بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

پیشرفت احمد

سلام.

اول، سالروز ملی شدن صنعت نفت رو تبریک می گم (که هرچی می کشیم از دست همین نفت ِ!).

 

آقا من دارم همین جور پله های ترقی رو طی می کنم. منم که حوصله پله ندارم، همیشه با پله برقی میرم... فقط خدا کنه راه پله ها سالم باشه.

در راستای همین پیشرفت ها، عکس منو زدن تو اینترنت، اینجا. (گرچه ربطی نداره، اما اینجا عکس ها با فایرفاکس دیده نمی شد، با اکسپلورر دیدم)

به این ترتیب غیر از وبلاگ خودم، این دومین مکانی است که عکس من رو در معرض دید جهانیان قرار داده. بیچاره جهانیان...

 

مدرک

سلام.

 

دیروز مدرک لیسانسم به دستم رسید. الآن دارم دنبال قاب مناسب می گردم!!

راستی اگه گفتین چه افتخاری نصیب من شده؟ زیر مدرک من رو رئیس فعلی دانشکده و رئیس فعلی دانشگاه امضا کردن! خدا قسمت شما هم بکنه.

 

بهتون توصیه می کنم شما هم برین این ۷۰۰هزار تومن رو بریزید و مدرک رو بگیرید. حالا اومدیم و ۲۰سال دیگه اصلاً اون دانشگاه جمع شد... یا مثلاً نرخش رفت بالا. تازه، مدرکش منگوله هم داره!

راستی این جشن فارغ التحصیلی چی شد؟ من که آماده ام، با مدرکم عکس بندازم...

 

یه چیزهای دیگه هم دارم که تعریف کنم،‌ اما باشه برای فردا صبح.

فعلاً بای

 

صبح ِ اول ِ وقت

 

صبح بخیر. به لطف مهمونا بنده هم بعد از ماه ها تا لنگ ظهر خوابیدن، سحرخیز شدم،‌ حتی امروز که روز تعطیله.

یه فایده دیگه هم داره: به جای آخر ِ شب، اول ِ صبح آپ می کنم.

 

مهمونا رفتن و جاشون خالیه. من هم باید تمرین کنم، که از ماه آینده هم شهرم عوض می شه، هم خونه، هم دیگه مامان و بابا نیستن...

 

راستی تا یادم نرفته، این عکس رو از نمایشگاه براتون گذاشتم، اما کیفیتش خوب نیست. حالا بعداً یه عکس دسته جمعی بهتر پیدا می کنم.

 

طرف داشت از حمایت دولت آلمان از شرکت های بخش آی تی صحبت می کرد، همکاران ایرانی حسرت می خوردن. مثلاً می گفت که دولت در شش ماه ابتدایی تأسیس شرکت، هزینه اجاره دفتر کار و حتی بیمه کارمندان شرکت رو پرداخت می کنه و...

 

سعی می کنم منظم تر آپ کنم. تو رو به خدا شما هم این همه تو کامنت ها التماس نکنید!

 

پست، با خودسانسوری بالا

شب بخیر.

 

یه چیزی از نمایشگاه سبیت رو یادم رفت تعریف کنم: استاد برنامه نویسی پاسکال (ترم چهارم لیسانس) رو تو نمایشگاه دیدم. رفتم سراغش و خودم رو معرفی کردم. خوب تحویلم گرفت و حتی شماره تلفنم رو هم گرفت!

فعلاً کارت ویزیتش رو یادگاری نگه داشتم.

 

آقا من چی بگم؟ الآن همچین عصبانی هستم که نمی تونم ماجرا رو دقیقاً تعریف کنم. فقط همین قدر بهتون بگم که برای خودم یه گروه جدید در جامعه تعریف کردم به نام اسلام فروش ها! کلاً افرادی هستن که به دروغ و به نام دین اسلام کسب درآمد می کنند. تو ایران منظورم نبود ها، منظورم تو آلمان بود، ایرانی هایی که رفت و آمدی هم به ایران ندارن. عجیبه، نه؟

 

به سلامتی قیمت نفت رسید به ۱۱۰دلار برای هر بشکه. نمی دونم تبریک بگم یا تسلیت. تبریک شاید ساده لوحانه باشه. تسلیت خیلی عمیق تر و وطن پرستانه تره.

چون فعلاً سقفی برای قیمت نفت تصور نمی شه، سعی می کنم دیگه به صورت تکراری این مسأله رو مطرح نکنم. وقتی رسید به ۲۰۰دلار، دوباره بحثش رو باز می کنم.

 

خدا براتون نیاره. خدا برای هیچ کس نیاره. آدم یه مدت منت یه نفر رو بکشه و خودش رو بدهکار اون آدم بدونه، آخرش معلوم بشه که اون بابا از اولش سر آدم رو کلاه گذاشته.

دقیق تر براتون توضیح نمی دم، اما همین قدر بگم که یه خطر بزرگ از بیخ گوش من رد شد. بازم خدا رو شکر...

 

پست مسخره ای بود، خودم می دونم:

  • اسم اون استاد رو ننوشتم.
  • جریان اسلام فروشی رو توضیح ندادم.
  • علت بدبودن قیمت بالای نفت رو نگفتم.
  • قضیه کلاه رفتن سرم رو هم شرح ندادم.

کلاً این پست نهایت خودسانسوری بود. باور کنید دلایلی داشتم برای این همه اشتباه. ببخشید.

 

CeBIT

 

با سلام دوباره خدمت خوانندگان.

 

در ۶ روز اخیر بیشترین چیزی که به یادش بودم، نمایشگاه کتاب تهران بود! چون سِبیت (نماشگاه صنعت آی تی در هانوفر) یه شباهت و یه تفاوت بارز با نمایشگاه خودمون داشت:

شباهت: قیمت همه چیز سَرگردنه ای بود! چای، نوشیدنی، غذا، خلاصه هر چی که آدم اونجا لازم داره. اینترنت وایرلس، ساعتی ۱۰یورو!!

تفاوت: سر هر سالن، ته هر سالن، ۱۰۰۰تا سرویس بهداشتی گذاشتن، تمیز! که کسی خدای ناکرده نگران دستشویی نباشه. بدترین خاطره ای که از نمایشگاه کتاب تهران داشتم، منظره صف دستشویی مسجد نمایشگاه بود که چند دور، دور مسجد پیچیده بود!! ظاهراً از نظر دست اندرکاران برگزاری نمایشگاه، برای تمام بازدیدکننده ها همون ۱۰تا سرویس زیرزمین مسجد، کافی بوده.

 

اینا رو اینجا نمی نویسم که دور هم بخندیم. به اندازه کافی تو جوونی مون خنده و خوشی داشتیم. اینا رو گفتم که پس فردا که مسؤولی شدین، کاره ای شدین، از فکرتون استفاده کنین. آک نگهش ندارین!

 

الآن تو سایت نمایشگاه نوشته که امسال ۵۸۴۵ شرکت از ۷۷ کشور جهان شرکت کردن و جمعاً ۴۹۵هزار نفر بازدیدکننده داشته.

 

ممکنه براتون سؤال پیش بیاد که حالا آیا ما هم سال آینده از ایران بریم آلمان تا نمایشگاه رو ببینیم؟ یعنی بریم ۶۰هزار تومن بلیط ورودی رو بخریم، تقاضای ویزا بدیم به سفارت، صد دفعه بریم تو صف سفارت تا مصاحبه بشیم، اگه ویزا گرفتیم، بریم بلیط هواپیما بخریم، یه هفته پول هتل بدیم و...؟

 

جوابش باشه با خودتون. اما یه راهنمایی می کنم، برای اینکه خودم هم یادم نره. اینا رو از خودم نمی گم ها!

این نمایشگاه جای چیز یادگرفتن نیست. حتی جای مناسبی برای آشنایی با محصولات جدید شرکت ها هم نیست. اونجا همه دارن فقط تبلیغ می کنن، چیزی به آدم یاد نمی دن. فقط می گن ما می خوبیم! به قول یه روزنامه ای که تبلیغات زیاد غرفه ها رو مسخره کرده بود: محصول من بزرگ تر، زیباتر، بهتر!

برای آشنایی با محصولات هم که آدم عاقل کافیه از خونه خودش به اینترنت وصل بشه و...

 

پس بازدید از نمایشگاه برای چه گروهی خوبه؟

برای بیزینسمَن هایی که با هدف مشخصی به اونجا میان، دنبال محصول یا خدمات مورد نظرشون می گردن، و ممکنه مذاکره هم بکنن.

 

آره عزیزجان، زندگی به پول است و پول به زندگی!

 

تکذیبیه

با سلام،

بدینوسیله کلیه شایعات پیرامون بدحالی آقای احمد (متخلص به حاج احمد) تکذیب می شود. ایشان به محض فراغت از مشغله، اقدام به آپ کردن می نمایند.

*راستی این قضیه عروسی چی شد؟ کی بیاییم شیرینی بخوریم؟

آپ بی آپ!

سلام هم بی سلام!‌

دیشب آپ کردم اما همش پرید! هر چی نوشته بودم پرید.
جالبه که من همیشه متن پست رو قبل از انتشار، کپی می کردم تا همچین اتفاقی نیفته، اما هیچوقت مشکلی پیش نمی اومد. حالا دیشب که یادم رفت کپی کنم، اتفاقاً همش پرید...

به هر حال به قول دوست، غرض احوالپرسی بود که حاصل شد!

دختران محمد

سلام.

 

در شماره شنبه روزنامه ی محلی هامبورگ(تقریباً مهمترین روزنامه هامبورگ) یه مقاله پرسروصدا نوشته بود، با این عنوان: دختران محمد گاز میدهند!

 

البته تو لینک، متن مقاله به سه صفحه تقسیم شده(نمی دونم اون زیر می بینید که نوشته صفحه ۱ و ۲ و ۳؟) و متأسفانه عکس های چاپ شده در روزنامه هم در لینک موجود نیست! یعنی نصف عمرتون بر فناست!

 

موضوع مقاله، پیشرفت زنان در کشورهای اسلامی ِ، خصوصاً در چند سال اخیر. اگه به شروع مقاله در لینک توجه کنید، با نام لاله صدیق(همراه با عکس بزرگ ایشون در وسط صفحه روزنامه) و سُهره وطنچاه شروع شده، رانندگان مسابقات اتومبیل رانی در ایران. تیتر مقاله هم به همین خاطر ِ. نوشته:

خانوم صدیق یکی از چهار زن دارنده مدرک فرمول ۳ در کل دنیاست!(تا اینجاش برای من هم جدید و باورنکردنی بود) و در سال ۲۰۰۵ قهرمان مسابقات کلاس ۱۶۰۰سی سی در ایران شده و از اون به بعد هم اجازه شرکت در مسابقات رو پیدا نکرده!! (به این می گن لِه شدن پیشرفت)

 

مقاله از اینجا به بعد به کشورهای دیگه می پردازه.(خدا رو شکر!) مثلاً اینکه بیش از نصف دانشجویان در کشور امارات، خانم هستند، و همچنین ۶۶درصد کارمندان دولت!

و جالب تر اینکه: ۱۰۵۰۰ خانم مدیر شرکت در اونجا سرمایه ای بیش از چهار میلیارد دلار دارند!(اینو من باور نکردم)

 

و در عربستان(که البته به نظر من وضعیتش قابل تحمل نیست): بیش از یک سوم ثروت بخش خصوصی(یعنی ۳۳۰میلیارد دلار!) به زنان تعلق داره.

 

خب اینا خوبه. اما از قول یکی از فعالین زن در مراکش نوشته بود که بسیاری از بی عدالتی هایی که به نام اسلام در حق زنان می شه، ناشی از احادیث مجعول ِ. در همین زمینه هم نام یکی از جاعلان مشهور حدیث رو برای مثال آورده و حدیثی رو از قول اون نقل کرده(که جاعل به پیامبر نسبت داده)، اما اونقدر زشته که نمی تونم اینجا تعریف کنم...

در مورد قوانین جدید در مراکش و مصر به منظور احیای حقوق زنان هم یه چیزایی نوشته که جای شکرش باقی ِ.

 

خلاصه داستانی ست...

 

به خاطر استقبال شایانی که از موضوع اسکار در پست قبلی به عمل اومد، این رو هم اضافه کنم که امسال برای اولین بار به خاطر احتمال بارش باران،  فرش قرمز(نقطه اوج هیجان طرفداران و خبرنگاران) زیر چادر انجام شد. همین.

 

خسته نباشید.

 

اسکار به مهندسان!

سلام دوستان.

خسته نباشید.

 

مهندسین گرامی! با عرض پوزش، یادم رفته بود که روز مهندسی (پنجم اسفند) رو تبریک بگم. یه دلیلش هم این بود که امسال برای اولین بار هیچ ایمیلی با این مضمون دریافت نکردم.

عجیبه! قبلاً بیشتر خودمون رو تحویل می گرفتیم. یادمه سال اول دانشگاه همه همدیگه رو مهندس صدا می کردیم، بدون اسم فامیل! حداقل من که بعد از این چهار سال، به هیچ وجه خودم رو یک مهندس نمی دونم. شاید دلیلش این بوده که تا حالا استفاده خاصی از آموخته هام نکردم، متأسفانه...

 

اما به عنوان یه خاطره: یه روز یکی زنگ زد خونمون(اون موقع حسین هنوز نرفته بود خونه ی بخت!) من گوشی رو برداشتم. یه آقاهه بود، گفت آقای مهندس هستند؟ گفتم کدوم رو می گین؟ گفت مگه چند اونجا تا مهندس دارین؟ گفتم بابا، برادرم حسین، خودم هم دارم کم کم مهندس می شم!!

 

بدینوسیله این روز عزیز (!) رو تبریک می گم و برای همتون آرزوی موفقیت می کنم.

 

روزهای خوبیه. گاهی اینقدر روزنامه می خونم که دیگه خسته می شم. رکوردم هم ۶ساعت در روزه. خب مطلب زیاد داره، هر جاشو که خوشم بیاد جدا می کنم و می خونم.

 

اما هفته ی دیگه یه کار حسابی دارم. باید از کلّه ی سحر تا بوق سگ کار کنم!

 

دوستان! دوستان! من برای اولین بار و احتمالاً آخرین بار تونستم مراسم اسکار رو مستقیم تماشا کنم. زیارتم قبول!!

به خاطرش مجبور شدم تا صبح دوشنبه بیدار بمونم. البته الآن که فکرشو می کنم، می بینم چیز خاصی هم نبود. احتمالاً به این خاطره که من فیلم ها رو به قصد تفریح می بینم، نه برای اینکه تا سالیان سال راجع بهش فکر و بحث کنم، عاشق بازیگراش بشم و...

 

فقط حیف شد که جایزه بهترین انیمیشن به پرسپولیس نرسید!

 

در پست های بعدی می خوام در مورد پیشرفت های زنان در کشورهای اسلامی (البته بی شک در اونجا زنان در عالی ترین مقام هستند و جای پیشرفتی نمونده!) صحبت کنم.

دیگه داریم خفن سیاسی میشیم ها!

 

لی یا جینز؟

سلام دوستان.

 

داشتم فکر می کردم در چند وقت اخیر اونقدر از این در و اون در صحبت کردم که چیزی از خودم ننوشتم. آخه وبلاگی گفتن...

 

اما راستش مدتی ِ که خبر خاصی هم ندارم. هنوز منتظرم تا باقی دانشگاه ها بهم جواب آره یا نه بدن. تا الآن هم راضی کننده بوده. کارهای تهران رو هم که خدا رو شکر بقیه برام انجام می دن. دیگه چی بخوام از خدا؟!

 

حدوداً یک ماه دیگه باید ثبت نام کنم و بعدش هم برم سر کلاس. سر کلاس؟ درس خوندن بالکل یادم رفته!

 

قرار بود در مورد شلوار لی بنویسم.

اولین سؤال اینکه چرا همه دنیا می گن جینز*، اما ما می گیم لی؟ خیلی هم که بخوایم کلاس بذاریم می گیم جین، یعنی باز هم آخرش رو ناقص می گیم.

 

نظریه من اینه که احتمالاً مردم ایران شلوار جینز رو با مارک آمریکایی لی شناختن و از اون به بعد بهش گفتن شلوار لی. (برگرفته از شأن نزول واژه اف اف!)

البته خارجی ها هم از دهه شصت قرن بیستم از کلمه جینز استفاده کرده اند. قبلش نمی دونم چه اسمی داشته...

 

حدود ۱۵۰سال پیش آقایی به اسم لِوی اشتراوس (متولد آلمان، که مثل خیلی از اروپایی های فقیر اون دوره به آمریکا مهاجرت می کردن) ساکن سانفرانسیسکو، تصمیم می گیره برای دوختن شلوارهای کاشفان طلا (اون موقع این شهر به کشف طلا از رودخانه شهرت داشته) از پارچه ای به نام دِنیم استفاده کنه، یعنی همون پارچه معروفی که امروزه هم در جینز استفاده میشه.

 

از خواص جالب این پارچه اینه که بهتر از تمام انواع دیگه که در تهیه لباس ها استفاده می شن، از پوست بدن در مقابل اشعه ماوراء بنفش محافظت می کنه.

یه برنامه ای می دیدم که برای نمایش استحکام این پارچه، تکه ای از اون رو از دو طرف با لودر(!) کشیدن. آخرش هم پارچه ی دنیم پاره نشد! خلاصه استحکام عجیبی داره...

البته اگه جینز بنده و شما سوراخ شد، تعجب نکنید. خب ما هیچ وقت مرغوب ترین پارچه رو نمی خریم.

 

خلاصه اون آقای اشتراوس در همون موقع اختراع خودش رو به ثبت رسوند و شرکتی به اسم خودش تأسیس کرد. یکی از نام های تجاری این شرکت، لیوایز هستش که همه می شناسیدش.

گرچه امروزه تمام تولید این شرکت در خارج از ایالات متحده انجام میشه، اما هنوزم معروفه که بهترین پارچه ی دنیم، در آمریکا و البته ژاپن تولید می شه.

 

از معجرات اختراع جینز اینه که در تمام ۱۵۰سال اخیر، تولیدش همواره رشد داشته، معلوم هم نیست که ابداع مدل های جدید اون تا کی ادامه پیدا می کنه.

 

استفاده از روش سنگ شور رو یک فرانسوی ابداع کرده. خودش رو دیدم، اما اسمش یادم نیست. الآن هم یه شرکت طراحی جینز برای خودش داره. می گفت چون روش سنگ شور با مصرف زیاد آب، به محیط زیست صدمه می زنه، امروزه از لیزر برای تولید طرح های جدید استفاده می کنه.

باورکردنی نیست. با لیزر هر طرحی رو میشه روی شلوار پیاده کرد. حتی می تونن عکس صورت یک نفر رو روی شلوار دربیارن!

 

دوخت جینز کار پیچیده ایست. حداقل صد ایستگاه کاری لازمه تا شلوار آماده بشه. بسیاری از مراحل هم قابل انجام دادن با ماشین نیست، برای همین هم به نیروی کار زیادی احتیاج داره، و اصولاً بیشتر در کشورهای با دستمزد ارزون تولید می شه.

 

این بود خلاصه اطلاعاتی که فکر می کردم دونستش مفید باشه. دانستنی ها!

 

*لینک رو مخصوصاً آلمانی گذاشتم، چون کامل تر بود.

 

ولنتاین با تأخیر

سلام.

 

اینقدر تو این چند روز به پروپاچه ی ویکی پدیا پیچیدم که یادم رفت ولنتاین رو تبریک عرض کنم.(تبریک؟!)

بله، ولنتاین بر عموم مسلمین مبارک باد!

 

پارسال یادمه که روزنامه نوشته بود: در آستانه این روز، قیمت انواع شکلات و گل در تهران بالا رفت!

 

البته یه خاطره دیگه هم از این روز (شب) دارم:

پارسال که خواستیم بریم خونه ی فرید تُپُل تا یه شکم سیر، عدس پلو بخوریم، حسابی تو ترافیک گیر افتادم. و تازه اون شب بود که فهمیدم این سنت حسنه، چه جایگاه والایی در سُنَن ایرانی و اسلامی ما ایرانیان پیدا کرده، که وسط هفته اینطوری همه جا ترافیک شده!

و همون شب بود که برای نجات از ترافیک، بزرگراه اشرفی اصفهانی رو کشف کردم، به مانند کریستف کلمب، که قاره ی آمریکا را!

 

آهان، می خواستم درباره این داستان جدید فساد مالی در آلمان بنویسم، فقط یه نکته داشت که ممکنه جالب باشه.

قضیه این بوده که پلیس یهو(!) فهمیده که حدود ۱۰۰۰ میلیاردر آلمانی، سال هاست که با کمک بانک ها و مؤسسات مالی کشور لیختنشتاین (باور کنید گفتنش تمرین می خواد!) از دادن مالیات به دولت آلمان فرار می کنن. حالا اینش زیاد ربطی به ما نداره، فقط همینقدر بدونید که وقتی تنها راه درآمد دولت مالیات ِ، برای مردم خیلی مهمه که همه مالیات بدن.

 

حالا نکته جالبش اینجاس که یه کارمند بانک در لیختنشتاین سالها تلاش(!) کرده و اطلاعات مالی این آلمانی های پولدار رو جمع آوری کرده. بعد با پلیس مخفی آلمان تماس گرفته و سی دی حاوی اطلاعات رو به قیمت ۵میلیون یورو به آلمان فروخته!

در نگاه اول به نظر میاد دولت آلمان پول زیادی داده، اما خوبیش اینه که اولاً اطلاعات درسته و همین الآن برای همه اون افراد پرونده تشکیل شده و همگی در حال بازجویی هستن، ثانیاً اگر این افراد بدهی خودشون رو به دولت بپردازن، چندین میلیارد یورو می شه!

 

موضوع شلوار جین باشه برای پست بعدی، طولانی می شه...

 

یه خبر جالب تو روزنامه خوندم:

در هامبورگ هر به طور متوسط هر مدرسه سالانه ۹هزار یورو برای جبران خسارت های عمدی هزینه می کنه. خسارت ها شامل شکستن شیشه ها، رنگ کردن دیوارها، خراب کردن درها، و از همه مهمتر گرفتگی چاه دستشویی ها می شه!

حتی برخی از مدارس مجبور شدن همه جا دوربین نصب کنن!

 

خدا رو شکر ما وقتی مدرسه می رفتیم، اصلاً اینقدر جون و قوه نداشتیم که بتونیم در کلاس رو خراب کنیم، یا شیشه ها رو بشکنیم!

 

کنکوری ها بیدار شین، صبح شده

سلام.

 

قبل از همه چیز باید بگم که به سلامتی، فردا (یعنی الآن که شما اینو می خونین) اولین روز برگزاری کنکور ارشد ِ و تا شنبه هم ادامه داره. دوستان من هم از همین صبح چهارشنبه تا صبح شنبه مشغول خواهند بود.

(امروز یه سری اس ام اس فرستادم که روحیه بدم، اما فقط یکیشون جواب داد، انگار هیچ کدوم نرسید!)

 

ایشالا که همه تون قبول شید!

منو که خدا قبول نداره، لااقل شماها دعا کنید که دوستای من موفق بشن...

 

(ضمناً برای اینکه دوستان کنکوری ناامید نشن، خاطرات خودم از کنکور پارسال رو فعلاً مسکوت میذارم!)

 

عرضم به خدمتتون که داشتم خبر رأی دادن مجلس شورای اسلامی به کلیات بودجه سال ۸۷ رو می خوندم، متوجه شدم که در جلسه رأی گیری فقط ۱۹۷نماینده محترم حضور داشتن، بنابراین ۹۳نماینده محترم دیگه کارهای واجب دیگه ای داشتن...

این نشون میده که رسیدگی به بودجه مملکت از چه جایگاه والایی نزد نمایندگان محترم مردم برخورداره!

 

در ادامه تبلیغات بنده ی غرب زده از ویکی پدیا، به این خبر هم توجه کنید:

از اواسط آوریل(یعنی دو ماه دیگه) یک دائرة المعارف جدید(و البته مجانی!) در دنیای مجازی متولد خواهد شد.

اولین شماره فرهنگ Brockhaus در سال ۱۷۹۶ منتشر شده و تاکنون ۲۰بار تجدید نظر کلی شده. یعنی این فرهنگ تا الآن چاپی بوده. آخرین چاپ اون هم ۳۰-جلدی بوده.

حالا مدیران مؤسسه به این نتیجه رسیدن که هیچ کس پول این همه کاغذ رو نمی ده و در دنیای جدید، باید فکری جدید کرد.

 

ناشران این فرهنگ تنها یک شانس در رقابت با ویکی پدیا برای خود قائل هستند:

ویکی پدیا توسط داوطلبان نگارش و ویرایش می شه، اما فرهنگ بروک هاوس توسط ویرایشگران حرفه ای.

 

من که شانسی برای اینها نمی بینم. از طرفی اطلاعات ویکی پدیا با وجود هرکی-هرکی بودنش، همیشه به روزه، از طرف دیگه بروک هاوس فقط به درد آلمانی زبان ها می خوره، یعنی مثلاً ۱۰۰میلیون نفر در سراسر جهان. تازه هزینه دستمزد ویرایشگران رو هم به مشکلات بروک هاوس اضافه کنید.

به نظر من که این رقابت ارزش امتحان کردن هم نداره. باختی داداش!!

 

فعلاً من حواسم پرت کنکوری ها شده، نمی خوام بیشتر از این بنویسم. اما برای پست های بعدی یه چیزهای جالبی در مورد فساد مالی در آلمان و همچنین شلوار جین(!) جمع کردم که براتون تعریف می کنم...

(بله خب، البته از ویکی پدیا هم به بهانه های مختلف تقدیر و تشکر خواهم کرد!)