بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

پایان هفته ی اول


سلام.


صادقانه بگم، دوستانم در تهران پرانگیزه تر از من زحمت می کشن و درس می خونن، این طور که از تعریف هاشون فهمیدم. نمی دونم، شاید من هم تا وقتی تهران بودم، بیشتر تلاش می کردم. به هر حال یک چیز قطعی ِ: هر کس الآن بیشتر کار کنه، آینده ی بهتری خواهد داشت.

گرچه با فرار از ایران به جای تحصیل در خارج از ایران کاملاً مخالفم، اما باید قبول کنیم که هر کس حق داره که برای زندگی خودش هدف گذاری کنه و تصمیم بگیره. (این، از اون جاهایی بود که برام پذیرفتن آزادی دیگران خیلی سخت بود!)

از همین جا برای تمام دوستانم آرزوی موفقیت می کنم، هر جا که هستند و هر جا که در آینده خواهند بود.


از صبح تا حالا دارم کیف می کنم. یه سفارش اینترنتی که دیروز صبح داده بودم، دقیقاً بعد از 23 ساعت رسید به دستم! غیر از سرعت تحویل، قیمت جنس هم خوب بود، 10درصد ارزون تر از فروشگاه بود، هزینه ی ارسال هم نداشت.


از بس که استادهای اینجا از حکومت انتقاد نمی کنن، آدم حوصله اش سَر می ره. اونوقت تا یه استادی یه حرفی میزنه، کلی توجهم رو جلب می کنه. دیروز یه کلاسی بودم به اسم اقتصاد سیاسی بین المللی. بحث جهانی سازی بود. انتقادش به سیاستمدارها این بود که چرا تعطیلی کارخانه ها و بیکار شدن کارگران رو میندازن به گردن کشورهای با نیروی کار ارزون، و خیلی راحت از زیر بار مسؤولیت شونه خالی می کنن. دلایلش زیاده که چرا این حرف اشتباه ِ، اما دیگه حوصله ندارم توضیح بدم.

یه بحث جالب دیگه این بود که جهانی سازی چه تأثیر مثبتی در دنیا می ذاره. اینکه چرا جهانی سازی موجب ثروتمند شدن برخی کشورها و فقیر شدن بقیه نمی شه. این از اون بحث هایی هستش که به درد ایران هم می خوره. از یه طرف صداوسیما، جهانی سازی رو یکی دیگه از دسیسه های استکبار جهانی برای چپاول ایران معرفی می کنه، از طرف دیگه دولت(ها) معلوم نیست به چه دلیلی تمام تعرفه های واردات (به غیر از خودرو) رو حذف می کنه و می گه که می خوایم وارد سازمانی تجارت جهانی بشیم. حالا ... چه ربطی داره به شَقیقه، ما نمی دونیم. البته ربط داره، اما لزومی هم نداره که کشاورزی و صنایعی مثل تلویزیون سازی رو فدا کنیم. راه داره.


عرضم به خدمتتون، یکی دیگه از چیزهایی که باهاش این روزها حال می کنم، ویکی پدیای فارسی هستش. نه به این دلیل که کیفیتش بالاست (که اتفاقاً خیلی هم وضعش خرابه و باید بهش کمک کنیم) بلکه واسه اینکه یه فضایی به وجود آورده که فارسی زبان ها هم در کنار بقیه ی مردم جهان خودشون رو نشون بدن. واقعیت اینه که بر خلاف ادعاها، ایران چندان حضور مثبتی در عرصه های جهانی نداره. همین ویکی پدیا هم خودش غنیمت ِ.


دیدم فردا آخر فروردین هستش و سال ِ نو مبارک تموم شد. خواستم بگم این طور که از چَت ها فهمیدم، لطف کردین و برام اس ام اس فرستادید، اما من هیچ اس ام اسی دریافت نکردم. راستش الآن ماه هاست که دیگه هیچی از تهران به این طرف نمی رسه. البته حداقل اس ام اس های من به داش حسین می رسه، چون این یکی رو گهگاه کنترل می کنیم، اما از نظر من، ارتباط سریع و مطمئن با اس ام اس، مدت هاست که از بین رفته. خلاصه اگر در چند ماه اخیر اس ام اس فرستادین و بعدش تو دلتون با من قهر کردین که چرا جواب نمی دم، بدونین که من بی تقصیرم.

به قولی از وقتی اینترنت موبایل مخابرات به راه افتاد، خدمات پیام کوتاه مخابرات هم از کار افتاد.


ترم جدید


پارسال، همین موقع بود که وارد دانشگاه فعلیم شدم. نمی خوام بگم مثل برق و باد گذشت، چون وقتی یاد شب های امتحان میفتم، می بینم که دردناک بود! البته تعطیلات طولانی بین ترم ها خیلی سریع گذشت. دو ماه و نیم برای تابستون تعطیلی بودیم و دو ماه هم در زمستون. در عوض کلاس ها و امتحان ها به شدت فشرده هستن، به خصوص ترم تابستانی (همین ترمی که الآن شروع شده) هیچ تعطیلی خاصی نداره. از اول تا آخر فقط باید مثل خَر کار کرد.


اما خوبی این روزها نسبت به پارسال، گرم شدن هواست. امسال، بهار (در واقع تابستون) زودتر شروع شده. اگر مجبوریم قیافه ی استادها رو تحمل کنیم، حداقل دلمون خوش ِ که هوای همیشه ابری زمستون تموم شده، و آفتاب رو می شه دید. تا جایی که من بودم و دیدم، 6 ماه پشت سر هم هوای ابری و بارونی داشتیم.


هفته ی اول، سر ِ کلاس ِ هر استادی می ریم، و مهمتر از اون (مثل دوران جوونی مون) از این و اون می پرسیم که فلان استاد چه جوری ِ و چقدر نمره می ده. بر خلاف ترم پیش که درس هام رو خودم انتخاب کردم (و گند زدم با اون انتخاب هام!) این ترم و همچنین ترم بعدی، درس های اجباری هم دارم که باید پاس کنم. حدود 15 تا درس پیدا کردم که زمانشون با هم تلاقی نداشت، تا از بینشون یکی رو انتخاب کنم. فعلاً 8 تا رو با معیارها و مشورت های مختلف حذف کردم، اما هنوز هم انتخاب یکی از بین هفت تا، مشکل ِ.


امروز صبح یکی از کلاس هایی رو رفتم که از هر نظر عالی بود. بعید می دونم استادی بهتر از این بتونه درس بده و مطلب رو شیرفهم کنه. البته فهمیدم که می خواد تا زمان امتحان پوستمون رو بکنه، من هم که ذاتاً تنبل! با کمال تأثر و تأسف مجبور شدم از لیست حذفش کنم.

اما یک جمله ی خوبی گفت، خطاب به دانشجویان ارشد اقتصاد کلان: مهمترین نقشی که اونها در زندگی شون ممکنه بازی کنن، دادن مشورت به سیاستمداران هستش. پس باید از همون فرصت های اندکی که پیش میاد به خوبی استفاده کنن و مشاوره ی صحیح بدن، تا به درد مردم بخوره.



از بحث کلاس ها که بگذریم، باز بریم سراغ کامپیوتر. یادتونه گفتم به تتریس اعتیاد پیدا کردم؟ زود ترک کردم. این روزها معتاد شطرنج شدم! چقدر زیباست. بعید می دونم اونی که اینو اختراع کرده، خودش هم فهمیده باشه که چه کار کرده. خداااااست! البته هنوز نتونستم مثل شطرنج باز های حرفه ای، چند ساعت پشت سر هم فکر کنم (و سر ِ جام بَند بشم!) اما به نظر تمرین خوبی برای فکر کردن ِ. به شما هم توصیه می کنم، حال می ده!


پایان خوشی


متأسفانه تعطیلات بین دو ترم تموم شد. همه برگشتن سر ِ زندگی خودشون، و همه دوباره تنها شدن.


--------------------------------------------


دیدم ارزش پست جدید نداره:


امروز شروع کلاس های ترم جدید بود، خوش گذشت. از این جمله ی یکی از اساتید خیلی خوشم اومد:

وقتی سیاست مدارها در یک همایش (به خصوص یک همایش اقتصادی مثل گروه 20) شرکت می کنن، موقع مصاحبه می گن که خیلی موفقیت آمیز بود. در حالی که شرکت و صحبت کردن در این نشست ها، جزو ِ هزینه ها و ورودی های سیستم حساب می شه، نه خروجی! خروجی وقتی به دست میاد که در این نشست تصمیمات درستی گرفته بشه و بعداً هم اجرا بشه. در غیر این صورت، جز هزینه برای ملت ها چیز دیگه ای نیست.


الآن دارم فکر می کنم که این انتقاد رو می شه به برخی از همایش های علمی که خودمون در ایران می بینیم هم وارد کنیم.


دندان پزشکی


رفتم مطب دندون پزشکی. نگاه کرد دید قبلاً (تو ایران) تمام دندون هام پُر شده و دیگه کاری نیست که بکنه. واسه اینکه بیکار نمونه، یکی از دندون های پر شده رو دوباره خالی کرد و با یه ماده ی دیگه پر کرد. باعث شد به خاطر بی حسی چند ساعت گرسنگی بکشم، اما در عوض ظاهرش بهتر شد!


البته جدا از شوخی، این کارش لازم بود، چون ماده ی قبلی لَب پَر شده بود.



مدتی که زیر دست دکتر بودم، داشتم به دو تا مسأله فکر می کردم.

یکی اینکه دندون پزشک ها چه گناهی کردن که همه ی بیماراشون ازشون می ترسن و متنفرن؟ خب تقصیر اون ها که نیست، اون ها هم مثل بقیه ی پزشک ها، دارن ما رو درمان می کنن. فقط چون هر بار مجبور می شن از آمپول و دِرِل و ... استفاده کنن، طبیعتاً نمی تونن محبوب دل بچه ها و بزرگترها بشن.

دوم اینکه این کار چقدر سخته! فکر کن از صبح تا عصر گردنت رو باید خم کنی، اون هم واسه چی؟ نه واسه بوسیدن! نه! واسه اینکه تو دهن صد نفر رو تماشا کنی! یکی سیر خورده، یکی پیاز خورده، یکی (بچه) می ترسه و هی دهنش رو می بنده و زِر می زنه، یکی کلاً قیافه نداره که دکتر حداقل بتونه بهش نگاه کنه...

خدا اجرشون بده پزشک ها رو.


درس های اخلاقی


بازی همینه، برد و باخت داره. بایرن هم در فاصله ی پنج روز، دو بار لوله شد.

اما از اونجایی که می دونم از چند دقیقه پیش تا حالا جمع کثیری طرفدار بارسلونا شدن (مثل زمان جام ملت های اروپا که به حزب باد گفته بودین زِکی!!)، من هم کم نمیارم! چیه داداش؟ خدا رو شکر بایرن اونقدر سابقه قهرمانی داره که طرفداراش عقده ی برد نداشته باشن. ما با این چیزها رومون کم نمی شه.


اما جدا از بحث بایرن، این بارسلون عجب بازی تهاجمی ای می کنه. کاری می کنه که تماشاگر یک لحظه هم حوصله اش سَر نره. عجیبه. همه ی فکرم این بود که مربی چطوری اینها رو آموزش داده؟ دقیقاً کاری رو در زمین انجام می دن که تماشاگر فوتبال لذت ببره.

یه تیم هر چقدر هم خوب نتیجه بگیره، تا زمانی که سریع و تهاجمی بازی نکنه، کسی بهش علاقه مند نمی شه.

راستش این اولین بازی این فصل بارسلون (و حتی بایرن) بود که به طور کامل تماشا کردم. خبر نداشتم که این ها تو زمین چی کار می کنن. اما باید اعتراف کنم که همچین چیزی تا حالا ندیده بود.



درس دوم:

-ادب از که آموختی؟

-از بی ادبان!

به نظر من برای پیدا کردن راه درست زندگی، یک میان بُر خیلی عالی، توجه کردن به تجربیات ناموفق دیگران ِ. از مسائل کوچیک مثل خرید نوت بوک تا مسائل بزرگ و پیچیده مثل ازدواج، با این نسخه قابل حل ِ. باور کنید.

من، خودم این واقعیت رو با تمام وجود درک کردم که حالا دارم به شما هم توصیه می کنم.

البته جمع آوری این تجربیات به همین سادگی نیست. این اطلاعات به تدریج به دست میان. خانواده، دانشگاه، محل کار، سفر و... بهترین محل فراگرفتن این مسائل هستن.


به هر حال من فکر می کنم با همین روش، آدم بسیار موفقی خواهم شد!

حالا شما هم اگه می خواین از من عقب نیفتین...



راستی، پست قبلی هیچ توجهی رو جلب نکرد، آیا!؟ خودم کلی ذوق کرده بودم.


آنهایی که رفته اند و آنهایی که مانده اند


سلام.


خواستم فقط لینک مطلب زیر رو بذارم، اما حیف بود. ترسیدم اگه متنش رو ایجا نذارم، شما هم حوصله نکنید که سراغ یه وبلاگ غریبه برید (البته اون هم خودش از یه جا دیگه نقل کرده). متن رو عیناً کپی پیست کردم:



"آنهایی که رفته اند هر روز ایمیلشان را در حسرت نامه از آنهایی که مانده اند باز می کنند و از اینکه هیچ نامه ای ندارند کلافه می شوند.
آنهایی که مانده اند هر روزنهیکروز در میان ایمیلشان را چک می کنند و از اینکه نامه ای از آنهایی که رفته اند ندارند کفرشان در میاید.
آنهایی که رفته اند منتظرند آنهایی که مانده اند برایشان نامه بنویسند .فکر می کنند که حالا که از جریان زندگی آنهایی که مانده اند خارج شده اند آنها باید تصمیم بگیرند که هنوز می خواهند به دوستیشان از دور ادامه بدهند یا نه.
آنهایی که مانده اند منتظرند که آنهایی که رفته اند برایشان نامه بنویسند .فکر می کنند شاید آنهایی که رفته اند مدل زندگیشان را عوض کرده باشند و دیگر دوست نداشته باشند با آنهایی که مانده اند معاشرت کنند.
آنهایی که رفته اند همانطور که دارند یک غذای سر دستی درست می کنند تا تنهایی بخورند فکر می کنند آنهایی که مانده اند الان دارند دور هم قورمه سبزی با برنج زعفرانی می خورند و جمعشان جمع است و می گویند و می خندند.
آنهایی که مانده اند همان طور که دارند یک غذای سر دستی درست می کنند فکر می کنند آنهایی که رفته اند الان دارند با دوستان جدیدشان گل می گویند و گل می شنوند و از ان غذاهایی می خورند که توی کتاب های آشپ‍زی عکسشان هست.
آنهایی که رفته اند فکر می کنند آنهایی که مانده اند همه اش با هم بیرونند. کافی شا پ میروند .خرید میروندبا هم کیف دنیا را می کنند و آنها را که آن گوشه دنیا تک افتاده اند فراموش کرده اند.
آنهایی که مانده اند فکر می کنند آنهایی که رفته اند همه اش بار و دیسکو می روند و خیلی بهشان خوش می گذرد و اینها را که توی این جهنم گیر افتاده اند را فراموش کرده اند.

آنهایی که رفته اند می فهمند که هیچکدام از آن مشروب ها باب طبعشان نیست و دلشان می خواهد یک چای دم کرده حسابی بخورند.
آنهایی که مانده اند دلشان می خواهد یکبار هم که شده بروندیک مغازه ای که از سر تا ته اش مشروب باشد که بتوانند هر چیزی را می خواهند انتخاب کنند.
آنهایی که رفته اند همانطور که توی صف اداره پ‍لیس برای کارت اقامتشان ایستاده اند و می بینند که پ‍لیس با باتوم، خارجیها را هل میدهد فکر می کنند که آن جهنمی که تویش بودندحداقل کشور خودشان بود. حداقل احساس نمی کردند طفیلی هستند.
آنهایی که مانده اند همانطور که زنیکه های گشت ارشاد با باتوم دختر ها را سوار ماشین می کنند فکر می کنند که آنهایی که رفته اند الان مثل آدم های محترم می روند به یک اداره مرتب و کارت اقامتشان را تحویل می گیرند
آنهایی که رفته اند همانطور می نشینند پ‍شت پ‍نجره و زل می زنند به حیاط و فکر می کنند به اینکه وقتی برگردند کجا کار گیرشان میاید و آیا اصلا کار گیرشان میاید؟
آنهایی که مانده اند فکر می کنند که آنهایی که رفته اند حال کرده اند و حالا میایند جای آنها را سر کار اشغال می کنند و انها از کار بیکار می شوند.
آنهایی که رفته اند هی با شوق بیانیه ها را امضا می کنند و می خواهند خودشان را به جریان سیاسی کشوری که تویش نیستند بچسبانند.
آنهایی که مانده اند فکر می کنند آنهایی که رفته اند حق ندارند هیچ اظهار نظری در هیچ موردی بکنند چون دارند آن طرف حال می کنند و فورا یک قلم برمی دارند و اسم آنوری ها را خط می زنند.

آنهایی که رفته اند هیچ سایت خبری را نمی خوانند. ربطی بهشان ندارد خبر کشور هایی که تویش هستند
آنهایی که مانده اند در حسرت بی بی سی بی سانسور کلافه می شوند.
آنهایی که رفته اند می خواهند بر گردند.
آنهایی که مانده اند می خواهند بروند.
آنهایی که رفته اندبه کشورشان با حسرت فکر می کنند.
آنهایی که مانده اند از آن طرف مدینه فاضله می سازند.
اما هم آنهایی که رفته اند و هم آنهایی که مانده اند در یک چیز مشترکند
آنهایی که رفته اند احساس تنهایی می کنند. آنهایی که مانده اند هم احساس تنهایی می کنند.
کاش جهان اینقدر با ماها نا مهربان نبود".

سیزده به در، با تأخیر


سلام.


من هم بالاخره موفق شدم دیروز جمعه، مصادف با 14ام فروردین ماه، سنت حسنه ی سیزده به در رو با تأخیر به جا بیارم و با تاخیر بیشتر، اون رو اعلام کنم. اتفاقاً جای شما خالی، هوای جمعه هم آفتابی بود، مردم با ما همراه شده بودن. ایناها.

انگار خیلی وقت بود عکس نذاشته بودم، قیافه ام کلاً عوض شده، ها؟! نشناختین.


با اجازه، می خوام باز هم از انفورماتیک بنویسم، اما این بار از سرگرمی های کامپیوتری.

تا حالا به بازی تِتریس دفت کرده اید؟ به نظر ساده میاد. اینجا هم می تونین راحت و مجانی بازی کنین (اتفاقاً خودم هم طرفدار وب افزار هستم، به جای نرم افزار).

این بازی سال 85 میلادی توسط یه برنامه نویس روس ابداع شده و تا چند سال بعد از اون، غرب و شرق داشتن سرش دعوا می کردند. گویا از عوامل سقوط شرکت معروف آتاری هم سرمایه گذاری در اون، و بعد سلب امتیازش بوده.


جداً پیشنهاد می کنم که یه مقدار فکر خودتون رو باهاش درگیر کنین. برای من لذت بخش بود. اما مهمتر از اون، سادگی این بازی، در عین هیجان انگیز بودنش هست. منظورم سادگی نوشتن این برنامه هستش. نوشتن اون، جزو سؤال های کلاسیک امتحانات برنامه نویسی حساب می شه.

اگر اهل برنامه نویسی هستید و از این بازی خوشتون اومد، سعی کنید برنامه اش رو بنویسید، تمرین خوبیه.


پیش بینی شیء گرا


انگار درست موقع نوشتن پست قبلی، جدی جدی دستور از بالا رسید و پیش بینی ما درست از آب دراومد.


ضمناً پیش بینی بعدی من، حضور مَمد مایلی هستش.

به اونی که به مناسبت رفتن دایی می خواست شام بده: نصف پولت رو هم بذار واسه رفتن ِ مایلی.


حالا که گرم شدم، اجازه بدین یه پیش بینی دیگه هم انجام بدم:

به این پیام های مهربانه ی اوباما و عشق و علاقه متقابل برای برقراری روابط توجه نکنین. بهتون قول می دم عادی سازی روابط در کوتاه مدت اتفاق نخواهد افتاد.


خب. بریم دنبال کار خودمون.

یکی از دوستان خیلی وقت پیش یه حمایت جدی از زبان برنامه نویسی جاوا کرده بود که من رو به فکر فرو برد. خودتون هم می تونین در این مورد تحقیق کنین، اینکه بالاخره کدوم زبان از بقیه بهتره.

جواب قطعی نمی شه پیدا کرد، چون هر کس معیارهای خودش رو برای کیفیت زبان داره. من این صفحه رو پیدا کردم که محبوبیت زبان ها رو بررسی کرده و خیلی های دیگه به این صفحه ارجاع داده اند. خب معلومه که محبوبیت با خوب بودن فرق داره، اما خب بالاخره برنامه نویس ها کله شون کار می کنه، و وقتی می گن از یه زبان خاص خوششون میاد، حتماً یه دلیلی داره...


حالا اگه اون لینک رو باز کردید، غیر از جدول وضعیت فعلی، به نمودار روند سال های اخیر هم توجه کنین. ببینید کدوم زبان ها هر سال توجه بیشتری به خودشون جلب می کنن (برعکس ِ جاوا).

این ها رو گفتم تا شما علاقه مندان برنامه نویسی رو تشویق کنم تا گاهی هم نگاهی به چپ و راست بندازید. خودِ من مدتی ِ که (شدیداً) با python آشنا شدم، جدیداً هم با #C.

python رو به این دلیل پیشنهاد می کنم، چون سینتکس ساده ای داره و یادگرفتنش هم خیلی ساده هست. کاش این رو در امیرکبیر جایگزین C و Pascal و Fortran بکنن.

#C رو در یک workshop یه کم یاد گرفتم. گرچه نمی شه یه زبون رو در چند ساعت یاد گرفت، اما این طور که معلومه، مایکروسافت سعی کرده و می کنه که زبان جاوا رو بهبود بده و اسمش رو گذاشته #C.

(انتقادات استثنائاً در مورد این پست پذیرفته می شود.)

صد البته هر دو زبان مذکور از برنامه نویسی شیء گرا پشتیبانی می کنن.


یه کلمه هم در مورد برنامه نویسی شیء گرا بگم. واقعیت اینه که هر روز یه فَنی به بازار میاد و فردا هم جانشینش. هیچ وقت فکر نکنین که یه چیزی نهایت علم هستش. مطمئناً روش های بهتر از شیء گرا هم ابداع خواهد شد...


من دارم از منبر میام پایین


تیم علی آقا


سلام دوستان.


راستش دیشب می خواستم آپ کنم و دوباره بر مواضع وطن دوستانه ی خودم در مورد تیم ملی تأکید کنم، باز هم اینکه چرا باید به جام جهانی صعود کنیم و برامون فرقی نداشته باشه رئیس جمهور کی باشه و رئیس سازمان کی باشه و رئیس فدراسیون کی باشه و مربی کی باشه و بازیکنان کدوم ها باشن... اما هم من از آپ کردن ِ دیشب موندم و هم تیم ملی در بازی امروز.


همه حق داریم که از نتیجه ی بازی عصبانی باشیم، اما خب چاره چیه. آدم باید جنبه ی شکست رو هم داشته باشه (گر چه ما زیاد هم پیروزی نداشتیم که بگیم جنبه ی پیروزی رو داشتیم یا نه!).

هر شکست درس های مهمی داره، به خصوص برای مربیان.

برای رسیدن به جام جهانی هنوز هم فرصت کمی باقی مونده. حالا هر حکمی هم که فردا صبح از بالا برسه (که مربی بمونه یا بره)، امیدوار بودن لذت بخش تر از پذیرش شکست ِ.


شاید هم قسمت این بود که سیاست زده ترین تیم ملی فوتبال ایران، به جام جهانی صعود نکنه، تا دیگه هیچ سیاست مداری دخیلش رو به تیم ملی گره نزنه. این هم یک درس برای آنان.


بگذریم...

چند شب پیش با یکی از دوستان چت کردم که باز هم فرصت زیادی برای صحبت نداشتم و عذرخواهی کردم. به این فکر افتادم که وقتی هنوز ترم تحصیلی تموم نشده بود، چقدر زیادتر از این با دوستانم در تهران چت می کردم (و حال می کردم...) اما حالا که مثلاً در تعطیلات هستم، اونقدر سرم شلوغه که کمتر برای کارهای شخصی وقتی باقی می مونه. انگار دوره ی امتحانات لذت بخش تر از شرایط فعلی بود.


و این واقعیت وحشتناک که می گن دوره ی دانشجویی، بهترین دوران زندگی ِ و از وقتی بریم سرِ کار، دیگه کمتر از زندگی لذت خواهیم برد...

ای کاش که تموم نشه دوره ی دانشجویی.


خواب


آقا بدجوری همه جا ساکت شده. کجایین شماها؟ کجا رفتین تعطیلات؟ کسی حال نداره آپ کنه، کسی حال نداره میل بزنه، تازه اگر هم کسی چیزی بگه، کسی حال نداره جواب بده!



ما که عیدی مون رو از مایکروسافت گرفتیم. همین جور که ویستا شب تا صبح و صبح تا شب آپدیت می شد، یهو دیدیم ویندوز پاوِرشِل افتاد وسط ویندوز ما!

قراره مثل خط فرمان لینوکس و یونیکس عمل کنه تا این انفورماتیکی ها هی نزنن تو سر ما! (گرچه خودم هم همزمان هر دو سیستم رو استفاده می کنم)



این روزها توهم ازدواج دارم!

به مناسبت عید نوروز، با کلی آدم سلام و علیک داشتیم و تبریک سال نو. همیشه هم بعد از تبریک عید بهم می گفتن:

ایشالا امسال عروسی شما!

شما چرا مجردی؟!

شما وقتت شده!

خودم برات پیدا می کنم!

...

(بسیاری موارد سانسور شد)


خلاصه صبح که از خواب بیدار می شم، دارم دنبال یکی دور و برم می گردم...!



دیگه اینکه سند علمی پیدا کردم که اینقدر تو سر ما جوون ها نزنن. این پدر و مادرها همش گیر می دن که چرا زیاد می خوابین. خب بدین این مطلب رو بخونن، تا بفهمن که این خوابیدن ها اقتضای سن ماست!