بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

آنهایی که رفته اند و آنهایی که مانده اند


سلام.


خواستم فقط لینک مطلب زیر رو بذارم، اما حیف بود. ترسیدم اگه متنش رو ایجا نذارم، شما هم حوصله نکنید که سراغ یه وبلاگ غریبه برید (البته اون هم خودش از یه جا دیگه نقل کرده). متن رو عیناً کپی پیست کردم:



"آنهایی که رفته اند هر روز ایمیلشان را در حسرت نامه از آنهایی که مانده اند باز می کنند و از اینکه هیچ نامه ای ندارند کلافه می شوند.
آنهایی که مانده اند هر روزنهیکروز در میان ایمیلشان را چک می کنند و از اینکه نامه ای از آنهایی که رفته اند ندارند کفرشان در میاید.
آنهایی که رفته اند منتظرند آنهایی که مانده اند برایشان نامه بنویسند .فکر می کنند که حالا که از جریان زندگی آنهایی که مانده اند خارج شده اند آنها باید تصمیم بگیرند که هنوز می خواهند به دوستیشان از دور ادامه بدهند یا نه.
آنهایی که مانده اند منتظرند که آنهایی که رفته اند برایشان نامه بنویسند .فکر می کنند شاید آنهایی که رفته اند مدل زندگیشان را عوض کرده باشند و دیگر دوست نداشته باشند با آنهایی که مانده اند معاشرت کنند.
آنهایی که رفته اند همانطور که دارند یک غذای سر دستی درست می کنند تا تنهایی بخورند فکر می کنند آنهایی که مانده اند الان دارند دور هم قورمه سبزی با برنج زعفرانی می خورند و جمعشان جمع است و می گویند و می خندند.
آنهایی که مانده اند همان طور که دارند یک غذای سر دستی درست می کنند فکر می کنند آنهایی که رفته اند الان دارند با دوستان جدیدشان گل می گویند و گل می شنوند و از ان غذاهایی می خورند که توی کتاب های آشپ‍زی عکسشان هست.
آنهایی که رفته اند فکر می کنند آنهایی که مانده اند همه اش با هم بیرونند. کافی شا پ میروند .خرید میروندبا هم کیف دنیا را می کنند و آنها را که آن گوشه دنیا تک افتاده اند فراموش کرده اند.
آنهایی که مانده اند فکر می کنند آنهایی که رفته اند همه اش بار و دیسکو می روند و خیلی بهشان خوش می گذرد و اینها را که توی این جهنم گیر افتاده اند را فراموش کرده اند.

آنهایی که رفته اند می فهمند که هیچکدام از آن مشروب ها باب طبعشان نیست و دلشان می خواهد یک چای دم کرده حسابی بخورند.
آنهایی که مانده اند دلشان می خواهد یکبار هم که شده بروندیک مغازه ای که از سر تا ته اش مشروب باشد که بتوانند هر چیزی را می خواهند انتخاب کنند.
آنهایی که رفته اند همانطور که توی صف اداره پ‍لیس برای کارت اقامتشان ایستاده اند و می بینند که پ‍لیس با باتوم، خارجیها را هل میدهد فکر می کنند که آن جهنمی که تویش بودندحداقل کشور خودشان بود. حداقل احساس نمی کردند طفیلی هستند.
آنهایی که مانده اند همانطور که زنیکه های گشت ارشاد با باتوم دختر ها را سوار ماشین می کنند فکر می کنند که آنهایی که رفته اند الان مثل آدم های محترم می روند به یک اداره مرتب و کارت اقامتشان را تحویل می گیرند
آنهایی که رفته اند همانطور می نشینند پ‍شت پ‍نجره و زل می زنند به حیاط و فکر می کنند به اینکه وقتی برگردند کجا کار گیرشان میاید و آیا اصلا کار گیرشان میاید؟
آنهایی که مانده اند فکر می کنند که آنهایی که رفته اند حال کرده اند و حالا میایند جای آنها را سر کار اشغال می کنند و انها از کار بیکار می شوند.
آنهایی که رفته اند هی با شوق بیانیه ها را امضا می کنند و می خواهند خودشان را به جریان سیاسی کشوری که تویش نیستند بچسبانند.
آنهایی که مانده اند فکر می کنند آنهایی که رفته اند حق ندارند هیچ اظهار نظری در هیچ موردی بکنند چون دارند آن طرف حال می کنند و فورا یک قلم برمی دارند و اسم آنوری ها را خط می زنند.

آنهایی که رفته اند هیچ سایت خبری را نمی خوانند. ربطی بهشان ندارد خبر کشور هایی که تویش هستند
آنهایی که مانده اند در حسرت بی بی سی بی سانسور کلافه می شوند.
آنهایی که رفته اند می خواهند بر گردند.
آنهایی که مانده اند می خواهند بروند.
آنهایی که رفته اندبه کشورشان با حسرت فکر می کنند.
آنهایی که مانده اند از آن طرف مدینه فاضله می سازند.
اما هم آنهایی که رفته اند و هم آنهایی که مانده اند در یک چیز مشترکند
آنهایی که رفته اند احساس تنهایی می کنند. آنهایی که مانده اند هم احساس تنهایی می کنند.
کاش جهان اینقدر با ماها نا مهربان نبود".

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد