بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

سلام،

 

این خارجی ها به وبلاگ ما می گن بلاگ. چرا اینجوریه؟

 

به سلامتی برای بلاگ ام (دقت کردین من چقدر خارجی شدم؟!) اسم گذاشتم. عجب اسمی هم گذاشتم! حالا معنی اش راحته دیگه، نه؟ من می خواستم اسمش هم یه نشونی از دوری و سختی داشته باشه، هم ناامید کننده نباشه. به نظر من که این هم قشنگه، هم امیدبخشه: ...ابر، باران حاصلخیز را...

 

فعلاً که این بلاگ در تسخیر شاملو ٍ. حالا اگه شما به شاعر دیگه ای علاقه دارین، خب می تونین کتابشو بهم هدیه بدین. درسته دوست خوبم؟

 

یه ساعت گذاشتم سمت چپ صفحه، زیر تعداد بازدیدکنندگان. واسه اینه که وقتی یه کم خوندین، چشمتون به ساعت بیفته و یاد کاراتون بیفتین و پیش خودتون بگین این همه کار دارم، اون وقت نشستم این چرندیاتو می خونم!

 

یه بار دیگه می خواستم تذکر بدم که جواب کامنت ها رو زیر هر کدوم می دم. البته می تونم تو وبلاگ نظردهنده هم جواب بدم. اینطوری هم می شه.

 

آهان. فردا یه مناسبت خیلی مهم برای ماست.(برای ماست نه، برای ما هست ِ!)  باید جشن بگیریم، فقط اشکالش اینه که خود صاحب علّه پیش اون یکی صاحب علّه نیست...

 

این عکس رو وقتی ازم انداختن که یه کم مونده بود به افطار. منم واسه این که کم نیارم الکی خندیدم. اون موقع طول روز تقریباً ۱۵ ساعت بود. امروز ۱۴ساعت و ۲۰دقیقه بود. تا آخر رمضون میشه دوازده ساعت و نیم. امیدوارم زنده بمونم و اون روز رو درک کنم!

عکسو دیدین؟ حسابی دارم کچل می شم، نه؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد