بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

اسمشو نبر!

سلام،

 

به عنوان یه حرکت هیجان انگیز، می تونم جواب کامنت های هر پست رو تو پست بعدی بدم. نه که تعدادش هم کمه (آخه خوانندگان من خجالتی ان)، زیاد طول نمی کشه. البته منظورم اون کامنت هایی بود که قابل بحث باشه.

 

یه چیز دیگه هم می خواستم تذکر بدم. در بلاگ جدید یه جورهایی بحث سیاسی رو کنار گذاشتم. مهمترین دلیلش اینه که من بیشتر خوانندگانم رو می شناسم،‌ اون ها هم من رو. من عقاید سیاسی شون رو می دونم، اون ها هم عقاید من رو. اما چیزی که باعث شده از این گفتگوی دوباره پرهیز کنم، این خبر و مصاحبه ی جالبه. در واقع اگر من اینجا از لغت کَ س (شما سرهم بخونین) استفاده کنم، دیر یا زود فیل تِر(شما سرهم بخونین) می شم. البته من که فیل تر نمی شم، شماها!

پس لطفاً اسم اون اشخاص معلوم الحال رو در کامنت ها نبرید.

 

اینجا هر روز ابریه(ابر که چه عرض کنم، مِه ِ)، اما بارون نمیاد. منم این ابر رو به بارون ترجیح میدم. شماها چطور؟ معلومه، یه مشت عاشق، الآن همشون می گن بارون! بارون!

 

اون موقع که می گفتم اینجا زیادی درخت داره، نمی دونستم که درخت زیادی، زحمت هم داره. صبح که آدم از در میره بیرون، اونقدر برگ درخت کفِ پیاده رو ریخته که پای آدم توش فرو میره. اَه! بدم میاد.

آخه برادر (و خواهر) اهلِ کتاب من! شما رو به خدا یه کم خرج کنین، پول رُفته گر بدین که این برگها رو جمع کنن.

کلاً شهرداری اینجا همچین کارکردی نداره. حالا برگ که خوبه، یه تیکه آشغال که میفته تو خیابون، دیگه میشه جزئی از همون خیابون. نمی دونم هر خیابون چندبار در سال نوبتش میشه که جارو کنن.

 

این هم گوشه ای از ادبیات غنی آلمانی: (اگه ایران هم منو فیل تر نکنه، اینا منو فیل تر می کنن!)

در روزگاری، مردی زندگی می کرد.

این مرد هفت پسر داشت.

پسرها از پدر می پرسیدند:

پدر! میشه یه قصه برامون تعریف کنی؟

و پدر شروع می کرد به تعریف کردن:

در روزگاری، مردی زندگی می کرد.

این مرد هفت پسر داشت...

 

نظرات 3 + ارسال نظر
دوست امیرو 1386/07/14 ساعت 18:36

حالا دیگه پر رو نشو مهندس! خواستیم دیار غربت نا امیدت نکنیم! :D

شوخی کردم بابا. اتفاقاً دیار غربت که هستم، کمتر می بینم، کمتر حرص می خورم، کمتر هم ناامید می شم.
اما ممنون که حمایت کردین. چند ماه که بگذره، بیشتر قدر میدونم...

چاقو 1386/07/14 ساعت 19:38

بابا ببخشید! خوب تو این پستت گفتی اسم نبرید. من که نمی‌تونم پستای آینده رو بخونم!!
تازه ما تو شریف پیشرفته ترین درسی که خوندیم ری ست کردن کامپیوتر بوده. وا! مردم چه انتظارایی دارن!

خواهش می کنم. چی؟ منظورتو نفهمیدم. آخه ما هم تو امیرکبیر به جز بوکس چیزی یاد نگرفتیم.

شاهین 1386/07/14 ساعت 20:51

آقا راستی راجع به اون قضیه ی بودار پست قبل به نظرم مسواک رو «نان استاپ» بزن یا هی برو بیرون مسواک بزن برگرد / اینجا ملت هی از کلاس میرن بیرون سیگار میکشن بر می گردن / یا روزه ی سکوت هم بگیر :دی
ازینا گذشته به نظر من بهتره که به روزه نگیری و فرنگی ها از برخوردت به عنوان یه ایرانی و اگر به دینت توجه کنند یه مسلمان خاطره ی بدی نداشته باشن تا اینکه برای خدا روزه بگیری و خلق خدا رو از خودت و اعتقادت فراری بدی / ها ؟

ببخشیدها، ناراحت نشی ها! اما من کامنت قبلی تو رو پاک کردم! خب شوخی کارگری می کنی دیگه...
می بینم که هیش کی نتونست یه راه حل عقلایی بده! نه، نمی شه عزیزم، بیخود صورت مسأله رو پاک نکن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد