظام وظیفه و دانشگاه امیرکبیر و کوفت و زهر مار قبول می کنن تا بالاخره لطف کنن و از ما هفتصد هزار تومن بگیرن و لیسانس خودمون رو تحویل خودمون بدن (باز اون هم با دوندگی و پیگیری یکی دیگه) و...

 

بله، خدا رو شکر، همه ی این اگرها با هم جور شدن تا من در اولین فرصت ممکن وارد دانشگاه بشم و اسمم بشه دانشجو!

الآن از راه رسیدم و جون ندارم، اما حوصله کنم، یه عکس از کارت جدیدم می ذارم.

 

به هر حال از همه کسانی که در تهران و اینجا برام زحمت کشیدن، تشکر ویژه دارم. و همچنین از کسانی که تو این مدت از من حمایت کردن و به من روحیه دادن، و کسانی که برام دعا کردن.

 

سعی می کنم در روزهای آینده یه چیزایی از دانشگاه بنویسم، که حتماً براتون جذاب خواهد بود.

 

بی عنوان

سلام. تعطیلات خوش می گذره؟

 

این عکس رو در همون روزی ازم انداختن که گفتم یه نفر بیخودی به من قول کمک داده بود و بعدش هم هیچ کاری برام نکرد... بگذریم. احتمالاً مامان تو عکس داره فکر می کنه که چه گناهی کرده که باید اخلاق من رو تحمل کنه!

 

خوش به حالتون، چون جدیداً حوصله نوشتن ندارم. اتفاقاً سوژه هم کم ندارم، فقط حوصله ندارم. می گذره دیگه، خودتون که با نظم من در نوشتن آشنا هستید...

خلاصه اینجا یه چند روزی تَق و لق ِ!

 

بعضی از دوستان هم از وضعیت درسی من سؤال کردن. باید بگم که به لطف خدا و دعاهای شما همه چی مرتب ِ و تا الآن مطابق میل خودم پیش رفته...

 

فعلاً بای.

 

عید نوروز

سلام بر دوستان گلم!

 

عیدتون مبارک. ایشالا که ۸۷ سالی خوش و پر از موفقیت و سلامت برای خودتون و خانواده تون باشه.

 

فرصت نکردم که زودتر آپ کنم، سرم شلوغ بود. بر خلاف گذشته، اس ام اس هم برای کسی نفرستادم، تلاش بیهوده ای بود. اگه شما هم برام فرستاده باشین، من نگرفتم، گوشی اضافه برای سیم کارت ایرانی ندارم. به هر حال از بابت همه کامنت ها و ایمیل ها و اس ام اس ها متشکرم.

 

عرضم به حضورتون که الآن احتمالاً به مناسبت عید، منتظر موعظه هستین دیگه؟!

بله. می گن سال که نو می شه، باید تلاش کنیم برای اینکه آدم بهتری بشیم... من می خوام خودم رو موعظه کنم.

 

هزار تا اخلاق بد دارم که هنوز نتونستم ترک کنم. زود عصبانی می شم، اوضاع عمومی اخلاقم هم مثل وضعیت هوای هامبورگ ِ: بیشتر روزها ابری و بارانی، گهگاه آفتابی. با همه دعوا دارم، از همه طلبکارم. بیچاره خانواده ام!

خانواده ام موقع تحویل سال به شدت امیدوار به سالی موفق برام بودن، در حالی که خودم همچین حسی ندارم. انگار هنوز به جَو درس خوندن برنگشتم (حالا نه که اون موقع ها مثل آدم درس می خوندم!!) و دوره جدید دانشجویی رو درک نکردم.

 

اما خودم به یه چیز امیدوارم: باید در آینده نزدیک، دور از خانواده زندگی کنم، مجردی. فرصت خوبیه که یه خرده آدم بشم. اگه تو این شرایط فقط یه کم خودم رو تربیت کنم و عادت به رفتار مناسب موقعیت جدیدم بکنم، قول می دم که وقتی اومدم تهران، یه احمد دیگه خواهید دید.

 

برای احمد ِ ۸۷ دعا کنید، لطفاً.