آقا قضیه این جشن دانشگاه چیه؟ اینجا.
ماشالله طرف موقع نوشتن اطلاعیه ش. (!) داشته، یادش رفته موضوع برنامه رو بنویسه، زمان و مکانش که دیگه هیچی. فقط گفته شما پول رو بریزین به فلان حساب، کاری به چیزهای دیگه هم نداشته باشین!!
این پسر که جواب اس ام اس رو نمی ده. به هر حال اگه چیز خوبیه و شما هم ثبت نام کردین، به منم خبر بدین.
سلام و علیک.
خدا رو شکر تعطیلات فصلی داره تموم می شه. خیلی باحاله این مملکت ما. چند وقت یه بار بدون برنامه ریزی خاصی یه هفته تعطیل میشه. اگه برف بیاد هم یه ماه.
ایشالا که خوب استراحت کردین و آماده هستین تا تعطیلات بعدی فرا برسه. به عزیزانی که شمال هستند هم توصیه می کنم خودشون رو تو این ترافیک خسته نکنن. دیگه چیزی از این هفته نمونده، بمونن تا آخر هفته!
بعضی از دوستان هم لذت خاصی از تعطیلات نبردن و عزادار تئوری صف بودن!! از همین جا به اون دوستان هم تسلیت می گم.
راستی عکس دانشگاه رو بذارم تا یادم نرفته. عکس محمدرضا باشه واسه بعد!
همه کسانی که تو این عکس هستن، غیرآلمانی هستن. جدا از برنامه ها و جشن های هفته اول ترم برای دانشجویان جدید، دفتر خارجی ها هم دو هفته قبل از شروع کلاس ها یه برنامه برای ما گذاشت تا با دانشگاه و مسائل مختلف زندگی تو این شهر آشنا بشیم. کلاً سه روز بود و مفصل.
من هم که جاه طلب، سعی کردم روز آخر حتماً اونجا باشم تا تو عکس باشم! حالا پیدا کردی منو، یا داری بقیه رو نگاه می کنی؟!
تقویم ایرانی رو دانلود کردم که ببینم بالاخره تابستون چه کاره هستم. طبیعتاً یکراست رفتم سراغ روز تولد خودم و دیدم به به! افتاده روی نیمه شعبان. در نتیجه همتون تعطیلین و مجبورین به خاطر من شادی کنین!
بیخود نبود که علی گفت عروسیش ۱۸ آگوستِ. منو باش که فکر می کردم عروسی رو با تولد من تنظیم کردن...
همین دیگه.
سلام.
پریروز سر کلاس انفورماتیک2 (همونی که پوست منو کنده!) بودم که یهو... نه. بذار از اینجاش بگم که این کلاس تیریتپ کلاس معادلات دیفرانسیل خودمونه، تو پلی تکنیک. یعنی تعداد زیادی (بچه های انفورماتیک به اضافه رشته ما) هستن که باید اونو پاس کنن. اول ترم هم کلاس شلوغه. اما کم کم ناامید می شن و دیگه کلاس نمیان... دیروز با اینکه کلاس خلوت بود، اما صدای پچ پچ بچه ها بدجوری به گوش می رسید. دقیقاً در لحظه ای که من داشتم فکر می کردم چرا اساتید آلمانی سر کلاسشون تذکر نمی دن،... یهو استاد گفتش امروز صدا زیاده، یه کم یواش تر...
وقتی برگشت رو به تخته که درس رو ادامه بده، دید دانشجوها ساکت نشدن. یهو (این همون یهو ی اول متن بود!) یک دادی زد که بنده شخصاً از جام پریدم! فکر کن استادی که در حالت عادی صداش از میانگین آلمانی ها هم بلندتر بود، حالا داد بزنه...(البته فحش نداد، فقط گفت نشنیدین چی گفتم؟)
به این صورت کسی تا ۲ساعت بعدش جیک نزد.
این روزها این پسر (اون که منم، اون یکی رو می گم!) خیلی بی سروصدا شده. نمی دونم کجاس.
رفیق من، سنگ صبور غم هام....
با اینکه هنوز سالگرد اردوی فارغ التحصیلی نشده، اما چند روزه که همش یاد همونم. این عکس هم از همون جاست.
لحظاتی پیش توانستم بعد از ۲۴ ساعت تلاش و مقاومت، بالاخره زبان جاوا رو کامپایل کنم. به این منظور، هر نرم افزاری رو که در سایت سان بود، دانلود و نصب کردم. اما مشکل اینجا نبود! فقط باید آدرس فایل کامپایلر رو درست می کردم...