بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

VLC


امروز داشتم فکر می کردم کاش به جای موسوی، رهنورد کاندیدا شده بود. جدی می گم ها! شورای نگهبان که از اولش هم یه تعارف زده بود خانم ها هم بیان، مشکلی نیست... خب کی بهتر از رهنورد!؟ تأیید نمی شد؟ آخه آدم حسابی ای از خانم ها ندیدم که رد شده باشه، اما اگه رهنورد اومده بود، شاید تأیید می شد. تازه شانس رأی آوردنش هم کم نیست:

اولاً کوبنده و هیجان انگیز سخنرانی می کنه. ثانیاً حمایت خانم ها رو هم جلب می کنه. ثالثاً بعضی (یه بعضی بسیار بزرگ) هستن که چیزی رأی میدن دیگه... بماند!


می گم تا بازار سفرهای استانی داغه، ما هم بریم! همه مشغولن...


به نظرم تعداد کاندیداها اگر بیشتر بود، بهتر می شد. رأی مردم پخش می شد و ایشالا می رفتیم دور دوم. حالا با چهار نفر کار سخت شده. تازه شانس آوردیم کروبی و موسوی اجماع نکردن. یادمه سال 80 به غیر از رئیس جمهور وقت، 9 نفر دیگه هم کاندیدا شده بودن (به تعبیر بهتر، 9 نفر برای زمین زدن خاتمی تأیید صلاحیت شده بودن)!


خبر برگزاری مناظره های دو به دو اونقدر هیجان انگیز بود که حتی بی بی سی انگلیسی هم صدوبیست بار در تمام بخش های خبری اعلام کرد. کاش تهران بودم و می دیدم. ایشالا شماها برام تعریف کنین.

اما خوبه که مناظره ی کروبی و موسوی رو به یه بهونه ای به هم بزنن. هر کدومشون که بهتر از اون یکی بحث کنه، گُل به خودی زده. چون رأی طرف بازنده کم می شه و قطعاً مقداری از این رأی ها نصیب دوستمون می شه. بنده به عنوان یه آدم هیچ کاره می گم که این مناظره یکی از همون پوست خربزه هاییست که خاتمی گفت...


کلاً تخریب رضایی هم وقت تلف کردن ِ. من که می گم ما باید از هر سه کاندیدا با جدیت حمایت کنیم، اگر واقعاً می خواهیم به هدف برسیم.

اما خب یه لینکی هست که از روز اعلام کاندیداتوری سردار، می خواستم به عنوان لینک طنز بذارم. این شما و این شعری برای ثبت نام آقا محسن.



ضمناً در راستای توصیه های تکنولوژیک، می خواستم VLC media player رو توصیه کنم. جدید نیست ها، پدر-مادر داره! از این متن بازهای خفن که از دنیای لینوکس اومده به ویندوز.

هر فرمتی رو براتون باز می کنه. stream هم می کنه که هنوز نمی دونم به چه درد کاربر خونگی می خوره. ولی خب باحاله که آدم در شبکه برای بقیه کاربرها موسیقی یا هر چیز دیگه ای پخش کنه. خلاصه ظرف ها رو هم می شوره، بچه رو هم عوض می کنه، ...

از اینجا مجانی دانلود کنین.


*با عرض پوزش، این قسمت فرداش اضافه شد:


فقط می خواستم بگم این پلیری که معرفی کردم، یه خاصیت جالب دیگه هم داره که من برای اولین بار در یک پلیر دیدم. این پلیر رو می شه بیشتر از یک بار اجرا کرد! یعنی اینکه بعدش می شه در هر پنجره ای که باز می شه، یه فایل جدید باز کرد. به این صورت می شه فایل را به صورت همزمان اجرا کرد.

جالب نیست؟


زنده باد Opera Mini


سلام دوستان.


امروز آقای Kind صاحاب باشگاه هانوفر در دانشگاه سخنرانی داشت. همون باشگاهی که وحید هاشمیان تا فصل قبلی توش بازی می کرد. یکی از جذاب ترین سخنرانی هایی بود که در یک سال اخیر در دانشگاه شنیدم. از دو جهت جالب بود:


اول اینکه از جهت علمی و اقتصادی به وضوح بالاتر از حد من بود. نمی دونم دانشجوهای ارشد بقیه ی رشته های دانشکده چقدر از مطالب رو فهمیدن. و خب نتیجه ی همین علم می شه مدیریتی که در این باشگاه شده. دقیقاً درک کردم که مشکل ما با سلطان و ژنرال چیه!!

قبلاً فکر می کردم این باشگاه هم مثل بقیه سابقه ی صد ساله داره، اما تازه فهمیدم که اینا در همین 11 سال اخیر با بدبختی از دسته سوم آلمان اومدن بالا و از سال 2002 تا حالا پای ثابت دسته اول بوندسلیگا هستن. پیرمرد طوری اسلایدها رو چیده بود که چهار بار بین مسائل صرفاً اقتصادی و مسائل صرفاً ورزشی تغییر موضوع داد تا همه بدون خستگی به مدت یک ساعت بحث رو دنبال کنن.


دومین مسأله ی جذاب برای من این بود که این مباحث چقدر برای ایران می تونه مفید باشه. حالا که رئیس جمهور دستور خصوصی سازی دو باشگاه استقلال و پرسپولیس رو داده، چه بهتر که قبل از عوض شدن تصمیم، این کار انجام بشه. از تجربه ی مدیران باشگاه های کوچیکی مثل هانوفر هم می شه استفاده کرده. اصلاً می شه این آقا رو دعوت کرد به تهران تا برای خریداران قطعی و یا احتمالی باشگاه های استقلال و پرسپولیس صحبت کنه. اتفاقاً تجربه ی اینها بیشتر از تجربه ی امثال بایرن مونیخ* (چهارمین باشگاه پردرآمد دنیا که به صورت سهامی عام اداره می شه) به درد ما می خوره. اینها بهتر بلدن که یه باشگاه بدون درآمد رو چطور می شه درآمدزا کرد و  چرخوند.


امیدوارم که با این تعارفی که رئیس جمهور کرد، یک بار برای همیشه این دو باشگاه به طور واقعی خصوصی بشن و فوتبال ایران از شر این همه مفاسد راحت بشه.


اما یه تجربه ی جالب:

حتماً همه ی دوستان گوشی بنده رو ملاحظه فرموده اید، 90 درصد شما هم تیکه انداختین که آخه احمد، این چیه تو دستت می گیری؟!

بله، این گوشی 4 سال از ورودش به بازار می گذره. پشتش پلاستیک مخصوصی کار شده که از دست حلزون هم لیز نمی خوره! اما جالب تر از همه این بود که دیشب برنامه ی Opera Mini v4.2 رو روش نصب کردم و وارد اینترنت شدم! جالبه که برنامه اپرا حتی با این نمایشگر 128*128 پیکسل هم کار می کنه.


موضوع پروژه ای که دو هفته دیگه باید تحویل بدم، "مشکلات و راه حل های توزیع برنامه های بر پایه ی J2ME روی وسایل سیار"، از جمله گوشی های موبایل هستش. گفتم حالا که طبق اطلاعات لینک بالا، گوشی من هم Java داره (و من هم تا حالا خبر نداشتم!) پس بیام مهمترین و محبوب ترین نرم افزار، یعنی مینی اپرا رو امتحان کنم. کار کرد! الله اکبر!

حالا باز گوشی منو مسخره کنین...


اما جدا از شوخی، نخواستم که بگم گوشی خوبی دارم. خواستم بگم برای استفاده از اینترنت GPRS که در ایران هم راه افتاده، بهتره از براوزر ِ Opera Mini استفاده کنین، چون اولاً روی همه ی گوشی ها جواب می ده، ثانیاً تمام صفحات درخواستی، یک بار از سرورهای این شرکت عبور می کنن و به صورت ساده و کم حجم به گوشی شما می رسن. لطفی که این بنده های خدا به صورت مجانی در حق شما انجام می دن، باعث می شه صفحات اینترنت رو با سرعت بالا و با کیفیت خوب روی صفحات کوچک موبایل ببینید.

والسلام.


باران بهاری


سلام.


جای شما خالی، بیرون بارون میاد و من هم رادیو و تلویزیون و هر صدای دیگه ای که از اینترنت درمیاد رو خاموش کردم و پنجره رو هم باز کردم تا صدای بارون رو خوب بشنوم. و چه بویی داره... هر چی بارون شدیدتر باشه، صدای بیشتری هم داره و به من لذت بیشتری می ده. بارون های این فصل هم خدا رو شکر، شدید هستن.


این آب هم خلقت عجیبی است. دلم تنگ شده برای دریای شمال. یادمه بار اول که با دانشگاه رفتیم اردوی شمال، دیروقت رسیدیم به محل اقامت. گفتم حیفه که به خاطر دو سه ساعت خواب، طلوع خورشید رو نبینم. اولین و آخرین باری بود که کنار دریا بالا اومدن خورشید رو دیدم.

(بعد از اون بود که عکس خواب آلود من با حوله ی حموم روی سرم از روی بُرد شورای صنفی دانشکده سر درآورد!)


با این مقدمه، برسیم به حرف های خوبی که از پست های قبلی جا موندن.

خواستم بگم مهم تر از نتیجه ی انتخابات، موضع گیری های درست هستش. اما زیباتر از این، یک دوست مخالف گفت: انتخابات ها می گذرن، اما چیزی که می مونه، حرف های ماست.

یکی از بهترین صحبت های فرهنگی (کلاً غیر از برنامه های اقتصادی) که از جناح میرحسین دیدم، این مصاحبه ی همسر میرحسین هست. منظور من بیشتر بخش های آزادی جوانان و نقش زنان در جامعه بود. توجه کنین آدم هایی که دینشون رو خودشون با تحقیق انتخاب کرده باشن، زیاد نیستن. و اتفاقاً این جور آدم ها بهتر از بقیه، هم از دین دفاع می کنن و هم دین رو تفسیر می کنن.


به نظر من گفتن این حرف ها و جا انداختن فکر درست بین مردم، مهمتر از اینه که کی رئیس جمهور بشه. چرا؟ حتی می خوام یه قدم جلوتر برم و بگم: فرقی نمی کنه که رئیس جمهور دقیقاً از کدوم جناح سیاسی باشه، مهم اینه که صحبت هاش و تصمیماتش صحیح باشه. صحیح یعنی چی؟

اگر کل این ماجرا رو یه چرخه در نظر بگیریم، ابتدا باید تلقی مردم از اسلام اصلاح بشه و بعد شعارهای مسؤولان در جهت فکری مردم قرار بگیره. یعنی اون صحبت ها و تصمیمات صحیح رئیس جمهور که گفتم، صحتش باید توسط مردم تأیید بشه.


(البته تا وقتی که جناح اصولگرا از اقتصاددان، جمهوری خواه و آزادی خواه تقریباً خالی هستش، ترجیح می دم که به اصلاح طلب ها رأی بدم.)


آخر این بحث باز می رسه به ایجاد تحول فکری در مردم که خودش یه پست دیگه لازم داره.

ببخشید اگر صحبت هام تیکه تیکه بود، شب ِ دیگه، خسته ام.


آتییییییش


خب، من باز حواسم از درس پرت شد، اومدم آپ کنم.

به خدا داشتم تو کتابخونه حسابی درس می خوندم که آژیر خطر روشن شد! همچین سریع جمع کردیم و ریختیم بیرون که نفهمیدم چطوری کامپیوتر بدبخت رو از برق کشیدم. اومدم خونه، تا نیم ساعت داشتم تنفس مصنوعی و ماساژ قلب بهش می دادم که سر حال بیاد.


خلاصه تجربه ی باحالی بود. ماشین های آتش نشانی هم از چند جهت ریختن وسط دانشگاه. اما نفهمیدم که جزو تمرین های آتش نشانی بود یا نه. به هر حال معطلی داشت و من هم برگشتم خونه.

اصولاً چون دو سال پیش دانشکده ی ما بر اثر آتش سوزی با خاک یکسان شده و یه مأمور آتش نشانی هم سوخته و تندیس یادبودش وسط کتابخونه نصب شده، همه روی این ساختمون حساسیت دارن.

خوبیش واسه من این بود که روز اول وارد یه ساختمونی شدم که بعد از آتش سوزی، تعمیر اساسی شده بود و همه چی مدرن و تر و تمیز بود. خداییش عین آدم هایی شده بودم که برای اولین بار از ده اومدن شهر...!


شنبه از صبح تا ظهر کلاس کامپیوتر داشتم. یعنی قرار بود تا عصر باشه، اما پیچ ما با پیچ استاد دنده رو دنده شد، حسابی!

کلاس LaTeX بود که اختیاری بود و خودم به خاطر تعریف هایی که در دوره ی کارآموزی شنیده بودم، تصمیم گرفتم شرکت کنم. تو همون یک ساعت اول متوجه شدم که در کوتاه مدت به دردم نمی خوره، بعدش دیگه فقط منتظر بودم مدرک شرکت در کلاس رو بگیرم و بزنم به چاک.

اگه کنجکاو شدین، می تونین در موردش تحقیق کنین. من هم خیلی تعریفش رو شنیده بودم، حتی می خواستم خودم شروع کنم به یاد گرفتنش، اما حالا فهمیدم که در اجرا پیچ و خم های زیادی داره. حداقل برای دانشجوها برای نوشتن پروژه ها چندان مناسب و سریع نیست.


به خصوص که آفیس 2007 رو جدیداً تجربه کردم و دیدم برای نوشتن پروژه خیلی خوبه. OpenOffice سعی کرده از روی آفیس 2003 کپی کنه، در حالی که مایکروسافت همزمان با اون، 2007 رو وارد بازار کرده که به وضوح، یه قدم جلوتر از نسخه ی قبلیه.

البته این لفظ بازار که گفتم، در مورد ما کاربرد نداشت. من که نخریدم، بلکه محمد به عنوان سوغات ایرون برام فرستاد!


امان از دست یوزارسیف


می خواستم این دفعه حرف های قشنگ-قشنگ بزنم، اما انگار بعضی ها نمی ذارن.


پخش سریال حضرت یوسف تقریباً یک سال طول کشید. بهتره همین ابتدای صحبت اسم سریال برو بذاریم سریال یوزارسیف. اینجوری کمتر مجبوریم اون دنیا جواب پس بدیم، بهانه می کنیم که منظور ما از یوزارسیف، یکی دیگه بود... البته یکی هم پیشنهاد کرده بود که اسمش رو بذاریم سریال حضرت یوسف از نگاه آقای فلانی (کارگردان)!


تو این مدت هزار تا نقد برای این سریال خوندم. نمونه اش این (راستش فعلاً فقط همین یه دونه لینک رو دم دست دارم). می گن اگه یه نفر انتقاد پذیر نباشه، از صد تا نقد، 99تا رو رد می کنه. اما کارگردان توانمند این سریال تمام صد تا رو رد کرد، بعدش هم از تمام صد تا منتقد یه چیزی طلبکار شد. اما باز به این هم قانع نشد، برای همین بعد از رد هر نقد، یک بار هم از ملحد بودن اصلاح طلب ها و ارتباط اونها با آمریکا و اسرائیل (و در آینده احتمالاً گروه های شیطان پرستی!!) صحبت کرد.


لینک طنز هم در این باره زیاده. این رو براتون انتخاب کردم. از جمله صحبت های شیرین مطرح شده در این نشست مطبوعاتی:


در جواب اینکه چرا این سریال بدجوری شبیه داستان سینوحه شده (یا سینوهه، هر دو درسته)، فرمودند:

سینوحه ممکن است کنایه از حضرت یوسف (ع) باشد اما هیچ مدرک و نوشته تاریخی وجود ندارد که چنین موضوعی را ثابت کند. سینوحه یک اسطوره و داستانی افسانه ای است و در هر حال بخشی از فرهنگ مصر را در خود جای داده است.

جدا از اینکه جواب ربطی به سؤال نداره، باید گفت این جواب مال آدمی هست که معلومه بعد از ساختن سریال از روی داستان سینوحه، تازه فهمیده که سینوحه واقعیت نداره. اتفاقاً سینوحه از معدود کتاب های خفنی هستش من تو عمرم خوندم. بهتون اطمینان می دم غیر از یوزارسیف و زلیخا و یعقوب، اسم تمام شخصیت های سریال از توی همون کتاب کپی شده. حالا استفاده از اسم ها شاید بلااشکال باشه، اما قاطی شدن اتفاقات داخل کتاب با یک داستان قرآنی، دلیل بر تسلط زیاد کارگردان بر تاریخ پیامبران (اون طور که خودش در وبلاگش به تحقیقاتش می نازه) نمی شه. به قول یه بابایی، معلوم نیست یوزارسیف اشتباهی رفته تو اون کتاب، یا سینوحه اشتباهی رفته تو سریال.


اون طور که من خودم دیدم، دکور صحنه در فضاهای سربسته و اتاق ها و سالن ها فاجعه بار بود. در این رابطه طراح صحنه ضمن دفاع محکم از دکور و لباس های استفاده شده، می فرمایند:

برای طراحی صحنه امکان سفر به مصر نبود از این رو من با سفر به موزه لوور پاریس برای آشنایی با ساختار مصر آشنا شدم.

امکان سفر به مصر نبود، یا امکانات پاریس بهتر بود؟!


تدوینگر سریال می فرمایند:

هر فیلمی که من در آن کار کنم جزو آثار ناب کشور است.

شما خواهرزاده ی کارگردان هستی که اینقدر اخلاقت به ایشون رفته؟!


یکی دیگه از مواردی که خیلی روش تأکید دارن، اینه که استقبال مردم از این سریال بی نظیر بوده. به نظر من هم راست می گن، هیچ سریالی اینقدر سوژه برای جک های اس ام اسی درست نکرده بود، و هیچ پیامبری (خدایا ما رو ببخش!) اینقدر مسخره نشده بود. آقایون خبر دارند که معاد هم جزو اصول دین هست؟!


اگه خیلی بیکار بودید، این هم وبلاگ آقا. در یه جایی در همین وبلاگ درباره ی کمبود بودجه در زمان شروع ساخت سریال فرموده اند:

یا باید رها می کردم و کار را یکی از کارگردانان موجود انجام می داد و یک نسخه یوسف و زلیخای عشقی دیگر به هفده نسخه قبلی که در دنیا ساخته شده بود اضافه می شد.

این درجه از اعتماد به همکاران هم قابل توجه ِ. خب معلومه که انتقاد هیچ کس رو هم قبول نمی کنه... یعنی واقعاً سریال یوزارسیف قوی تر از سریال امام علی بود؟


فعلاً صحبت از اینه که پروژه ی عظیم سریال امام حسین هم به دستان توانمند ایشون سپرده بشه. من اگر جای مسؤولین بودم، از همین الآن تا اطلاع ثانوی ساخت هرگونه سریال از زندگی پیامبران و امامان رو ممنوع می کردم.


دفاع، با لبخند


سلام دوستان.


بیخود نیست که گفته اند ارزش کار مسلمانان قبل از ظهور امام زمان، بیشتر از مسلمانان بعد از ظهور ِ. در شرایطی که طالبان در پاکستان و افغانستان هر کی رو دلش می خواد به اسم اجرای شریعت اسلامی سَر می بره و رفقاشون هم در بصره دختری رو به جرم نداشتن حجاب ظاهری می کشن و باقی فداکاران این راه هم برای هدف مقدس (!) کشتن زن و بچه ی مردم بغداد و... خودشون رو منفجر می کنن، دفاع از دین اسلام، عجب کار سختی شده!

(بقیه ی مصداق ها طبق معمول سانسور شد)


سؤال جدی من اینه که دنیا قبل از ظهور طالبان چه شکلی بود؟

اصلاً اینها که می گن ما دشمن اسرائیل و غرب هستیم، چرا افتادن به جون مسلمون ها؟! می ترسم اگه پاشون باز بشه به فلسطین و اسرائیل، یکراست برن دنبال کشتن فسلطینی ها.

شاید هم می خوان همه ی مردم دنیا رو بکشن تا از بروز هر گونه گناه روی زمین پیشگیری کنن. فکر کنم قضیه همین باشه... فعلاً هم از مردمی شروع کردن که بی دفاع تر هستن.


بگذریم.

لینک طنزی که امشب براتون انتخاب کردم، این هستش. از اینکه می تونم در این روزهای گرم و پر بحث و شلوغ، با انتشار سخنان گهربار دانشمندان بزرگ ایران زمین، لبخندی هر چند کوتاه رو به لب های شما بیارم، خوشحالم!


معلم های مجرد


عجالتاً پیراهن سبزرنگ تهیه شد. تا ببینیم شما چه می کنید.


روز معلم دو ساله که از دستم در میره، یعنی دیگه کاری هم نمی تونم بکنم.

می خوام اسم معلم های مدرسه هام رو جمع آوری کنم، اما فکرم درست کار نمی کنه. باید دفعه ی بعدی از فرصت جلسه ی دوره استفاده کنم.


اما از اینها که بگذریم، مثل چند پست قبلی یک لینک طنز معرفی می کنم. این دفعه این رو براتون انتخاب کردم.

جدا از ایرادات حقوقی و فنی برخورد با خانه های مجردی، طنز مطلب در اینجا بود که گفت:

"...و از روز آینده در یک عملیات ضربتی تمام منطقه مرکزی بازارتهران از وجود فروشندگان مواد مخدر پاک خواهد شد."

به نظر شما این اظهار نظر فرمانده موجب مخفی شدن فروشندگان مواد مخدر در روز آینده نخواهد شد؟! من که باورم نمی شه، بهتره اینجوری خودم رو راضی کنم که منظور فرمانده رو درست نفهمیدم...


حالا کلاً چرا باید با خانه های مجردی برخورد بشه؟ وقتی حکومتی نمی تونه در زمینه ی ازدواج به جوون ها کمک کنه، دیگه واسه چی به مجرد بودنشون ایراد می گیره؟

این طرح بیشتر شبیه همون طرح جمع آوری تمام زنان باردار هستش. خدایا خودت کمک کن، هر چیزی رو که منع می کنیم، سرمون میاد. حالا می ترسم اون شوخی جمع آوری خانم های باردار هم جدی جدی یه روزی اجرا بشه.


لینک هایی برای خنده


ساعت ۱۰ صبح ارائه داشتم. بد نبود. تنهایی از طرف گروه ارائه کردم، به امید اینکه خودم رو گوشه ی فکر استاد جا بندازم.

دوشنبه ظهر یه ارائه ی تنهایی دیگه دارم که البته زیاد خفن نیست.


کارهایی که تو پست قبلی گفتم، خوب پیش رفتن، غیر از پروژه ی اصلی که از یکشنبه تا حالا یک کلمه هم بهش اضافه نشده. دو شب اخیر کم خوابیدم و الآن هم دارم تو خواب می نویسم. خدا رو شکر فردا روز کارگر ِ و ما تعطیلیم.

در عوض قراره همه جا فردا شلوغ بشه و بزنن تو سر همدیگه. جالبه که اینجا راهپیمایی های خشن رو هم از قبل پیش بینی می کنن. اخبار بانک های برلین رو نشون می ده که امروز درها و شیشه هاشون رو با ورقه های آهن پوشوندن!


بحث راهپیمایی شد، یاد اون بابایی افتادم که تو تظاهرات لندن به مناسبت نشست گروه 20 کشته شد. پلیس استعمار پیر رو دیدین؟ اولش گفتن بر اساس کالبدشکافی یارو خودش افتاده مرده و به درگیری با پلیس ارتباطی نداره. بعدش که فیلم باتون خوردن ِ یارو دراومد، حرفشون رو عوض کردن، گفتن جنازه رو دوباره کالبدشکافی کردن و معلوم شده که ضربه ی باتون جداً کاری بوده و پلیس ضارب باید محاکمه بشه!

به امید روزی که فیلم های سال 78 هم مورد استناد قرار بگیرن...


بحث استناد شد، خواستم بگم اگه می خواین تغییر نام بدین، حالا وقتش ِ!

"می‌بینید که چگونه مردم [دنیا] شیفته ما شده‌اند و اسم ... [نام و نام خانوادگی دوستمون!] را روی کودکانشان می‌گذارند، هم‌چنین طبق آن‌چه اعلام شده 500 میلیون نفر پای رسانه‌ها صحبت‌های رییس‌جمهور ما را گوش کردند؛ به طوری که حتی رسانه‌های دشمن قادر به نمایش ندادن این مراسم نبودند. همه‌ی این‌ها به خاطر..."

انتهای متن رو خودم سانسور کردم، چون از خود خدا خجالت کشیدم! خودتون برین بخونین.


بحث مطالب خنده دار شد، یاد این افتادم. جالب بود که بعضی ها داستان رو باور کرده بودن!!


نکرده ام


سلام.


امشب خسته و کوفته رسیدم خونه. کار هم زیاد دارم، وقت و حوصله ی آپ کردن هم ندارم، واسه همین آپ کردم!


قرار بود ساعت 6 بعد از ظهر خونه باشم و کارهام رو انجام بدم، اما تا ساعت 7 داشتم با یه دوست جدید قهوه می خوردم (البته چون پول قهوه ی منو حساب کرد، می ارزید!!) تازه شانس آوردم می خواستن میز رو تمیز کنن، مگر نه تا صبح می نشستیم. بعدش دقیقاً لحظه ای که باهاش خداحافظی کردم یکی از دوستای قدیمی رو دیدم (اینحاست که صدای مَمَد دربیاد!) و نمی دونم چطور ساعت شد 8 شب.


فردا (سه شنبه) ساعت 4 بعد از ظهر قرار دارم و کار مربوطه رو آماده نکردم. چهارشنبه ساعت 3 بعد از ظهر یه قرار دیگه دارم که کار اون رو هم آماده نکردم. پنجشنبه ساعت 10 صبح یه ارائه ی کوتاه دارم که اون رو هم اصلاً آماده نکردم. قول دادم یه فصل از پروژه ی اصلی این ترم رو هم ایمیل کنم که اون رو هم آماده ... (این نکردم ها رو بخونید نکرده ام)


الآن هم خسته ام و کله ام کار نمی کنه. خوش گذشت، خدانگهدار.


ادای بالاترین


     ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم ،،، این یک دم عمر را غنیمت شمریم


     فردا که از این دیر کهن درگذریم ،،، با هفتاد هزارسالگان درگذریم (خیام)


آره داداش، زیاد غصه ی این دنیا رو نخور.

شخصاً دارم ایمان میارم که هیچ جای دنیا بهشت نیست...



ببین، این که می گن باید شرایط ازدواج جوون ها رو فراهم کرد، واسه همینه. واسه اینه یه جوون اینطور به دست و پا زدن نیفته (الآن دارم فاصله ی بین انگشت شست و انگشت اشاره رو گاز می گیرم!).

اتفاقاً امشب داشتم با آمریکا چت می کردم (اونم LA!! گفتم که پُز بدم!) و یه قولی هم در همین زمینه دادم. احمد سر ِ حرفش می ایسته!



این پست هم جالب بود. فیلمش که خیلی قشنگ بود، یک فیلم مستند از تهران، سال 1358 (فکر نمی کردم همچین چیزی وجود داشته باشه) اما بحثی که بعد از فیلم نوشته هم جالب ِ.

این اولین بار بود که نتونستم یه فیلم رو از یه صفحه اینترنت دانلود کنم، هنوز باهاش درگیرم...


همون چیزهای پست قبلی


بله، چه اشکالی داره؟ ما که بخیل نیستیم، خب بچه های دبیرستان و حتی راهنمایی و دبستان و پیش دبستانی و آمادگی و پیش آمادگی و مهد و پیش مهد هم بیان رأی بدن. چه اشکالی داره.

تازه چند ساعت بود که کلام ما منعقد شده بود، لایحه ی پایین آوردن سن رأی دهنده ها دراومد. خداییش تا حالا دولتی عملگراتر از این ندیده بودم. روز قبلش از بالا بودن سن قانونی انتقاد می کنن و 24 ساعت بعد لایحه کاهش سن رو می نویسن.

کاش ما هم یکی مثل این داشتیم... (البته فقط و فقط در زمنیه ی سرعت عمل شبیه این)


فیلمی که در پست قبلی تعریف کردم، موجب بحث های جالبی شد که به نظر من زیاد هم به فیلم مربوط نبود. به هر حال با توجه به اینکه فیلمش خیلی معناگرا نبود و ارزش بحث کردن نداشت، این بحث ها باعث شد جذابیتش برای من بیشتر بشه.


از پلاگین octoshape برای فایرفاکس تون غافل نشین. بعضی از flash ها در اینترنت، بدون اون باز نمی شن.

البته من حتی با این هم نتونستم آهنگ بعضی وبلاگ ها رو باز کنم.


خاتمی رفت و راحت شد، اما قبل از انصراف دادن، این رو براش نوشتن که خیلی خوشم اومد. حرف های جدی و واقع بینانه.


انگار دو پست قبلی بود که گفتم کتابی رو از اینترنت خریدم و ارزون تر از کتابفروشی تموم شد. راستش قبلاً یه کتابفروشی وسط دانشگاه بود که قیمت هاش بدک نبود. مثلاً به طور متوسط یک درصد از بیرون ارزون تر بود، اما خب با این قیمت های بالای کتاب، یک درصد هم مبلغ زیادی میشه و می ارزید که ازش خرید کنیم.

این کتابفروشی اوائل سال میلادی جاری ورشکست شد و کتاب هاش رو حراج کرد، 50 درصد. اونقدر شلوغ شده بود که باید صبح زود از خواب بیدار می شدم تا صبح ِ اول ِ وقت بتونم واردش بشم. خلاصه دانشجوها غارتش کردن، من هم ایضاً. یه کتاب خریدم که مطمئن بودم بعداً احتیاج دارم. اما متأسفانه این ترم درس مربوطه رو نگرفتم. حالا هر روز چشمم بهش میفته و به خودم قول می دم که حتماً ترم بعدی جبران می کنم.


فقط گلشیفته


امشب دانشگاه بودم، فیلم گلشیفته رو اکران کردن. یعنی همون فیلم آمریکایی که به خاطرش از ایران عاصی شد و رفت. والا من نفهمیدم آقایونی که در ایران به این فیلم فحش می دن و به این بهانه از گلشیفته ایراد می گیرن (چیزهایی تو کیهان نوشتن که من هنوز هم وقتی یادش میفتم، خنده ام می گیره!) فیلم رو واقعاً دیدن یا نه. به نظر من آقایون به علت عدم تسلط به زبان غیرمادری (البته زبان مادری هم برای خیلی ها یک معضل ِ!)، متوجه دیالوگ ها نشدن. تا جایی هم که من یادم هست، سیاست ایران، دوری از تروریست ها بوده. به هر حال من چیزی ندیدم که علیه مسلمونا باشه.

شاید هم بعضی ها دوست داشتن نقش اول فیلم رو خودشون بازی کنن و...! در اون صورت هم متأسفانه نویسنده ی فیلمنامه اینطور نوشته بود: اون یارو خواست با گلشیفته دست بده، اما گلشیفته دست نداد!


در مورد ایران هم که حرفی نزد. انتهای فیلم یه جورهایی دستگاه امنیتی اردن رو خوب نشون داد. حالا ما دیگه اونو خبر نداریم. خب نمی تونیم هم توقع داشته باشیم که آمریکایی ها یه فیلمی بسازن که دولت ما رو به عرش ببره و بزنه تو سرِ اردن. منطقی نیست دیگه...



هشت سال پیش، ما هم برای اولین بار رأی دادیم و کلی هم ذوق کردیم که سن ِ مجاز رأی دادن رو آورده بودند پایین. اما خداییش مسخره است که بچه های مدرسه ای هم رأی بدن! خدا رو شکر، حالا سن رأی دادن رو دوباره برده اند بالا، یعنی از 18 سال می شه رأی داد. 46میلیون نفر مجاز به رأی دادن هستن، یعنی تقریباً 3 میلیون نفر کمتر از انتخابات تاریخی سال 84. البته کوچولو هایی که اون دفعه رأی دادن، این بار دیگه جدی جدی بزرگ شدن و باز هم می تونن رأی بدن، اما یه عده از واجدین دور قبلی، در این مدت به رحمت خدا رفتن و الآن دارن به ریش ما می خندن (شاید هم به حال ما گریه می کنن).



بعضی از سوژه هایی رو که یادداشت کردم، دارم می خونم، اما یادم نیست که باید در موردشون چی بنویسم...



آقا امان از تنهایی...!

(این میان برنامه بود)



داشتیم یکشنبه شب با دوستان چت می کردیم (و غیبت) گفتم ادای یکی دیگه از دوستان رو دربیارم که گهگاه یه عکسی می ذاره که آدم هیچی ازش نمی فهمه. حالا من هم این رو انتخاب کردم. یادتونه؟ من که یادم نیست، چون می دونم اون روز اونجا نبودم. دلیلش: نوشته بود برنامه مال معاونت فرهنگی ِ، من هم معاونت فرهنگی رو با یه چیز دیگه اشتباه گرفتم و برنامه رو تحریم کردم. یه پلی تکنیکی واقعی!

زیاد به عکس دقت نکنین، اونقدر کیفیتش خرابه که چیزی از توش درنمیاد. مال ِ 66 ماه پیش ِ!