بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

اینترنت دزدی!

سلام.

من الآن نمی دونم دارم از اینترنت کدوم همسایه بدبخت استفاده می کنم! حتماً جدیداً این سرویس وایرلس رو خریده و این چیزها رو بلد نیست. فکرشو نکرده که یه دانشجو ممکنه ساعت یک نصفه شب بیدار باشه و اتفاقاً هم دنبال شبکه های دور و بر بگرده...

دیشب کم خوابیدم. چون طبق معمول هر سه شنبه باید امروز تمرین تحویل می دادم. اتفاقاً هم موضوعش برنامه نویسی (با زبان اسمبلر) بود و من هم تمام مدت به یاد درس برنامه نویسی پاسکال با دکتر نقوی بودم. آخه اون موقع هم برای آماده کردن تمرین تا صبح بیدا می موندم. (البته اون موقع خوب انجام می دادم، نمی دونم چرا اینجا هیچ کدوم از برنامه هام جواب نمیده.)

شب قبلش هم نمی دونم چرا بیخوابی زده بود به سرم. امروز هم که از 10صبح تا 10شب گرفتار بودم. با این حال وقتی دیدم به اینترنت وصلم، همچین ذوق زده شدم که گفتم آپ کنم.

حالا فوقش اینه صاحابش منو شنود کنه، این بلاگ به چه دردش می خوره...

خبرهای خوب! توپ! این هم یکی دیگه از دلایل خوشحالی منه، در این وقت شب!
ساعاتی پیش از ایرون خبر رسید که بر و بچ دانشکده در کنکور ارشد حسابی گل کاشتن. رتبه 1، 5...
بقیه هم در حد قبول شدن بودن.

به همه دوستانم از همینجا تبریک می گم.
ترجیح دادم اسم دوستان رو اینجا نیارم، چون هنوز اجازه نگرفتم. به هر حال فردا اس ام اس من به دستشون می رسه، مبنی بر اینکه هر چه سریعتر نسبت به پست کردن شیرینی بنده بکنن، مگرنه خراب می شه!

چه کنیم با این همه بدبختی؟

 

سلام و علیک.

 

مشلات تورم و ملک و مسکن رو ول کن! اینا رو بچسب:

 

۱. یه جا خوندم که حجم انتقال داده در بسیاری از شبکه ها داره به حداکثر ظرفیت فیبر نوری نزدیک می شه و سؤال این بود که: بعدش چی کار کنیم؟

البته من چند دقیقه ای تحقیق کردم و متوجه شدم که از فیبر نوری می تونیم تا ۴۰گیگابیت در ثانیه استفاده کنیم. البته بستگی به نسل اون فیبر و کیفیتش هم داره. اما خب آخرش که چی؟ بالاخره یه روزی به ته این ظرفیت می رسیم دیگه!

 

۲. تو یه کتاب دیگه (از آقای تاننباوم، همونی که قبلاً تعریفش رو کردم) نوشته بود که قطعاً در آخرین روز از ماه دسامبر سال ۹۹۹۹، کل تمدن بشری از بین خواهد رفت!!

 

۳. در سال ۲۰۱۱ همه آدرس های اینترنتی تموم میشه! اگه می خواین سایت راه بندازین زودتر اقدام کنین. هر آدرس یه دونه از ایناس:۰۰۰.۰۰۰.۰۰۰.۰۰۰! خب؟ حالا چند تا آدرس می شه جمعاً؟ یعنی تا سال ۲۰۱۱ در اینترنت ۱۰۰۰میلیارد سایت خواهیم داشت؟ نه دیگه! این آدرس ها استفاده دیگه ای هم برای انتقال اطلاعات داره که همه به طور روزمره داریم ازش استفاده می کنیم، بدون اینکه بدونیم (روتینگ).

 

از این سه تا مشکل بزرگ بشریت، سومی راه داره. از همین الآن دارن ورژن۶ اینترنت رو جایگزین ورژن۴ می کنن. این کار سرعت روتینگ رو هم در شبکه جهانی زیاد می کنه.

 

مشکل فیبرنوری هم دو راه داره. راه اول اینه که صبر کنیم تا نسل های بهتری از فیبر ایجاد بشه، یا یه ماده جدید اختراع بشه. راه دوم اینه که بدیم دست دانشمند ۱۶ساله!

 

مشکل سال ۹۹۹۹ هم به ما چه؟! مردم اون دوره برن خودشون یه فکری بکنن...

 

ما آخرش نفهمیدیم چرا بعضی از نسخه های ویندوز ایکس پی، کیبورد فارسی دارن، بعضی ها ندارن. شما می دونین؟

 

این روزها

این روزها سرم شلوغه. این هفته دوشنبه تعطیل بود، اما تو همین چهار روز باقی مونده به اندازه 2هفته کار داشتیم.

این روزها من که حوصله نوشتن ندارم، شما هم لابد حوصله خوندن.

این روزها قرار بود نتیجه کنکور ارشد بیاد، پس چی شد؟

این روزها که کامپیوتر ندارم، وقتم تلف میشه. اعصابم رو خرد می کنه.

این روزها حتی نمی تونم بهتون سر بزنم.

این روزها می خوام برم موهام رو کوتاه کنم، شاید این یکی همین امروز بختش باز بشه!

این روزها خبر عروسی زیاده(اینجا). خدا قسمت شما هم بکنه.

این روزها ظاهراً یه گروه از دخترهای دانشگاه با هم کورس گذاشتن. جاتون خالی!

این روزها دارم فکر می کنم چرا گوشی نخریدم. این یکی هم دو سال کار کرده، همچین نو نیستش.

مغز با ۳کیلوبایت حافظه

 

سلام به دوستان گلم!

 

اصولاً این روزها همه جا یا گل ِ، یا سبز ِ. اینه که ما هم دچار شدت لطافت احساسات شدیم!

اما خداییش هم هوای خوب و آفتابی روی اخلاق آدم تأثیر مثبت می ذاره. اونم اخلاق من که به قول مامان مثل هوای بهار می مونه، هی ابر میشه، هی آفتاب میشه...!

 

اول یه نگاه بکنم ببینم چه سوژه هایی کنار گذاشتم... آهان. خب سوژه خاصی نداریم واسه امشب. باز دوباره سوژه ته کشیده! البته شرح درس های این ترم هم هستش که هنوز شروع نکردم.

 

روزهای اول ِ ترم، دیدم چند تا نام کاربری و رمز عبور جدید (فارسی رو پاس بدار!) داره به دایره قبلی ها اضافه می شه: ورود به کامپیوترهای دانشکده و کامپیوترهای مرکز کامپیوتر دانشگاه و کامپیوترهای کتابخونه (خدا رو شکر همشون از یه پایگاه داده استفاده می کنن!)، ایمیل جدیدم از دانشگاه، دو تا سیستم های اطلاعاتی کمک درسی (که هیچ کس نمی دونه چرا به جای یکی، دو تا درست کردن؟)، اکانت جدید برای مرکز کامپیوتر دانشکده کامپیوتر به اضافه ایمیل، یه سایتی شبیه اور کات که مخصوص دانشجوهای آلمان ِ، و...

خلاصه دیدم حسابش داره از دستم در می ره. به خصوص که رمزهای عبور رو هم اونا تعیین کرده بودن و در نتیجه قابل حفظ کردن نبود و هنوز فرصت نکرده بودم که عوضشون کنم.

 

شروع کردم به ابتدایی ترین روش، نوشتن تک تک این اکانت ها روی کاغذ. الآن جلوم گذاشتم. ۷تا نام کاربری و رمز عبور رو به طور روزانه احتیاج دارم. ۷تا رو هفته ای یه بار. ۳-۴تا دیگه هم هست که ماهی یه بار هم سر نمی زنم. جالبه که هنوز هم همه رو حفظ نشدم. هی کاغذ رو درمیارم... من ته ِ سِکیوریتی هستم!

 

امیرکبیر


سلام خدمت دوستان.

جاتون خالی، اینجا هر روز آفتاب داغ داریم. الآن که داشتم از خونه میومدم دانشگاه، داشتم فکر می کردم از آفتاب تهران راحت شدم، گیر یه آفتاب دیگه افتادم. ایجا چون رطوبت هم داره، دما که از 20-25 میره بالاتر، آدم رو خفه می کنه.

قرار بود که دفاعیاتی از پلی تکنیک داشته باشم.

اصولاً پیشرفته ترین بخش های دانشگاه پلی تکنیک، از نظر من اینها بود:
1. کارت ناهار، که همون بارکد پشت کارت دانشجویی بود،
2. پرتال آموزشی،
3. سیستم اطلاعاتی کتابخونه.

هر کدوم اینها یک سیستم اطلاعاتی بود که قراره ما هم اوستای همین چیزها بشیم!

کارت ناهار اینجا هم کمابیش همون طوره. اونجا باید توی حساب کارت، پول میریختیم، بعدش از طریق یه دستگاه، غذا رو می خریدیم. بزرگترین اشکالش این بود که حتماً باید از دو هفته قبل غذا می خریدیم، مگرنه گرسنه می موندیم. ضمناً فقط در ساعات خاصی می شد رفت پیش اون آقا بداخلاقه، که حساب رو شارژ کنیم.

اینجا هم اصولش همونه، فقط یه کم دوستانه تره. مثلاً به جای اون کارمند بداخلاق دانشگاه (کارمند خوش اخلاق هم داشتیم؟!) یه سری دستگاه شبیه عابربانک گذاشتن که خودمون پول نقد یا کارت بانکی بهش می دیم و حساب رو شارژ می کنیم. لازم هم نیست که از دو هفته قبل غذا بخریم، همون موقع که غذا رو گرفتیم، پولش از حساب کم میشه. البته این سؤال برای من حل نشده باقی مونده که اینا از کجا می دونن چند تا دانشجو از کدوم غذا و از کدوم غذاخوری خرید خواهند کرد؟

پرتال آموزشی امیرکبیر به نظر من که خدا بود! جدی می گم ها!
ول ترم واحدها توش وارد میشد، ما انتخاب می کردیم، آخر ترم هم نمره ها وارد می شد و همونجا بایگانی می شد. حالا درسته که یه بار در لحظه شروع انتخاب واحد خراب شد، اما کلاً بقیه وظایفش رو خوب انجام می داد. اون یه بار هم که خراب شد، قابل پیش بینی بود. اما شما هم این رو در نظر بگیرین که اصولاً اون روش انتخاب واحد اشتباه بود. چون دانشگاه، واحدهای کمی ارائه می کرد و در نتیجه دانشجو هم انتخابی نداشت، بنابراین همه در یه لحظه می خواستن یه درس رو انتخاب کنن. اسمش انتخاب واحد نبود، روز جنگ بر سر واحد بود!

سیستم انتخاب درس ها در اینجا هم همون طوره، اما چون همه در یه لحظه وارد نمیشن، مشکلی پیش نمیاد.

و اما کتابخونه که خیلی مورد علاقه من بود. نمی دونم شما هم در سال آخرتون در پلی تکنیک از سیستم کتابخونه استفاده کردین یا نه. کتاب رو می بردیم پیش یارو، دستگاه بارکد کتاب و بارکد کارت کتابخونه رو می خوند و بعداً هم از طریق اینترنت می شد کتاب رو تمدید کرد. یعنی همه اطلاعات شخص در حسابش وارد میشد و می تونست از خونه ببینه. به نظر من که کافی بود. البته یه ابزار خیلی مهم دیگه، امکان جستجو کردن کتاب درسیستم های اطلاعاتی کتابخونه هستش که من دقیقاً از کیفیت مال امیرکبیر خبر ندارم. ایشالا که اونم خوب کار می کنه.

اینجا هم سیستم کتابخونه کمابیش شبیه همونه، با این تفاوت که به جای اون آقاهه که کتاب رو می گرفت زیر دستگاه تا کدش خونده بشه، یه دستگاه گذاشتن. ساعات کار کتابخونه و کیفیت و کمیت کتاب هم که موضوع بحث من نیست.

همون طور که می بینید، دانشگاه های ایرانی و خارجی تفاوتی ندارن، غیر از اینکه به جای آقاها و خانم های بسیار مهربون که هر وقت کارشون داشتیم، رفته بودن ناهار و نماز، یا مرخصی زایمان(!)، یه مشت دستگاه خودکار جایگزین کردن.

همین.

مهندس امیرحسین

 

با سلام.

 

عکس بالای صفحه سمت راست رو عوض کردم. اون عکس سوسولی با اون کراوات اجنبی نما رو برداشتم و یه عکس رومانتیک گذاشتم. و چون تو عکس چتر دستم ِ، بیشتر هم آدم رو یاد باد و بارون و عنوان وبلاگ میندازه... تا اجنبی ها!

 

این روزها دارم تو فضا سیر می کنم. چرا؟

۵ جلسه استاد انفورماتیک۲ِ درس میداد و من نمی فهمیدم. تمرین اول رو ناقص ِ ناقص تحویل دادم و تمرین دوم هم رو دستم مونده بود و نمی دونستم چی کارش کنم. به خودم گفتم یکشنبه میرم می شینم تو کتابخونه، اینقدر تو سر خودم می زنم تا بتونم تمرین ها رو حل کنم! اتفاقاً همین هم شد. کتاب مرجع رو گذاشتم جلوم و تا شب خوردمش. البته روخونی نبود ها! یه پاراگراف رو می خوندم و یه ساعت فکر می کردم که طرف داره چی می گه. کتاب سازمان کامپیوتر از آقای تانِنباوم. اصل کتاب انگلیسی هست. می گن یارو خفن ِ و کتابش پرفروش ِ و فلان و فلان.

 

حالا چی ازش یاد گرفتم؟

تازه یاد گرفتم که یک چیپ چه جوری کار می کنه. البته تو خیابون از هر بچه ای بپرسی، می گه با صفر و یک!!

بله خب. اما چی می شه که با صفر و یک کار می کنه. باز نگو صفر و یک! درست ِ که با صفرویک کار می کنه، اما چه جوری؟ چه جوری می شه برنامه ریزی کرد؟ اصلاً اگه اون بچه تو خیابون هم بلد بود که می رفت کارخونه میزد با اینتل رقابت می کرد.

 

خلاصه همین لذت از یاد گرفتن بود که گفتم تو فضا هستم.

 

خلاصه یاد گرفتیم. یاد گرفتیم اون چیزی رو که امیرحسین در زمان مدرسه بلد بود و ما بلد نبودیم. و برای همین بود که بهش می گفتیم مهندس. والا من که هنوز هم سؤالام رو از اون می پرسم. چون می دونم قبل از من به ذهنش رسیده و به احتمال زیاد جوابش رو پیدا کرده.

فکر کنم وقتی دکتری بگیرم، چیزهایی رو بلد باشم که الآن اون بلده!

 

تولد قلیون عربی

سلام.

اومدم هول هولکی آپ کنم. آخه فقط تو کامپیوترهای دانشکده می شه زبون فارسی رو تو ویندوز تعریف کرد. کامپیوترهای کتابخونه هم ایکس پی پروفشنال دارن، اما نمی دونم چرا زبون فارسی ندارن.

اول بگم که شش روز دیگه تولد سلمان ِ. چون می دونم بعداً یادم میره، همین الآن گفتم که تبریک بگم. البته آلمانی ها می گن حتی اگه یه روز قبل از تولد هم تبریک بگیم، بدشانسی میاره و... اما به ما چه؟!

راستی اردیبهشت تولد علی ِ خودمون هم هست. به به، آدم تو یو اس ای جشن تولد بگیره...!

کلاً تولد همه ی رفقا رو یادم میره تبریک بگم. تهران یه کاغذی داشتم که تولد همه به ترتیب تاریخ توش بود. اما متأسفانه یادم رفت با خودم بیارمش. حیف.

یه همسایه عرب دارم که هر شب رفقاش رو جمع می کنه و قلیون رو آتیش می کنن و بوش از پنجره میاد و می رسه به دماغ من و دل ها رو روونه می کنه به اردوهای گذشته و... و حتی رستوران آبشار.

اما یه عادتی که داره، هر وقت بیکار میشه مثل روزهای تعطیل، آهنگ های عربی میذاره با صدای بلند. خب برای من که خوبه. برام فرقی نمی کنه کجایی می خونه و چی می خونه، همین که قِر داشته باشه، کافی ِ!
پنجشنبه اینجا تعطیل رسمی بود. این یارو هم از شانس من آهنگ غمناک سوزدار گذاشته بود. کاش یه بار میذاشت، کاش 10 بار میذاشت. باورتون نمی شه. از صبح فقط همون یه آهنگ تکرار می شد. تا کی؟ تا ساعت یک نصفه شب که من خوابیدم، این نهضت ادامه داشت!! اتفاقاً دیشب هم گذاشته بود. ساعت 3صبح! من دیگه شک کرده بودم که آیا این یارو عاشق این آهنگ ِ، یا آهنگ رو گذاشته برای من و خودش رفته مسافرت، یا اینکه این آهنگ رفته تو مغز من و دیگه خارج هم نمی شه؟!

راستی یه دفاعیاتی می خواستم از دانشگاه امیرکبیر بکنم، اما باشه برای بعد.

Wirtschaftsinformatik


بالاخره بعد از چهار روز، سلام.
خیلی دلتون تنگ شده؟

تا پارسال بهمون می گفتن دانشجوی کارشناسی. باید در دانشکده از کامپیوترهای سایت کارشناسی استفاده می کردیم. نباید به کامپیوترهای کارشناسی ارشد دست می زدیم، جیز بود!
حالا که خیر سرمون شدیم دانشجوی ارشد، کلاً سایت کارشناسی ارشد وجود نداره.

ببینم، من اصلاً تعریف کردم که چه رشته ای می خونم؟

کلی زحمت کشیدم تا اسمش رو به مامان و بابا یاد دادم، شماها دیگه گیر ندین... همون تیتر رو بخونین.

ترجمه اش میشه اقتصاد انفورماتیک. از اسمش معلومه که مخلوطی از رشته های اقتصاد و کامپیوتر ِ. مثل صنایع که همه می گفتن مخلوطی از رشته های مهندسی دیگه است. ولی خب همه که صنایع نخونده بودن. کسایی که صنایع خوندن می دونن که هیچ کدوم از درس های مهم این رشته اصولاً تو رشته های دیگه پیدا نمی شه.
بیا، حال کردی؟ اینم تعریف از صنایع!

حالا این رشته اقتصاد انفورماتیک هم همین طور ِ. یه درس هایی از اقتصاد و کامپیوتر رو باید پاس کنیم که این درس ها در مقطع ارشد، اختیاری هستن. من خودم یه نگاهی به دروس ارائه شده این ترم انداختم، دیدم قدرت انتخابم خیلی زیاده. مثلاً دو یا سه درس احتیاج دارم که می تونم از بین 15 تا 20 درس انتخاب کنم. اتفاقاً اینجا هم درست مثل زمان های انتخاب واحد خودمون، بحث داغ مشاوره با ترم بالایی ها در مورد اخلاق استادها، نحوه درس دادن و از همه مهمتر، نحوه نمره دادنشون، همیشه در جریان ِ.

و اما درس های اجباری:
اصولاً موضوع اصلی این رشته، سیستم های اطلاعاتی ِ.
سه تا درس اصلی داره، یه سمینار، یه پروژه تحقیقاتی، و یه پروژه پایانی. والسلام!

اینکه هر کدومشون چه جوری هستش رو تو پست های آینده توضیح می دم.

راستی یادم باشه در مورد درس های این ترم هم بنویسم، بامزه است!

سؤال اساسی

 

سلام. می بینم که هفته شما شروع شده و مال ما تموم.

 

دیدم بچه ها برای همایش امسال(یا پارسال؟!)، سایت درست کردن. خیلی خوشحال شدم. حداقل یه خرده کلاس کار رو بالا بردن. من که شخصاً گند زدم با اون کار کردنم!

حالا همایش به کنار، کلاً تو شورای صنفی اونقدر عقب کشیدم، اونقدر عقب کشیدم که فکر کنم هیچ کاری رو تو زندگی ام تا این حد ضعیف انجام ندادم. نمی دونم نظر بقیه تو دانشکده چیه، اما من که راضی نبودم. فقط شانس آوردم که بقیه اعضا خوب بودن و کلاً شورای خوبی شد.

 

تو این دو هفته اخیر که اومدم این دانشگاه، یه سؤال اساسی برام پیش اومده:

من چرا در کنکور ارشد شرکت کردم؟!

 

خواستم لینک صفحه انگلیسی دانشگاه رو بذارم اینجا، دیدم حتی در صفحات انگلیسی هم نصفش رو آلمانی نوشته. اینها هیچ وقت انگلیسی یاد نمی گیرن...

 

گوتینگن

سلام.

شهر گوتینگن کلاً حدود 125هزار نفر جمعیت داره. از این تعداد حدود 25هزار نفر دانشجوهای همین دانشگاه هستن. بدیهی است که اکثر دانشجوها برای درس خوندن به این شهر مهاجرت کردن. این شهر جدید و زندگی مجردی و فارغ از خانوداده و... در تمام کارهای دانشجویان محترم دیده میشه. یعنی صفا...!!
(الآن سروکله امیرو و حنان پیدا میشه که پسرم، حواست به درست باشه...)

آخرش معلوم شد که حساب پرینت من مشکل داره و مال همه درست کار می کنه! روزی که پول دادم، اپراتور پول رو ریخته بود به حساب شماره دانشجویی من، به جای حساب نام من. احتمالاً بلد نبوده. حالا قول دادن که پول منو برگردونن.

البته پرواضح است که مشکل حساب پرینت، ربطی به تحریم های اقتصادی ایران نداره. اما دیروز باز به تحریم ها شک کردم. رفته بودم قرارداد خط موبایل ببندم (همون شماره قبلی ِ، عوض نشد)، طرف باید تابعیت رو هم وارد سیستم می کرد. کل سیستم تحت شبکه بود و باید همون لحظه سیم کارت فعال می شد. اما نشد! یعنی سیستم کلاً درخواست خط موبایل رو رد کرد. خلاصه طرف گفت میرم پیگیری می کنم و درخواست رو خارج از سیستم اتوماتیک وارد می کنیم و... بالاخره شب بهم زنگ زد گفت سیم کارت رو فعال کردم.
خلاصه از ظهر تا شب داشتم به بوش فحش می دادم. حالا اگه بعداً فهمیدیم که اشکال از خود سیستم بوده، باید بریم از بوش حلالیت بطلبیم.

احمد گرفتار است

سلام.

ببخشید که باز دیر شد، همچین گرفتار درس و دانشگاه شدم که خودم هم نمی فهمم دارم چی کار می کنم. اما خدا رو شکر!

یه رسم بامزه ای هستش اینجا، اونم اینکه وقتی درس دادن استاد تموم میشه، طرف رو تشویق می کنن. البته کف نمی زنن، رسمه که می زنن روی میز! معنی اش همون تشکر ِ.

تا دقایقی دیگر شاهد این هستیم که یارو میاد منو از سایت بندازه بیرون و در ِ سایت رو ببنده. آخه سایت دانشکده رو فقط تا ساعت نه و نیم شب میشه استفاده کرد. بعد از اون میشه از کتابخونه ی مرکزی تا ساعت یک بامداد استفاده کرد. کلاً کتابخونه مرکزی برای همه بهترین جا برای درس خوندنه، فقط شش ساعت در روز تعطیله!

امروز همش علاف اعتبار برای پرینت کردن بودم. طرف می گه سیستم یکپارچه در دوره آزمایشی ِ و باید صبر کنیم. آقا من اگه نخوام از یه حساب از تمام پرینترهای دانشگاه استفاده کنم باید کی رو ببینم؟! بذار این جزوه ها رو پرینت کنم برم دیگه! واسه ما کلاس میذارن...

من برم تا نیومده یارو. فعلاً خداحافظ.

آه راستی! امروز هوای بهاری قشنگی بود، بعد از ماه ها... جاتون خالی. شما هم که تهران زیاد آفتاب دارین، جای منو خالی کنین.