بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

دندان پزشکی


رفتم مطب دندون پزشکی. نگاه کرد دید قبلاً (تو ایران) تمام دندون هام پُر شده و دیگه کاری نیست که بکنه. واسه اینکه بیکار نمونه، یکی از دندون های پر شده رو دوباره خالی کرد و با یه ماده ی دیگه پر کرد. باعث شد به خاطر بی حسی چند ساعت گرسنگی بکشم، اما در عوض ظاهرش بهتر شد!


البته جدا از شوخی، این کارش لازم بود، چون ماده ی قبلی لَب پَر شده بود.



مدتی که زیر دست دکتر بودم، داشتم به دو تا مسأله فکر می کردم.

یکی اینکه دندون پزشک ها چه گناهی کردن که همه ی بیماراشون ازشون می ترسن و متنفرن؟ خب تقصیر اون ها که نیست، اون ها هم مثل بقیه ی پزشک ها، دارن ما رو درمان می کنن. فقط چون هر بار مجبور می شن از آمپول و دِرِل و ... استفاده کنن، طبیعتاً نمی تونن محبوب دل بچه ها و بزرگترها بشن.

دوم اینکه این کار چقدر سخته! فکر کن از صبح تا عصر گردنت رو باید خم کنی، اون هم واسه چی؟ نه واسه بوسیدن! نه! واسه اینکه تو دهن صد نفر رو تماشا کنی! یکی سیر خورده، یکی پیاز خورده، یکی (بچه) می ترسه و هی دهنش رو می بنده و زِر می زنه، یکی کلاً قیافه نداره که دکتر حداقل بتونه بهش نگاه کنه...

خدا اجرشون بده پزشک ها رو.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد