بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

عید آمد و عید آمد


عید آمد و عیییید آمد ... دین دین دین دین

آااان وقت سعیببد آمد ... دین دین دین دون!


سلام دوستان.


عید نوروزتان مبارک!


خدا رو شکر که یک سال دیگه رو هم با سلامتی پشت سر گذاشتیم و ان شاءالله سال جدید هم برای همه توأم با موفقیت و سلامتی باشه.


----------------------------------------------------------------------------------------------------


خب، الآن این خط رو کشیدم که یعنی عید تموم شد. می تونیم با خیال راحت بریم سراغ مسائل روزمره و مسائل سیاسی. آخه تا قبل از کشیدن خط ناراحت بودم که نکنه این پست که مخصوص نوروز هست، با چیزهای دیگه قاطی بشه.


اما خداییش، یه چیزی نوک زبونم مونده (از پست قبلی که به فنا رفت، تا حالا) که باید حتماً بگم.


محمد خاتمی!

چه می کنه این سید ممد خاتمی!؟ عجب مردیه. بنده صد برابر گذشته بهش علاقه مند شدم. نمی خوام راجع به دلایل انصراف بحث کنم، اما همین که آدم اعلام نامزدی بکنه، محبوب هم باشه، کلی هم نیروهای انتخاباتی سازماندهی شده داشته باشه (که البته معدودی آشغال هم  قاطی شون بود و حداقل از این جهت رفتن خاتمی برای آبروی خودش خوب شد) و بعد بیاد به نفع یکی دیگه بره کنار، خیلی حرفه! عارف می خواد که به قدرت بگه نه...


همین دیگه. همین بود حرف دلم.

پس همه دست در دست هم:

عقاب آسیا کی ِ؟ ... محمد خاتمی ِ!



ضمناً، جهت روشنگری، شعر و موسیقی ابتدای پست مربوط به عید نوروز نبود، گول خوردین! مال یه عید دیگه بود که صداسیما همیشه می ذاشت...


هیچی


نوشتم، پاک شد. قسمت نبود.


عرضی نیست. تبریک عید هم باشه برای جمعه شب. یه عکس می ذارم که زیاد هم این پست خالی نمونه، یه شب بود که از کار برمی گشتم خونه.

انگار خیلی وقته اینجا عکس نذاشتم. یادم باشه دفعه ی بعد یه عکس از خودم بذارم، مگرنه قیافه ام یادتون می ره، خدای ناکرده!


(الآن قیافه ام عین برج ز... شده! آخه این هم شد شانس؟!)


اینترنت


یادمه وقتی مدرسه می رفتم، نتایج یه نظر سنجی رو در روزنامه دیدم که ظاهراً یه مؤسسه ی افکارسنجی خارجی در سراسر جهان از مردم پرسیده بود که به نظر شما چند تا اختراع مهم بشری به ترتیب اهمیت، چه چیزهایی هستند؟ بعدش این نتایج رو بر اساس ملیت پرسش شونده ها مرتب کرده بود. آخرش آدم می تونست ببینه مثلاً از نظر مردم آمریکا، 5 اختراع مهم بشر چیه.

به هر حال ما هم پیر شدیم و یادمون رفته، و اون نظرسنجی هم قدیمی شده و دیگه قابل استناد نیست، اما چیزی که خوب یادم مونده، این بود که از نظر مردم فرانسه، مهمترین اختراع انسان، قرص ضد بارداری بود!


البته نباید زود قضاوت کنیم، شاید یه روزی ممکنه ما هم به همون رأی بدیم(!)، اما آدم بیشتر به چیزی علاقه پیدا می کنه که بهش وابستگی بیشتری داشته باشه.

اگر نظر من رو بپرسید، می گم خارق العاده تر از اینترنت، هیچ چیزی به فکرم نمی رسه. چیز عجیبیه. به کل، شکل زندگی رو تغییر می ده. هر چی هم بیشتر وقت صرفش کنی، بیشتر معتاد می شی.

عین یه دیگ بزرگ از اطلاعات می مونه که هی باید هم بزنی تا اونی رو که می خوای بدست بیاری. میل به دونستن هم که تمومی نداره.


من که دیگه نمی تونم زندگی بدون اینترنت رو تصور کنم.


اما خداییش جواب همه سؤال ها هم تو اینترنت پیدا نمی شه. یا حداقل آسون پیدا نمی شه.

نمونه اش همینی که ما چند ماهه داریم بهش فکر می کنیم، اما جوابش رو نمی فهمیم. درست در شرایطی که آدم فکر می کنه خیلی باهوشه و از زندگی اطرافیان هم کاملاً خبر داره، یه معما می ذارن جلوی آدم، با حداقل ِ راهنمایی برای حل.

من فکر کنم تا حالا با همچین مسأله ی مشکلی درگیر نبودم. حل نمی شه لامصب...


(این یکی دیگه مربوط به دانشکده و اینا نبود، هم کلاسی های سابق هم نمی تونن تو این مورد به من کمک کنن.)



من تصمیم قاطع گرفتم که امروز فردا یه بلای عظما سر کامپیوترم بیارم. پس اگر چند روزی خبری از من نشد، بدونید کامپیوتر بدبخت زیر دست من جون داده.

شما هم ما رو حلال کنید.


فلفل نبین چه ریزه


با سلام.


باز دوباره دارم یه برنامه ی مستند نگاه می کنم. حتماً شما هم (در راستای خبررسانی ها مؤثر رسانه ملی) متوجه شدید که هفته ی گذشته چه اتفاقی در آلمان افتاده.

یه پسر 17 ساله صبح با یه اسلحه وارد مدرسه ی سابق خودش شده و هر کسی رو که دستش رسیده کشته! پلیس که رسیده، فرار کرده، یه عابر پیاده رو هم تو راه کشته، بعدش رفته تو یه نمایشگاه ماشین، مشتری بدبخت و کارمند بدبخت تری که داشته از ماشین ها تعریف می کرده رو هم کشته. همون جا هم خودش رو کشته یا کشتونده شده، حالا فرقی هم نمی کنه.

خداییش اگه اولش نمی گفتم تو آلمان اتفاق افتاده و می گفتم خودتون حدس بزنین، حتماً می گفتین در آمریکا اتفاق افتاده. خیلی کلاس داره ها! آدم احساس می کنه داره تو ناف ِ USA زندگی می کنه!

به هر حال موارد مشابه تو این کشورهای با کلاس زیاد پیش اومده.


نتیجه ای که می شه گرفت: بچه های دبیرستانی رو دست کم نگیرید! بچه موچه های فنچ دانشگاه رو هم همین طور.


اما جدی. شرایط روحی بچه هایی که این کشتارها رو انجام دادن، نقاط اشتراک مشخصی داره:

رابطه ی کم با هم سن و سال ها،

رابطه ی کم با اعضای خانواده،

سطح درسی ضعیف تا متوسط،

عضویت در کلوپ های آموزش تیراندازی،

شکست عشقی (خدا رو شکر این یکی ما رو در دبیرستان اذیت نمی کرد! خدایا، کی می شه ما از این ناحیه اذیت بشیم؟!)، و

اعتیاد به بازی های کامپیوتری خشن.


جدای از شوخی، این ها مسائل تربیتی ای هستن که همه باید یاد بگیریم. خدای ناکرده قراره ما هم یه روزی پدر و مادر و شاید هم معلم مدرسه و دانشگاه بشیم. حداقل آشنایی با مسائل نوجوانان برای همه ما ضروریه.


(الآن که برنامه ی تلویزیون داره تموم می شه و موارد مشابه سال های قبل رو مرور می کنه، می بینم ماشالا اروپا در این زمینه دست کمی از آمریکا نداره... دوستان، ما رو حلال کنید!)


عاقبت کار


بفرما. این هم عاقبتش. من این همه گفتم آقا اصلاً هزینه های اجتماعی این کار به کنار، چرا ضرر به جیب خودمون بزنیم؟! آخه این همه مأمور و بنز و فولکس واگن، معلومه که 100میلیارد تومن هزینه داره. تازه من که می گم هزینه اجرای یک سال طرح، از این هم بیشتره.

امان از پولِ مفتِ نفت!


خب.

با توجه به استقبال مردم پرشور و انقلابی از رادیوی نصب شده، که خلاف انتظار خودم هم بود، یک امکان دیگه هم بهتون معرفی می کنم تا یه راه جایگزین هم برای شنیدن این رادیو داشته باشین.


اگر از ویندوز ویستا استفاده می کنین، با قسمت گجت ها که سمت راست دسکتاپ باز می شن آشنایی دارید. احتمالاً شما هم مثل من همان روز اول متوجه شدید که موقع روشن کردن کامپیوتر، مزاحمت مضاعف برای بالا اومدن ویندوز فوق سریع ویستا ایجاد می کنه و از کار انداختیدش. من بعدها متوجه دو موضوع شدم، اول اینکه می شه انتخاب کرد که موقع بالا اومدن ویندوز به صورت اتوماتیک باز نشه. این جوری می شه بعد از شروع کار با کامپیوتر و در موقع دلخواه اون رو راه انداخت. ضمن اینکه راه افتادن این برنامه در حالت دستی خیلی سریع هستش، شاید کلاً دو ثانیه. حالا نمی دونم آیا ما روز اول در موردش اشتباه قضاوت کردیم، یا اینکه با آپدیت شدن های وقت و بی وقت ویندوز، اتفاق مثبتی افتاده.

موضوع دوم کاربر پسند بودن این برنامه هست. می شه گجت ها رو حذف و اضافه کرد، جابجا کرد، گاهی شکلشون رو عوض کرد، شفافیت آیکون ها رو تغییر داد و...

حالا می رسیم به نکته ی اصلی: بسیاری گجت ها رو می شه مجانی از سایت مایکروسافت دانلود کرد، از جمله این گجت، که مخصوص رادیوهای فارسی هستش.

اگر به جای صفحه ی انگلیسی، صفحه ی آلمانی براتون باز شد، نترسید. فقط Download رو فشار بدید، بقیه اش انگلیسی خواهد بود.

تعداد زیادی رادیوی فارسی به صورت پیش فرض براش تعریف شده، اما امکان اضافه کردن هم داره. من که فعلاً هر چی رادیو خواستم، تو لیست خودش پیدا کردم. کافیه اسم رادیوی مورد علاقه رو انتخاب کنید، دکمه ی < (منظورم play بود) رو فشار بدید، به صندلی تکیه بدید و لذت ببرید!


این که تعریف کردم، بر مبنای یکی دیگه از تئوری هایی بود که تازه یاد گرفتم (کلاً اگه همین طور هر پست یه تئوری از خودم دَر کنم، تک تک مشتری های اینجا رو از دست می دم!). اسمش رو می ذارم منفعت دو جانبه در رقابت! (البته در دانشگاه ها به این می گن مشتری مداری، اما چون من به مشتری مداری عادت نداشتم، رفتم یه اسم دیگه براش ساختم!)

قضیه اینه که ابزاری که معرفی کردم، طبیعتاً باعث می شه که تعداد خواننده های روزانه کمتر بشه، پس میزان رضایتمندیِ (در اقتصاد، استفاده ی) من کم می شه. اما طبق اون تئوری که خدمتتون عرض کردم، چون منفعت مضاعفی برای رقیبم (نگفتم مشتری، چون به زور می کشمش به سمت بلاگ، پس در حال چالش با من هستش، از نظر من می شه رقیب) ایجاد کردم و او حال کرده، پس حتماً اون هم این رو جبران خواهد کرد و حالی به ما خواهد داد!

(به این می گن چِسبوندن تئوری های علم اقتصاد به مسائل روزمره، به روش خسرو!!)


البته این چرت و پرت هایی که تعریف کردم، بیشتر به این خاطر بود که چند وقته وجدان درد گرفتم. حتماً در تهران یادم بندازید که از یه نفر (حداقل یکیشون به نمایندگی از بقیه) حلالیت بطلبم.

راستش ما جوون بودیم و فکر می کردیم باید لای چرخ بقیه چوب بذاریم تا خودمون بالا بریم. بد کردیم. تنها هم نبودم، بقیه وجدانشون چی می گه، به خودشون مربوطه. اما من می خوام حلالیت خواهی کنم.

مثالی که در مورد بلاگ گفتم واقعاً چرت بود. اون تئوری بیشتر در همین مورد آخر کاربرد داشت. اگه دست اونا رو می گرفتیم و اون ها بالا می رفتن، قطعاً به نفع ما هم بود. فرصت مرد بودن رو از خودمون گرفتیم.

دیگه بیشتر از این راهنمایی کنم؟! سال سوم، دانشکده...


هیچ گربه ای برای رضای خدا موش نمی گیرد


دیروز یک برنامه ی مستند از تلویزیون تماشا می کردم، به نام از نازی ها تا ناسا (منظور حزب نازی آلمان بود).

داستان زندگی آقای فون براون بود، نابغه ی طراحی و تولید موشک در قرن بیستم، که از بچگی می گفت انسان می تواند به ماه برود، و در نهایت هم در رأس پروژه ی آپولو، آرمستراگ را به ماه فرستاد.


این یکی هم مثل بسیاری دانشمندان و اساتید دانشگاه های آمریکایی بعد از جنگ جهانی دوم سر از ایالات متحده درآورد. مثل انیشتین. اما یه تفاوت اساسی با انیشتین ها داشت، اون هم اینکه این آقا تا آخرین روز جنگ در خدمت ارتش آلمان بود، اون هم نه به عنوان یک سرباز بدبخت و از همه جا بی خبر، بلکه به عنوان عضو حزب نازی و مدیر برنامه موشکی ارتش هیتلر. 2000 مهندس زیر نظر این آدم در یک پایگاه مخفی در شمال آلمان کار می کردن. موشک هایی رو در اونجا ساختن که در ماه های پایانی جنگ لندن رو هدف گرفت، و این موشک ها تنها امید هیتلر شده بود. تکنولوژی ای بود که انحصاراً در اختیار آلمان بود. سلاحی بود که در چند روز ابتدایی حمله به لندن، هزاران کشته بر جای گذاشت، و استالین و چرچیل و روزولت، خواب داشتن چنین اسلحه ای رو می دیدن.


به هر حال نیروهای زمینی متفقین برلین رو گرفتن و انگار جنگ تمام شد. طبیعی ترین برخورد اینه که یکی یکی سران حزب نازی و ارتش رو بگیرن و محاکمه کنن. اتفاقاً آمریکایی ها چنین ادعایی هم دارند، با چند دادگاه تشریفاتی (که آدم های به دردنخور و بی سواد حزب رو محکوم می کردن و امثال کوانت رو تبرئه) و باز هم همون داستان عدالت و دموکراسی و... اما با فون براون و همکارانش برنامه ی دیگری داشتن، نه بازداشتی در کار بود و نه محاکمه ای. 120نفر دانشمند پایگاه موشکی رو یکراست فرستادن به آمریکا. اون هم نه برای زندان، فیلم های اون زمان رو نشون می داد که این آقایون هر روز مشغول آب تنی و آفتاب گرفتن بودن. بعدش هم ناسا تشکیل شد. بعد از چرخش گاگارین به دور زمین، روکم کنی شروع شد و کِنِدی از آزمایش های موشکی بازدید کرد و امکانات لازم رو در اختیار فون براون قرار داد. اتفاقاً ملاقات کندی و فون براون هم در فیلم بود.


و در تمام مدت هیچ کس حرفی از محاکمه نزد... حتی شواهدی نشون می ده که متفقین نام او رو هم مثل نام خیلی های دیگه در آرشیوهای ارتش آلمان از بین بردن.


یک فرمانده سابق آمریکا گفت که ما یک لیست از آدم های مورد نظرمون داشتیم، نیروهای شوروی هم یک لیست. اما فون براون نفر اول هر دو لیست بود!


از این داستان چند تا نتیجه می شه گرفت، اما اونی که من دنبالش بودم، این بود که عزیزان من! شعارهای آزادی و دموکراسی و حقوق بشر و حقوق زن و حقوق این و حقوق اون که خارجی ها برای ما می دن رو بریزید دور! اون ها دنبال منافع خودشون در بقیه کشورها می گردن. در عربستان سعودی زنان تقریباً حقوقی ندارن که بشه از حقوقشون دفاع کرد، اما تا به حال یک بار دولت آمریکا در این مورد حکومت خانواده ی سعودی رو تحت فشار گذاشته؟ در چین آزادی بیان وجود داره؟ در امارات متحده عربی، بیخ گوش خودمون، کارگران فقط حق مُردن دارن، آیا غربی ها حرفی به این شیخ های خوشگل می زنن؟


نه! واقعیت اینه که این شعارها ابزارهایی هستن که باهاش بزنن تو سر کشورهای دیگه، شاید هم ملت های دیگه، البته فقط اونایی که دوست صمیمی نیستن. مهمترین کاربردش هم برای جلب افکار عمومی داخلی است، یعنی افکار عمومی مردم غرب. که دشمنی رو توجیه کنن با اون، که جنگ های آینده رو از همین حالا توجیه کنن، و چه جایی بهتر از خاورمیانه برای جنگیدن و فتح کردن؟ چرا کسی برای ایجاد آزادی و دموکراسی به خودش زحمت رفتن به کره ی شمالی رو نمی ده؟ مگه مردم اونجا آدم نیستن؟ مگه آزادی نمی خوان؟  ای بابا، کی حوصله داره بره اونجا، آب و هوای سرد و خشک، زیرِزمین هم مثل روی زمین، خالی از منابع طبیعی.


واقعیت اینه که جنگ هم یک بیزینس بزرگه. و اگر سود هر دوی تولید کننده و مصرف کننده ی اسلحه مهم باشه، باید محل جنگ رو درست انتخاب کرد. حتماً یادم باشه در مورد منابع زیرزمینی خاورمیانه یک بار مفصل بنویسم.


این بود آخرین تئوری های سیاسی بنده، که یحتمل بیشتر شما هم نمی پسندین و سری تکون می دین و می گین این یارو هم شکمش سیره، نشسته تو یه جزیره ی امن، اونوقت داره از غربی ها انتقاد می کنه...


دامین ها را زیر بالش خود مخفی کنید!


فکر کردم تا بقیه ی دامین های سایت هم از دست نرفته، این شعر رو یادداشت کنم تا یادم نره.


گل زرد و گل زرد و گل زرد

          بیا تا با هم بنالیم از سر درد


عنان تا در کف نامردمان هست

          ستم با مرد خواهد کرد نامرد


ویرچوال ماشین


سلام دوستان.


در راستای حفظ تنوع موضوعات در این بلاگ، کمی به آی تی بپردازیم که این روزها من رو خفه کرده.

اگر بخوایم نرم افزارهایی رو روی کامپیوترمون نصب کنیم که روی سیستم عامل موجود قابل نصب نیستند، چه کنیم؟

اولین و سخت ترین راه اینه که سیستم عامل هدف رو در کنار سیستم موجود نصب کنیم. بنابراین بیش از یک سیستم عامل خواهیم داشت که موقع روشن کردن باید یکی رو انتخاب کنیم.

دومین راه که شاید کمی مهربون تر باشه اینه که از cross-compiler ها استفاده کنیم. این کامپایلرها برنامه هایی هستند که باید روی سیستم موجود نصب کنیم و بسته به نوعشون، برنامه های غیرقابل نصب روی این سیستم رو اجرا می کنند. مشکل اینجاست نمی تونیم یکی از این کامپایلرها نصب کنیم و مطئن باشیم که مشکل برای همیشه حل شده و تمام برنامه ها قابل اجرا خواهند بود.

اما راه خوبی که جدیداً پیدا کردم رو به عنوان بهترین راه پیشنهاد می کنم. البته یک هفته ای بود که داشتم باهاش کُشتی می گرفتم، اما می خواستم اول از کارآییش مطمئن بشم و بعد اینجا بنویسم. شبیه سازهایی هستند که به عنوان برنامه های نه چندان حجیم روی سیستم فعلی نصب می شن و می تونن یک سیستم عامل جدید رو روی قسمتی از هارددیسک نصب کنن. از قابلیت های جالب این شبیه سازها اینه که می شه مقدار مصرف سیستم جدید از کل منابع  کامپیوتر رو تعیین کرد، میشه هر لحظه سیستم جدید رو خاموش و روشن کرد و به راحتی هم قابل پاک کردن از روی هارددیسک هستن.

فرض رو بر این می ذاریم که همگی از ویندوز استفاده می کنیم. برای نصب یه ویندوز جدید و اضافه، برنامه Microsoft Virtual PC رو توصیه می کنم (دانلود). البته باهاش نمی شه لینوکس نصب کرد، اما برای شبیه سازی ویندوزها خوب کار می کنه.

اگر می خواهید که یکی از انواع لینوکس رو هم روی کامپیوترتون داشته باشین، بهتره از VirtualBox محصول شرکت Sun استفاده کنین (دانلود).

در هر دوی این برنامه ها می تونین از نسخه ی iso. مربوط به سیستم عامل جدید که روی هارددیسک دارید هم استفاده کنید. یا اینکه به روش سنتی از سی دی یا دی وی دی استفاده کنید.

ضمناً هر دو مجانی هستن و کار کردن باهاشون بسیار ساده ست.


این بود درس امروز. تا جلسه ی بعدی، شما رو به خدای بزرگ می سپارم.


شکست نفس


همون طور که همگی سریعاً متوجه شدین، عکس بالا رو برداشتم بالاخره. در راستای شکست نفس!


من که باورم نمی شه، یه عمری از لینوکس فرار کردم، حالا چطور با کله رفتم توش! واقعاً با کله!

تو این یه هفته چهار تا کتاب ریختن سرم، و همزمان همه فکر می کنن که من استاد این رشته هستم!


خدا رو شکر، سرگرمی سالم جهت گذراندن وقت در ترافیک پیدا شد: نسخه ی موبایل وبلاگ های بلاگ اسکای، که لابد مال من می شه این.


والا من هر چی سعی کردم امید رو به راه راست هدایت کنم، نشد. دیگه خودتون می دونید. من حتی از drag & drop هم استفاده کردم، اما نتیجه نداد.


نتیجه ی دو تا امتحان آخرم هنوز نیومده. اگر بیاد، بهتون خبر می دم. ولی قول می دم که این دو تا رو بد ندادم. ببینیم چی می شه.


ویکی پدیای آلمانی یه امکان جدید ارائه کرده، اونم اینکه خودش نسخه ی پی دی اف رو تولید می کنه و تحویل می ده. شکل نسخه ی پی دی اف هم هیچ ربطی به نسخه ی اچی تی ام ال نداره. کیفیت کارش خیلی عالیه.

پیشنهاد می کنم خودتون امتحان کنین. یه مدخل رو باز کنین و زبان Deutsch رو انتخاب کنین. بعدش دوباره سمت چپ صفحه دنبال لینک PDF-Version بگردین. یه صفحه ی دیگه باز میشه که درصد اتمام کار رو نشون میده، بعدش هم تموم میشه و می گه بفرمایین! به هر حال امتحان کنین قشنگه.


راستش من شب ها که میام خونه، بی نهایت خسته ام. اینم یه نمونه دیگه از پست های سرهم بندی بود. شرمنده دیگه. ایشالا فردا پس فردا سعی می کنم جبران کنم.


برای پلی تکنیک


خدایی هم هست...


علی دایی، بالاترینه!


باشه باشه، اومدم، اینقدر اصرار نکنین که آپ کن.



دلم واسه سایت بالاترین سوخت. اولاً که صاحبش نشسته تو آمریکا و دستش از ایران کوتاهه. آخه می دونه که سایتش با یک IP از داخل ایران هک شده، اما کاری از دستش بر نمیاد. ایناها. حتی اگر شخص هَکر رو هم شناسایی کنه، بعیده کاری از دستش برنمیاد.

یحتمل ترجیح می ده که از خاک آمریکا هم خارج نشه. حالا فرض کنیم طرف بره ایران و از دست هکر هم شکایت کنه، اگه قاضی بفهمه که این آقا مدیر و مؤسس سایت بالاترین هستش، به نظرتون شاکی محکوم می شه یا متهم؟

حالا این آقای مهدی ی. کیه که بالاترین رو راه انداخته؟ دارنده ی مدال برنز المپیاد جهانی فیزیک، لیسانس از شریف، فوق از تورنتو، دکتری از MIT، فوق دکتری از استنفورد!

من می میرم واسه این همه علاقه و توجه ایران به مغزهای خودش!



بحمدالله بساط لهو و لعب هم در این وبلاگ جور شد. بدین ترتیب این (رادیو-)بلاگ راه خودش رو به پارتی های شبانه باز کرد!



مُد شده که وبلاگ نویس های ایرانی از سرویس دهنده های وطنی به سمت نمونه های خارجی کوچ می کنن. با همه تعریف هایی که از سرویس های خارجی می شه و با وجود ابزارهایی که این کار رو آسون می کنن (مثلاً جهت انتقال آرشیو)، ترجیح می دم که وفادار بمونم. یه دلیلش اینه که بلاگ اسکای و بقیه، کسب و کارهایی در داخل ایران هستن. یه مشتی آدم دور هم جمع شدن، یه کاری راه انداختن، از راه تبلیغ و غیره یه پولی رو در جامعه به چرخش درآوردن و ایجاد اشتغال هم کردن. حالا ول کنیم بریم wordpress که چی بشه؟ خودم می فهمم که رقبای خارجی امکانات بیشتری به کاربر ارائه می دن، ولی خداییش بلاگ اسکای هم همیشه در حال بهتر شدن بوده. حداقل از وقتی من استفاده کردم، شاید به طور متوسط هر دو ماه یک بار یه امکان جدید ایجاد و به کاربران معرفی کرده.

یه دلیل دیگه اینه که اینجا دانشجوی خارجی زیاده، هر کس هم از هر طریقی سعی در نشون دادن امکانات کشورش می کنه. از غذا و لباس و ام پی تری پلیر بگیر تا سرویس دهنده ی ایمیل! خب، حالا بذار ما هم یه کم پز بدیم، بگیم ما خودمون اینا رو بلدیم.



بجث یه کم ناسیونالیستی شد (بر خلاف پاراگراف مربوط به بالاترین)، یاد قضیه ی دیگه ای افتادم. بعد از بازی ایران-کره جنوبی، دوستی از تهران می گفت که نتیجه خوب بود، اصلاً دایی نتیجه نگیره بهتره، اصلاً تیم ایران نره جام جهانی بهتره، ما فوتبال سیاسی نمی خوایم و این جور حرفا...

راستش متأسف شدم، توقع نداشتم مردم پشت سر تیم رو خالی کنن.

حالا چی کار کنیم که این دفعه سرمربی ما در یک فرآیند دولتی انتخاب شده؟ باید عزا بگیریم؟ باید از شکست تیم ملی خوشحال باشیم؟ فکر کردین مثلاً در کره ی شمالی سرمربی رو با رفراندوم انتخاب کردن؟!

بله، ورزش بدون سیاست قطعاً بهتره، اما فکر کردین بقیه تیم ها اهداف سیاسی پشت سرشون نیست؟ همین کره شمالی که مردمش سالهاست گروه گروه بر اثر سوء تغذیه می میرن، واسه چی داره زور می زنه که بره جام جهانی؟ جز برای اینه که خودشون رو به دنیا نشون بدن؟ بازی کردن تیم های عربی، از عربستان بگیر تا بحرین، با تیم ملی ایران هم که همیشه داستان های خودش رو داره، چون اهداف سیاسی پشت سرشه.


جام جهانی رو باید رفت، به هر قیمتی که شده. باید خودمون رو به دنیا نشون بدیم. تا کی به جرم ناشناس بودن تحقیر بشیم؟ خب نتیجه ی ناشناس بودن اینه که هر خَری می تونه هر تهمتی به ما بزنه و دنیا هم باور کنه!

مگه افغانستان نبود؟ اگه تیم های ورزشی افغانستان پای ثابت رویدادهای ورزشی بودن، کشورهای غربی حاضر می شدن این طور با اشتیاق جوون های خودشون رو به جنگ بفرستن؟ شعار گسترش زورکی دموکراسی و حقوق بشر رو هم بریزید دور، چون اگر واقعیت داشت، چین و عربستان سعودی و صد تا کشور دیگه هستن که باید بهشون حمله کرد.

از بحث دور نشیم. می خواستم بگم ورزش بهترین راه دوستیه. حالا دوست هم نشیم، معروف که می شیم! جام جهانی فوتبال بعد از المپیک مهمترین جا برای این کاره. نباید فرصت رو از دست داد. من همیشه موضعم حمایت از تیم بوده. دیدید که دفعه ی پیش تیم برانکو حمایت شد و رفت جام جهانی، این دفعه هم باید حمایت بشه.

همین که پای ثابت جام جهانی باشیم، اون هدفی رو که گفتم، تأمین می کنه.