بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

یکشنبه ها.. شعر

سلام،

 

با یکی از دوستان چت می کردیم، پرسیدم بلاگم رو می خونی؟ چطوره؟

گفت کمتر چِرت بگو... بیشتر عکس بذار!

 

یه توصیف از صبح شدن و طلوع آفتاب کرده که خیلی قشنگه. گفتم خدای نکرده شما هم بخونید و شاید، شاااااید با دقت بخونین و خوشتون بیاد.

 

-از آیدا در آینه

این است عطر ِ خاکستری ِ هوا که از نزدیکی ِ صبح

سخن می گوید.

زمین آبستن ِ روزی دیگر است.

این است زمزمه ی سپیده

این است آفتاب که برمی آید.

تک تک، ستاره ها آب می شوند

و شب

        بریده بریده

                      به سایه های خود تجزیه می شود

و در پس ِ هر چیز

پناهی می جوید.

و نسیم ِ خنک ِ بامدادی

چونان نوازشی است.

....

 

چه ساکت بود امروز، نه ایمیلی، نه جی میلی. عوض ِ اینجا، تهران تعطیل بوده...

 

نظرات 3 + ارسال نظر
امیرو 1386/07/16 ساعت 20:24

سلام

چطوری ؟
امروز دلم برات تنگ شده بود . میدونی چرا ؟ کار داشتم رفته بودم امیر کبیر ، حنان هم هنوز نیومده بود میخواستم زنگ بزنم پیدات کنم که یادم افتاد نیستی !!! اون موقع بود که گفتم هــــــــــی !!

میگم اون نمایشگاهه یادته ؟ میرفتیم تو غرفه صالح اینا نسکافه می خوردیم ؟؟

امروز حنان منو برد سر کلاسش !! خودمونیم اگه لیسانس صنایع می خوندم خوب بودا که نشد . البته دم دمای کنکور میخواستم صنایع بخونم ، آخه یکی از فامیلامون اون موقع دانشجوش بود و هی واسم درساشونو تعریف می کرد ، تازه زمان سنجی گیربکس هم می کرد !! و من علاقه مند شده بودم . بماند که تو درس مدیریت صنعتی هم تاپ استیودنت شدم . اصلا اینا رو چرا اینجا گفتم ؟

راستی سعید بهت سلام رسوند .
همین ، یا حق

اینکه خواستی بهم زنگ بزنی، منو یاد بعضی گیج بازی های حنان میندازه!!

آره، نسکافه رو یادمه.

بابا تو هم ساده ای، اینا سرتو کلاه گذاشتن! صنایع خبری نیست، آسوده بخواب.

سلامت باشه سعید، چرا به اینجا سر نمی زنه؟

چه خوب بود... نخونده بودم اینو از شاملو

دیگه دیگه!!
این نصفه ی اولش بود.

حنان 1386/07/16 ساعت 23:07

سلام

داشتم به احمد می گفتم تو خیلی باحالی!
هی حرفات دور میزنه!

گفتم دقیقا عین این کامنتت رو برای من گفته بودی :)

با من نبود ها! داره الآن با امیرو حرف می زنه.
گفتم که ملت روشن بشن!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد