بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

هیچ


عجب مملکت با حالیه اینجا! دیشب روس ها تو خیابون جشن گرفتن، پریشب ایتالیایی ها. به نظر من که اگه آلمان حذف بشه، هیجان مسابقات کم نمی شه، اینجا به اندازه کافی اینترنشنال هستش.

دوشنبه برامون بازدید از کارخونه فولکس واگن در ولفسبورگ گذاشته بودن. به خاطر دو تا کلاس، نرفتم. یعنی خیلی پا روی هوای نفس گذاشتم ها! یکی از کلاس ها برام مهم بود.
خیلی فکر کردم. دیدم فایده بازدید از این کارخونه اولاً پزدادن ِ، که ما رفتیم خارج، کارخونه دیدیم! ثانیاً فقط یه تجربه ی شخصی خوبه. همین دیگه.

جشنی رو که در دو پست قبلی نوشتم، بی خیال! من که نیستم، تنها فایده اش این شد که بقیه رو خبر کردم، البته استقبال خاصی هم نشد.
فعلاً ما چشم انتظارم بچه های تهران هستیم تا ببینیم جشن فارغ التحصیلی سر میگیره یا نه.

من به تو تعارف شابدالعظیمی زدم؟! من که اصلاً تعارف نزدم.

تورچیههههههه


این آلمانی ها دیشب تا جایی که تونستن، جشن گرفتن، چون احتمالاً حساب کار دستشون اومده، که با این تیم و این وضع بازی، همین که تونستن از گروهشون بیان بالا، خیلی خوبه. خودشون هم فهمیدن، که این جشن آخرشون بود.
حالا شماها هم شلوغش نکنید که هلند و هلند و هلند. تا اطلاع ثانوی، فقط ترکیه! این ترکیه، هلند رو هم دقیقه آخر، سَر می بُره!

آقا راست می گن تو خیابون از آدم می پرسن که موهات رو کجا زدی؟! اگه من بیام بگم اینجا زدم، مأمورها حاضرن 5هزار کیلومتر راه بیان که در ِ سلمونی رو تخته کنن؟ الله اکبر!
اینو تو خبرها خوندم. امیدوارم این دفعه مثل جشن پست قبلی نشه که هیش کس ازش خبر نداشته باشه.

این امتحان صف بالاخره چی شد؟ پاس شد، ای صف دارها؟

من از همین حالا رژیم غذایی گرفتم که وقتی میام، کلی شیرینی کنکور بخورم! البته منظورم شیرینی رتبه نبود. دیدم وقتی بیام، نتیجه نهایی کنکور هم ایشالا میاد.
تازه! یه جوری تنظیم کردم که هفته اول کلاس ها رو هم باهاتون بیام سر کلاس!

جشن

 

آقا قضیه این جشن دانشگاه چیه؟ اینجا.

ماشالله طرف موقع نوشتن اطلاعیه ش. (!) داشته، یادش رفته موضوع برنامه رو بنویسه، زمان و مکانش که دیگه هیچی. فقط گفته شما پول رو بریزین به فلان حساب، کاری به چیزهای دیگه هم نداشته باشین!!

این پسر که جواب اس ام اس رو نمی ده. به هر حال اگه چیز خوبیه و شما هم ثبت نام کردین، به منم خبر بدین.

 

تورچیه!


سلام. شیر ترکیه!!!!!!

دیشب بعد از بازی ترکیه، فهمیدم که ترک های ساکن آلمان، از خود آلمانی ها بیشترن!
البته خودم هم کیفور بودم. 10دقیقه آخر بازی رو اتفاقی تونستم ببینم. ناامیدکننده بود، همش فکر می کردم که هر لحظه ترکیه گل می خوره. اما خدا این وقت تلف شده رو از ما نگیره!
جالب بود که حتی تعداد گل ها رو هم درست پیش بینی کرده بودم. میگین نه، از داش حسین بپرسین.

دیروز استاد حل تمرین یکی از درسها، بدون هماهنگی قبلی، هم زمان ِ کلاس رو عوض کرد، هم دو بار جای کلاس رو تغییر داد. دیگه اعصاب من رو خرد کرده بود. وقتی بعد از تلاش فراوان تونستم به کلاس برسم، دیدم به عنوان عذرخواهی، برای همه شکلات خریده. خیلی ناز بود...

در مورد پست قبلی باید بگم که با کمک فکری دوستان در کامنت ها، تعبیر خواب من معلوم شد:
در آینده، طبقه مرفه جامعه برای نذری دادن، به غیر از قیمه پلو، قرمه سبزی، آش، چلوکباب، جوجه کباب و... اقدام به تهیه و توزیع مقدار زیادی بنزین میان طبقه محروم جامعه خواهند نمود! خدا خیرشون بده.

فعلاً برم یه کمی هم درس بخونم.

وطن پرست!

سلام به همگی.

آقا من ته ِ وطن پرستم. به جون خودم! چرا؟ چون حتی تو خواب هم به فکر ایرانم:
چند شب پیش خواب دیدم تو ایرونم. یه جایی بود که انگار داشتن نذری می دادن. یعنی یه دیگ های بزرگی بود که داشتن از توش می ریختن تو کاسه، می دادن دست مردم. مردم هم صف کشیده بودن (صف، صف، صف... فاطمی ق.، صف، صف، صف)...
خلاصه رفتم جلو ببینم چی نذری می دن، دیدم از توی دیگ بنزین می کشن می دن دست مردم!! مردم هم این کاسه ها رو با احتیاط حمل می کنن تا ماشنینشون! عجب!

حالا نمی دونم تعبیر خواب من همین شرایط جدید سهمیه بندی بنزین ِ، یا نه!

باز بگو احمد رفته اونجا نشسته، داره کیف می کنه، به فکر ما نیست...

سر کلاس انفورماتیک (اصولاً نصف کلاس های من همینه) داشتم به این فکر می کردم که جدیداً چقدر خوب می تونم جزوه بنویسم. یاد اول ترم بودم که درس رو نمی فهمیدم و همش تو دلم به استاد فحش می دادم که چرا تندتند حرف می زنه... در همین عوالم بودم که جوهر خودکارم تموم شد! آخه احتمال تموم شدن جوهر خودکار سر کلاس درس چقدره؟
خلاصه یه بار هم که فهمیدیم استاد چی می گه، شانس نداشتیم...

دیشب بعد از بازی آلمان و لهستان، کلی ماشین اومده بود تو خیابون بوق بوق می کرد. پنجره من هم که چسبیده به خیابون... خدا رحم کرد که هنوز قهرمان نشدن، چون در اون صورت دیگه تا صبح از خواب خبری نیست.

ایرون تعطیل

سلام و علیک.

 

خدا رو شکر تعطیلات فصلی داره تموم می شه. خیلی باحاله این مملکت ما. چند وقت یه بار بدون برنامه ریزی خاصی یه هفته تعطیل میشه. اگه برف بیاد هم یه ماه.

ایشالا که خوب استراحت کردین و آماده هستین تا تعطیلات بعدی فرا برسه. به عزیزانی که شمال هستند هم توصیه می کنم خودشون رو تو این ترافیک خسته نکنن. دیگه چیزی از این هفته نمونده، بمونن تا آخر هفته!

 

بعضی از دوستان هم لذت خاصی از تعطیلات نبردن و عزادار تئوری صف بودن!! از همین جا به اون دوستان هم تسلیت می گم.

 

راستی عکس دانشگاه رو بذارم تا یادم نرفته. عکس محمدرضا باشه واسه بعد!

همه کسانی که تو این عکس هستن، غیرآلمانی هستن. جدا از برنامه ها و جشن های هفته اول ترم برای دانشجویان جدید، دفتر خارجی ها هم دو هفته قبل از شروع کلاس ها یه برنامه برای ما گذاشت تا با دانشگاه و مسائل مختلف زندگی تو این شهر آشنا بشیم. کلاً سه روز بود و مفصل.

من هم که جاه طلب، سعی کردم روز آخر حتماً اونجا باشم تا تو عکس باشم! حالا پیدا کردی منو، یا داری بقیه رو نگاه می کنی؟!

 

تقویم ایرانی رو دانلود کردم که ببینم بالاخره تابستون چه کاره هستم. طبیعتاً یکراست رفتم سراغ روز تولد خودم و دیدم به به! افتاده روی نیمه شعبان. در نتیجه همتون تعطیلین و مجبورین به خاطر من شادی کنین!

بیخود نبود که علی گفت عروسیش  ۱۸ آگوستِ. منو باش که فکر می کردم عروسی رو با تولد من تنظیم کردن...

 

همین دیگه.

 

از هر دری

سلام.

ببینم، من هر چی بنویسم، همون درسته؟ مگه نمی دونین من زبان مادری یادم رفته؟ پس طبیعی ِ که غلط املایی داشته باشم.
مثلاً کلمه ی ازل با الف نوشته می شه، نه با عین، بی سواد!
یا مثلاً حواس با ح نوشته می شه(این یکی رو به در گفتم که دیوار بِشنُفه!)

بگذریم...
بنده شخصاً از کلیه بازدیدکنندگانی که در این مدت به اینجا سر زدن و با تبلیغات بسیار غیراخلاقی بالای صفحه مواجه شدن، غذرخواهی می کنم. مشکل اینه که بلاگ اسکای این تبلیغ رو بالای صفحه من گذاشته، اما می ترسم تعریف کنم که موضوعش چی بود، اونوقت چیزتِر بشم! شاید هم تا حالا به خاطر اون تبلیغ چیزتر شدم و خودم خبر ندارم...

از اون جایی که شعور سیاسی خودم رو چند سالیه که از دست دادم و نمی تونم نتایج انتخابات رو پیش بینی کنم(تا جایی که یادمه، یک بار هم درست پیش بینی نکردم!) این بار هم آقای باراک حسین اوباما روی منو کم کرد. فکر کنم بدترین نتیجه ممکن انتخابات آمریکا برای مردم ایران، همین باشه.

راستی یه مجموعه عکس از اولین روزهام در اینجا بدست آوردم که سعی می کنم دفعه بعدی بذارم.
حیف که دوربین ندارم، مگرنه منظره های قشنگی هستش که می تونم عکس بگیرم. کلاً زیبایی گوتینگن اینه که توی دره هستش و دورش پر از تپه های جنگلیه. خیلی قشنگه!

یه چیز جالبی کشف کردم: اینجا تا الآن ندیدم که کسی از کلاس بره بیرون و برگرده. یعنی هر کی بخواد، پامیشه میره، اما ندیدم کسی بره و بیاد. عجیبه!

حواس پرتی ربطی به عروسی نداشت.

سلام.

حال کردم. اینقدر آپ نکردم تا بالاخره چند تا کامنت خوب اومد.

جای شما خالی، شنبه شب رفتم یه عروسی ایرانی. یه بادی به کله مون خورد. گرچه در مسیر رفت و برگشت و حتی در خود مراسم، خیلی گرما خوردم، اما در مجموع برای تفریح و استراحت میان ترم خوب بود. بازم جای شما خالی.
الآن دقیقاً 7 هفته از شروع کلاس ها گذشته، 7 هفته هم مونده تا پایان کلاس ها. عجب هفت در هفتی شد!

راستی یه چیز جالب. من هیچ میان ترمی ندارم. اصلاً نمی دونم همچین چیزی اینجا وجود خارجی داره یا نه.

این امیرو فکر کرده فقط خودش حواس پرتی داره. منو چی می گی که قبل از اینکه قفل دوچرخه رو باز کنم، راه افتادم! حالا خوب شد دوچرخه سالمه، اما تا یه ساعت داشتم این قفل دراز رو از لای زنجیر و پره های چرخ عقب در می آوردم.

ضمناً به عنوان هم توجه کنید.

فعلاً بای.

داد استاد


سلام.

 

پریروز سر کلاس انفورماتیک2 (همونی که پوست منو کنده!) بودم که یهو... نه. بذار از اینجاش بگم که این کلاس تیریتپ کلاس معادلات دیفرانسیل خودمونه، تو پلی تکنیک. یعنی تعداد زیادی (بچه های انفورماتیک به اضافه رشته ما) هستن که باید اونو پاس کنن. اول ترم هم کلاس شلوغه. اما کم کم ناامید می شن و دیگه کلاس نمیان... دیروز با اینکه کلاس خلوت بود، اما صدای پچ پچ بچه ها بدجوری به گوش می رسید. دقیقاً در لحظه ای که من داشتم فکر می کردم چرا اساتید آلمانی سر کلاسشون تذکر نمی دن،... یهو استاد گفتش امروز صدا زیاده، یه کم یواش تر...
وقتی برگشت رو به تخته که درس رو ادامه بده، دید دانشجوها ساکت نشدن. یهو (این همون یهو ی اول متن بود!) یک دادی زد که بنده شخصاً از جام پریدم! فکر کن استادی که در حالت عادی صداش از میانگین آلمانی ها هم بلندتر بود، حالا داد بزنه...(البته فحش نداد، فقط گفت نشنیدین چی گفتم؟)

به این صورت کسی تا ۲ساعت بعدش جیک نزد.

 

این روزها این پسر (اون که منم، اون یکی رو می گم!) خیلی بی سروصدا شده. نمی دونم کجاس.
رفیق من، سنگ صبور غم هام....

 

با اینکه هنوز سالگرد اردوی فارغ التحصیلی نشده، اما چند روزه که همش یاد همونم. این عکس هم از همون جاست.

 

لحظاتی پیش توانستم بعد از ۲۴ ساعت تلاش و مقاومت، بالاخره زبان جاوا رو کامپایل کنم. به این منظور، هر نرم افزاری رو که در سایت سان بود، دانلود و نصب کردم. اما مشکل اینجا نبود! فقط باید آدرس فایل کامپایلر رو درست می کردم...

 

مرگ بر آمریکا


سلام خدمت همگی.

انگار همه جا همینه. کتاب های خوب درسی و دانشگاهی، کتاب های آمریکایی هستن. ترجمه شون هم موجوده، اما اساتید اصرار دارن که اگه اصلش رو بخونین، بهتره. حالا اگه استادهای ایرانی بگن، می گیم طرف خودش زبون بلده، اینا چی می گن که از عزل تا ابد چسبیدن به مملکت خودشون...

تو سایت دانشکده کامپیوتر بودم (با اون لینوکسشون! دیوانه کردن منو!)، دیدم چند تا ایرانی دور هم جمع شدن و دارن تو سر خودشون می زنن که یه تمرین رو حل کنن. من هم مثل همیشه به روی خودم نیاوردم. تو دلم فکر می کردن تا شماها باشین دیگه گروه خارجیها تشکیل ندین! آدم باید تو این جور مواقع حتماً با آلمانی ها همگروه بشه. با اینکه با خارجی ها آسون تر می شه رابطه برقرار کرد، اما برای حل تمرین، حتماً باید آویزون آلمانی ها شد.

می بینم که همین جور دارین شیرینی کنکور ارشد می خورین! بعضی دوستان تبریک های منو جواب دادن. بعضی هم شاید جواب دادن و به من نرسیده. اما محمدرضا! مگه دستم بهت نرسه!! دو تا اس ام اس خرجت کردم...

بعد از خبرهای خوب کنکور که هفته پیش منو مشغول کرده بود، این هفته هم خبرهای دومادی به من رسیده...! خودتو لو بده، مگر نه رسوات می کنم!
(نه، شوخی کردم، راحت باش عزیزم. نمی خواد به این زودی لو بدی... این پسره هم ساده ست ها!)

فیلم

سلام بر شما خوانندگان گاهنامه.

خب، چشم زدیم. اون اینترنت مجانی فقط همون یه شب بود. دیگه آقا نطلبید...

تو اون مدتی که اینجا تق و لق بود (حالا کدوم مدت، اینجا که همیشه ی خدا تق و لق ِ!)، چند تا فیلم ایرانی دیدم که دیگه اینجا بحث نکردم. مثلاً میم مثل مادر. خدا بود! ولی هر چی فکر می کنم نمی دونم آخرش چی شد؟!!

یکی هم فیلم سنتوری بود. خداااااااا.... والا من کلی یورو دادم به داش حسین. اگه اون دنیا تهیه کننده اش اومد سراغم، تکلیف از من ساقط ِ.

حالا ایرانی ها رو ولش کن. دانشگاه هر هفته سه تا فیلم میذاره(پولیه ها!)، از فیلم های جدید هالیوودی، چند تایی هم اروپایی.
از روی لیستش چند تا رو نشون کردم. اولین فیلمی که رفتم There will be blood بود. چون تو اسکار زیاد بحثش بود، رفتم ببینم چه جوریه. تازه فهمیدم وقتی یه نفر جایزه بهترین بازیگر مرد رو می گیره، یعنی چی. راستش بیشتر از بازی دنیل دی لویس خوشم اومد تا خود فیلم.

پنجشنبه هم با همون رفیق ایرانیم که تعریفش رو کرده بود، رفتیم American Gangster رو دیدیم. یه فیلم خیلی با کلاس و سرگرم کننده بود. خوش ساخت! دنبال نکته اخلاقی فیلم هم نباشید! من هم سعی می کنم بیشتر از فیلم لذت ببرم تا اینکه فکرم رو باهاش درگیر و مشغول کنم.
آهان اینم بگم که به سفارش علی طلا رفتم اینو دیدم، مگرنه خودم ازش خبر نداشتم.

حالا شما هم فیلم های پیشنهادیتون رو می تونید بنویسین تا من برم ببینم و حالش رو ببرم!