بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

بعد از آخرین امتحان


در پست های قبلی فراموش کردم:

به همه ی کنکوری های عزیز خسته نباشید می گم و براشون آرزوی موفقیت می کنم. اما چون دانشگاه برای همه شون جا نداره، واسه همین واسه کنکوری خودمون بیشتر از بقیه آرزوی موفقیت می کنم!

از دوستانی هم که یه مدت جلوی خوشون رو گرفتن، اما آخرش نتونستن جلوی خودشون رو بگیرن، تشکر می کنم. منظورم آپ کردن بود، بی تربیت!

البته خود من هم چهارشنبه هفته پیش آپ می کردم، چون فکر کردم کنکوری ما پنجشنبه صبح فارغ می شه. اما نشد. بنابراین من هم زود آپ کردم. شاید هم چون کسی قبل از کنکور انتظار آپ نداشته، اون پست زیاد مورد توجه قرار نگرفت.


این از کنکور، که انشالا بحثش تمام شد.


خب من الآن (یعنی چند ساعت پیش) امتحانام تموم شد. یعنی پرونده ی این ترم رو بستیم. از چهار تا امتحان کتبی که دادم، نمره ی دو تاش اومده که خوب بود، امتحان امروز رو هم که خیلی خوب دادم. یعنی بعد از امتحان باورم نمی شد که تونستم تمام سؤالات رو جواب بدم. بقیه ی بروبچ یا فرصت نکرده بودن، یا بلد نبودن.


کار مفیدی که می شه در تعطیلات کرد، اینه که بشینیم و مثل بچه ی آدم سمینار ترم بعدی رو بنویسیم. اتفاقاً آخر ترم پیش هم درست در چنین شرایطی به حنانِ خودم گفتم که ببین، من 4 ماه وقت دارم، اما احتمالاً شب های آخر هم دارم خودم رو می کشم تا کار رو تموم کنم، از بس که تنبلم! و اتفاقاً همین هم شد! این دفعه هم 3 تا 4 ماه وقت دارم، اما بعیده که از این تعطیلات هم استفاده ای بکنم.


این عمر عجب سریع می گذره. انگار همین دیروز بود. حالا می گن 4 ماه بیشتر نمونده. بالاخره من کاندیدا بشم یا تو؟ یا هر دومون؟ زودتر تکلیف منو معلوم کنین!


اینجا اینقدر سوژه برای بلاگ نوشتم که نمی دونم اول کدوم رو بنویسم. الآن چون سروتهش از دستم در رفته، دارم مرور می کنم، اونایی که قضیه شون رو یادم رفته، پاک می کنم.


خداییش یه مدرک MBA می ارزه به 10 ملیون تومن؟ لابلای صفحات بهم ریخته و زشت سایت پلی تکنیک اونقدر گشتم تا بالاخره دوره ی MBA رو پیدا کردم: شهریه دوره.

از این بدتر هم اینه که آدم کلی خرج کنه بره کیش، واسه اینکه از شریف MBA بگیره؟

البته ممکنه بپرسین که تو که داری تو سر اینا می زنی، پیشنهاد دیگه ای داری؟ صادقانه بگم، نه!


راستش خیلی خسته ام. قدرت نوشتن هم ندارم. می خوام براتون یه سورپریز کنار صفحه اضافه کنم. البته امیدوارم دچار "مشترک گرامی، دسترسی بی دسترسی!" شدن ِ کل بلاگ نشه.


بعداً اضافه شد:

خب این سورپریز که جهت شادی روحتون اینجا سمت چپ صفحه زیر ساعت گذاشتم، با اینترنت اکسپلورر کار می کنه، اما نمی دونم چرا با فایرفاکس نه.

از مهندسان متعهد و متخصص کشور می خوام که یه نظری بدن.

ضمناً قرار نبود موقع باز شدن صفحه شروع کنه به خوندن، این دیگه انصافاً آزاردهنده است. فعلاً تا چند روز اجازه دارین به من فحش بدین، تا من یه راهی واسش پیدا کنم.


با سلام و صلوات


آخ که دلم تنگ شده واسه صدا و سیما. به جای سلام می گه:


با سلام و صلوات و... (شروع یک دکلمه ی بی سروته، با لحنی که قراره بیننده رو به زور به فضای روحانی ببره! خدا بیامرز پدربزرگم، همیشه موقع دکلمه خوندن زن ها، رادیوش رو خاموش می کرد) ... بعد از ظهر آدینه تان به خیر و شادی ...

امروز این قسمت شبکه اول، قبل از پخش فیلم سینمایی رو از دست دادین، چون حتماً داشتین بازی استقلال و پرسپولیس رو تماشا می کردین.

می گم، طلا! شانس استقلال هم مثل شانس (...) ِ ها! نه؟


طبق معمول بعد از ظهرهای جمعه الآن نشسته ام پشت کامپیوتر، یاهومسنجر، اسکایپ و جی تالک (همون که چپوندن توی جیمیل) رو باز کردم و از سر جام هم تکون نمی خورم، چون اگر داش حسین در زمانی که از قبل تعیین نشده و از راهی که اون هم قبلاً تعیین نشده، اراده کنه که با من چت کنه، و خدای ناکرده در اون لحظه من حاضر نباشم، سرنوشت سختی در انتظارم خواهد بود! وای از غُرغُر داش حسین!

اینه که الآن با ترس و لرز اینجا منتظر نشسته ام و مفیدترین کار، همین آپ کردنه.


امروز صبح امتحان مالیات داشتم. این درس تقریباً فقط شامل مسائل ریاضی و نتیجه گیری از اونها هستش. واسه همین از اولش فکر می کردم این بهترین موقعیت برای گرفتن نمره ی خوبه، چون دیگه احتیاجی به خوندن و نوشتن آلمانی نداره.

اما چشمتون روز بد نبینه! همون مسأله ی اول امتحان، به جای اینکه فرمول رو مثل همیشه به صورت ریاضی بنویسه، توضیح داده بود. یعنی باید خودمون فرمول رو از روی متن می فهمیدیم. سخت هم نبود، اما من یه کلمه رو بلد نبودم! استاد هم خودش نیومده بود، دانشجوهای دکتری رو فرستاده بود، اون ها هم جواب منو نمی دادن. آخرش یه جرقه زد و منظور سؤال رو فهمیدم، اما فکر کن اگه تا آخرش نمی فهمیدم، کل مسأله رو از دست می دادم.

پیش خودم گفتم آخرش همون جایی به مشکل خوردم که قرار بود اصلاً نگرانش نباشم...

به هر حال تو این درس هم بعیده نمره ی ممتازی بگیرم، اونقدر هم که فکر می کردم، هلو برو تو گلو نبود! پیشنهاد نمی کنم.

حالا مثلاً چی می شد اگه اون دانشجوی دکتری جوابم رو می داد؟! جواب سؤال که لو نمی رفت، صورت سؤال لو می رفت! تازه مطمئنم اگه خود استاد اونجا بود، جوابم رو می داد. اتفاقاً این استاده اونقدر با دانشجوهای خارجی خوب "تا" می کنه که مسؤول بخش تبادل های دانشجویی دانشکده هم شده.


امتحان دوشنبه رو بد ندادم. با اینکه خیلی ازش می ترسیدم، اما خودم بعد از جلسه ی امتحان راضی بودم.

حالا فقط یه امتحان دیگه مونده.


آه، راستی، من و دو سه تا آدم نصفه و نیمه به بهانه ی کنکور ارشد رفتیم مرخصی، اما دیگه شماها چرا اینقدر کم آپ می کنین؟ تهران چه خبره که شماها اینقدر سرتون شلوغ شده؟ اگه این همه کار و سرگرمی مفید پیدا می شه، خب ما رو هم خبر کنین دیگه...


به سلامتی از این هفته سفرهای استانی اوباما هم شروع شد!

همه جا هم مردم یه درخواست دارن: مشکل بیکاری را در این شهر حل کنید! دلم برای اوباما می سوزه. دوست داشتم تو شرایط بهتری رئیس جمهور می شد. حالا که برای اولین بار یه سیاه پوست رئیس جمهور دنیا شده، کاش بحران مالی و جنگ در افغانستان و عراق نبودن.

این بسته اقتصادی هم که ظاهراً بیشترین تأثیرش، تأثیر روانی هستش. برنامه ای که هزینه اش دو برابر مقدار فعلی کسری بودجه باشه، معلوم نیست چطور قراره تأمین بشه و اصولاً چند سال پس دادن بدهی های حاصل از اون طول می کشه؟ یه کارشناس اقتصادی در تلویزیون می گفت که از الآن حداقل یک سال طول می کشه تا این برنامه فقط تأمین بودجه بشه، یعنی که حالاحالاها طول می کشه تا اثر خودش رو نشون بده.

جنگ عراق رو شاید بتونه 8 سال دیگه تموم کنه و قبل از انتخاب جانشین خودش، سربازها رو برگردونه، برای تبلیغات انتخاباتی هم خوبه،  اما این جور که من از گزارش ها و اخبار تلویزیون می فهمم، جنگ افغانستان تازه داره شروع می شه.

کاش هشت سال پیش میومد.


می گم راسته که اگه یه سال زمستون خیلی سرد باشه، سال بعدش دیگه زیاد سرد نمی شه، و برعکس؟! من پارسال برف ندیدم، اما امسال می تونم بگم تقریباً دوشب در میون برف میاد.

الآن دمای تهران رو نگاه می کنم، 14درجه گرمتر از اینجاست. تقریباً هر روز هم همین طوره. اما در عوض پارسال عجب سرمایی داشتین! چه برفی! خوش به حالتون بود...


اتمام مرخصی


ای بابا! چقدر زود گذشت. فکر کردم به بهانه ی کنکور می تونم به درس های خودم برسم، اما راستش هنوز امتحانام تموم نشده.


در راستای حفظ حقوق مشتریان که همانا تاج سر ما می باشند، و در راستای اطلاع رسانی به مردم همیشه در پشت صحنه، و در راستای کَنده شدن ترمز قطار رابطه با آمریکا (!) و در آستانه ی فرارسیدن کنکور سراسری تحصیلات تکمیلی و عرض خسته نباشید، ضمن تشکر از خوانندگانی که در این مدت با تماس های بی شمار و تقاضاهای مکرر خود (که گاه باعث مختل شدن شبکه ی تلفن منطقه می شد) خواستار ادامه ی این سریال شدند، به استحضار می رساند که با نوشتن یکی مونده به آخرین امتحان در صبح جمعه ی پیش رو، شاهد ازسرگیری پخش سریال از شب ِ بَلِنتاین خواهیم بود.


توصیه ی دقیقه ی آخر برای کنکوری ها:

شنیدین می گن "یک لحظه تفکر بهتر از هفتاد سال عبادت ِ"؟ خب اینم همونه دیگه: یک لحظه توقف مقابل پایگاه مقاومت ِ مسجد سر ِ کوچه، بهتر از 5 ماه درس خواندن ِ!!

حالا خود دانید...