بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

از ایرون


سلام و صد سلام!


عجب خوش میگذره ایرون! جاتون خالی. البته بیشتر خوانندگان در ایرون هستن و این روزها هم در خدمتشون هستیم.


الآن به اندازه کافی عکس براتون دارم، اما با این اینترنت کم سرعت، حتی آپ کردن هم مشکله، چه برسه به آپلود کردن عکس. عوضش وقتی برگردم، می تونم تا مدت ها اینجا عکس بذارم و خاطرات رو زنده کنم.


به هر حال فقط خواستم اعلام کنم که بنده زنده هستم و سالم. شب ها افطار می کنیم و خوش می گذرونیم، روزها هم روزه می گیریم و می خوابیم.


از دوستانی هم که در این مدت به روش های مختلف ابراز لطف کردن، تشکر می کنم.

فعلاً خداحافظ.



بزن بریم، به سرعت برق و باد، بزن بریم از اینجا!



دوربین


سلام.


امروز یه دوربین عکاسی دیجیتال خریدم که هیچ کس به من توصیه نکرده بود! آخه اون دوربین هایی که شماها توصیه کردین، به هیچ عنوان با جیب یک دانشجوی یک لا قبا سازگاری نداشت.

همین جوری رفتیم فروشگاه، دیدم یه دوربین ِ کاسیو رو "آکسیون" کرده، منم خریدم. اگه بعداً تو دستم دیدین، هی گیر ندین که چرا از اون خفن ها نخریدی...


حالا کی قراره همدیگه رو ببینیم؟ امروز مامان و بابا رو توجیه کردم که می خوام برم. با یه کم غُرغر ِ من، کوتاه اومدن.

از یه طرف خوشحالم که می خوام برم تهران، از صد طرف ناراحتم. اول اینکه خانواده به اضافه فرید و... می گن نرو. یعنی دارم یه کاری رو بر خلاف میل همه انجام می دم. دوم اینکه رمضون در راهه و هیچ خوشم نمیاد با زبون روزه توی ترافیک نزدیک افطار توی یه تاکسی داغون کباب بشم، یا توی صف بانکی بشینم که برق نداره، یا... .

اما خیالی نیست. هدفم اینه که آب و هوایی عوض کنم تا با فکر آسوده تر، ترم جدید رو شروع کنم.


به امید دیدار.


المپیک


سلام به ورزش دوستان.


المپیک پکن هم تمام شد.

عجب روزگاری است. بالا بری، پایین بیای، همه چی شده بیزینس. حقوق بشر چیه؟!

فشار تبلیغاتی غرب در هفته های منتهی به شروع مسابقات چنان بود که من، که تازه از درس رها شده بودم و بعد از 4ماه داشتم تلویزیون و اخبار تماشا می کردم، از خودم می پرسیدم: نکند کشورهای غربی مسابقات را تحریم کنند، نکند در پکن بلوایی برپا شود، که آی، جلوی اعدام ها را بگیرید...


زهی خیال باطل! با شروع مسابقات، انگار همه آرام بخش خوردند...


واقعیتش، اینو ننوشتم که بگم چرا کسی به نقض حقوق بشر در چین اعتراض نکرد. برعکس، اتفاقاً می خواستم بگم همون طور که در المپیک به نام رفاقت ملت ها (و در اصل، به کام بیزینس!) ورزشکاران و سیاستمداران، بیخیال سیاست شدند، در زمان غیر المپیک هم اینچنین است و اینچنین هم باید باشد.

چرا اینطور هم باید باشد؟ چون به آمریکایی ها و اروپایی هایی که اصولاً در مدرسه با قاره ای به جزو قاره ی خودشان آشنا نمی شوند، چه دخلی دارد که در فلان شهر چین که حتی اسمش را هم نمی توانند تلفظ کنند، چه کسی به چه جرمی اعدام شده.

و من حالم به هم می خوره وقتی یه اروپایی در مورد ایران نظر می ده: دیشب در حال چُرت زدن یه چیزی از اخبار شنیده، حالا می خواد واسه من بلغور کنه، بدون اینکه بدونه ایران کجا هست...


و اما سیاست مداران که خوب می فهمند که چه حرفی را کجا باید زد.

اصولاً شعار حقوق بشر یکی از مسخره ترین شعارها در دست سیاست مداران غربی است، چنان که روءسای جمهور مختلف آمریکا، دقیقاً در همین زمینه، برخوردهای دوگانه با محمدرضا پهلوی کردند.

از من به شما نصیحت: هیچ گربه ای برای رضای خدا موش نمی گیرد! دلتون رو به شعارهای انسان دوستانه ی غربی ها خوش نکنید.


اما این وجه سیاسی المپیک، برسیم به توزیع مدال ها.


ما که پنجم شدیم، شما رو نمی دونم!! لیست کامل مدال ها هم اینجاست.

من که می گم خیلی خودمون رو اذیت نکنیم، که چرا ایران اینطور شد. در همین لیست، تفاوت ایران و هند، فقط یک مدال برنز است. حال،  هند چند برابر ایران جمعیت دارد؟ در همین لیست، افغانستان و مصر و اسرائیل، هر کدام دارای یک مدال برنز هستند. پس به جمعیت و پول و ثبات سیاسی هم ربطی نداره.

آمریکا و چین هر کدام 11 درصد مدال ها را تصاحب کرده اند و بیش از یک سوم مدال  ها، به کشورهای اول تا پنجم رسیده.


پرواضح است که مدال را کسی می برد که برای آن زحمت کشیده و سرمایه گذاری کرده باشد، یعنی برای مدال آمده باشد. چیزی که در این المپیک دیدم، این بود که اکثر کشورها مثل خودمان بودند. انگار یک تفریح برای ورزشکاران حرفه ای بود.

اگر بر سر رتبه در جدول توزیع مدالها رقابتی در کار باشد، اول میان آمریکا و چین است، بعد هم میان حداکثر 10 کشور. باقی مِن باب حضور و تفریح است و همان رفاقت که عرض کردم.


اگر از این منظر به المپیک نگاه کنیم، و نگاهی هم به مدیریت و سرمایه گذاری و اصولاً توجه به ورزش در کشورمان داشته باشیم، می بینیم که چندان هم بازنده نبودیم.


اتفاقاً من با صِرف حضور در المپیک، حتی بدون کسب مدال، کاملاً موافق هستم. ظاهر کار این بود که تیم بسکتبال ایران در همه بازی ها شکست خورد و ما سرافکنده شدیم... اما توجه کنید که همین اولین حضور تیم بسکتبال در المپیک، باعث انتقال بازیکنان به باشگاه های خارجی خواهد شد (و ظاهراً شده است ) که حتی به فرض محال هم فایده ای برای تیم ملی ایران نداشته باشد، بالاخره باعث پیشرفت فردی بازیکنان خواهد شد.


مَخلص کلام اینکه، حضور داشتن و مسابقه دادن و تجربه کردن بسیار خوب است، اما وقتی توقع مدال داشته باشید که حداقل 4 سال برای مدال زحمت کشیده باشید.

و مهمتر اینکه حضور موفق در المپیک، یک پروژه 4ساله یا چندین ساله نیست. یک حرکت دائمی است که 4سال یک بار در المپیک فقط ارزیابی می شود، پایان نمی پذیرد.


ادامه تحصیل، و یک گِله


سلام بر عِلم دوستان.


یه مرکز دولتی در آلمان هستش به نام DAAD. آدرس اینترنتیش رو هم به دوستان دادم، چون مرجع اطلاع رسانی بسیار بسیار خوبی برای علاقه مندان به تحصیل در آلمان هستش. همین که اسمش رو تایپ کنید، به سایتش می رسین. صفحات انگلیسیش برای علاقه مندان خارجی عالیه.


همین مرکز هر سال 10 رشته فوق لیسانس رو به عنوان رشته های ممتاز سال انتخاب می کنه. البته از بین رشته های بین المللی، یعنی زبان درس، انگلیسی هستش. فایل پی دی اف رو اینجا ببینین.


مهمتر از لینکی که اینجا گذاشتم، خود سایت مرکز هستش.

از پیام ها و کامنت ها اینطور برداشت کردم که دوستان زیادی در مورد مسائل تحصیلی سؤال دارند. به هر حال من برای جوابگویی در خدمت هستم.

لطفاً حتی الامکان از طریق ایمیل تماس بگیرین. با کامنت و آفلاین و اس ام اس، سخت میشه توضیح داد.


بگذریم.


یک گِله ای که مدت هاست می خواستم از دوستان سابق هم دانشکده بکنم، این بود که چرا شما اینقدر از هم بی خبرید؟ چرا با هر کسی چت می کنم، می گه من از بقیه خبر ندارم؟ به خدا تازه یک سال گذشته!

من که این همه فاصله دارم، به طور همزمان حداقل با 20 نفر در تماس مستمر  هستم. اطلاع دارم که هر کس چی کار می کنه، کی چه رتبه ای در کنکور آورده، کی کجا کار می کنه، کی رفته خارج، کی ازدواج کرده.


از شماها تعجب می کنم. یا جلوی من دارید تواضع می کنین، که بعید می دونم، یا واقعاً...

این رسمش نیست، 4 سال نون و نمک همدیگه رو خوردیم. اگه با 60 نفر همراه نشدیم، حداقل با 10 نفر که کاسه کوزه یکی بودیم.

پس چی شد؟ پس اون اشک های روز آخر چی شد؟ انگار خداحافظی جدی بود. اگر اینطور بود که می گفتین، تا ما هم تا تهش زار بزنیم، که دیدار آخر است...


از من به شما نصیحت، به عنوان بزرگتر دوره (البته بعد از آق بهنام)،

هیچی رفیق نمی شه.


پست برای سیاست خارجی


سلام.


چند روز پیش سرکار خانم مرکل، در دیدار با مدودف، رئیس جمهور روسیه، طی سخنان گوهر باری فرمودند:

سپر دفاع موشکی آمریکا در اروپا برای مقابله با روسیه نیست (یعنی که ما خیلی با روسیه دوستیم!)، بلکه برای دفاع در مقابل خطر کشورهای دیگر است ... (با مکث زیاد، یعنی دیگه چه کشور دیگه ای هست که بتونه با موشک به اروپا حمله کنه؟!) مثلاً ایران!


اصولاً ما از وقتی بوش رو شناختیم، دنبال نصب این سیستم در اروپا بود. اگر چند سال هم برای ساخت، چند سال هم برای طراحی و انتخاب پیمانکار، چند سال هم بابت طراحی این سیستم کنار بگذاریم، تازه به مطالعات امکان سنجی و اصولاً ضرورت سنجی طرح می رسیم، یعنی زمانی که خطر کشف شد و اروپا و آمریکا به فکر چاره افتادند.

به نظر من حداقل 20 سال طول کشیده تا پروژه به مرحله فعلی رسیده، یعنی تواقق برای نصب در کشور لهستان.


سؤال من از خانم مرکل اینه که ایشون 20 سال پیش، چطور متوجه شدند که ایران، کشوری که تازه از جنگ با عراق رها شده بود، خطر بزرگی برای امنیت کشورهایی است که حداقل 4هزار کیلومتر دورتر هستند.


نکته دیگر آنکه، اگر هم ایران ِ آن زمان یک تهدید بود، در نظر مرکل که در آلمان شرقی زندگی می کرد، فرصت خوبی برای از بین بردن کاپیتالیسم غربی بوده!


به هر حال دوستی روسیه با اروپا و آمریکا هر روز در گرجستان عیان تر می شود، برگی دیگر از کتاب رفاقت.


حالا باز بگین چرا سیاسی نمی نویسی...


از دوستانی که با تلفن، ایمیل،اس ام اس و کامنت، تولدم رو تبریک گفتن، تشکر می کنم. گرچه تولد امسال  هم شبیه بسیاری از سال های دیگر، بدون مراسم و بدون هیجان بود، اما باید خدا رو شکر کرد.

خانواده ام که مثل همیشه به فکر من هستن، اما امسال 6 تا تبریک هم از دوستان دانشگاه آلمانی داشتم، دوستانی که در چند ماه اخیر پیدا کردم.

از تهران هم 4 تا تبریک داشتم که باز هم ازشون ممنونم. اما وقتی این عدد 4 رو با وضعیت سال گذشته مقایسه می کنم... زیاد فکر کردم. علامت سؤال انتهای مصراع بالای صفحه رو برداشتم.


دوستان تقاضای عکس از دانشگاه کرده بودن، چشم. ایشالا هفته ی آینده می خوام یه سر به اونجا بزنم، دوربین هم می برم.