بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

پارسه

سلام.

 

جهت آگاهی تون بگم که امروز جمعه است و باز کنکور آزمایشی پارسه برگزار می گردد! حالا چرا اینو می گم؟ برای اینکه یادت نره برای دوستامون آرزوی موفقیت کنی.

به عنوان یک کارشناس پارسه شناس و یک قربانی کنکور ارشد باید خدمتتون عرض کنم که این امتحان چهارم پارسه هست و چهار تای دیگه هم مونده.

 

سخت ترین دوره برای من، پنج هفته منتهی به کنکور بود. طبیعتاً وقتی استرس نزدیک شدن امتحان بالا میره، جدیت درس خوندن هم بیشتر می شه. رکورد من یک ناهار در هشت دقیقه بود. دستم خودم نبود، استرس داشتم. می خواستم سریعتر برگردم سر درس.

این مدت، یه خاصیت دیگه هم داشت: بعد از امتحانات پایان ترم بود و غیر از غیبت خوردن در ترم جدید، مشکل دیگه ای شامل حالم نمی شد.

 

بگذریم.

چهارشنبه یه مهمونی دعوت بودم که زورم میومد برم، اما بعد از مهمونی کاملاً راضی بودم. همیشه به سرعت چند تا آدم هم قد خودم پیدا می کنم و...

حالا چرا دوست نداشتم برم؟

راستش جدیداً دوست ندارم با پدر و مادرم اینور اونور برم. یه دلیلش اینه که خسته شدم از بس می گن «ایشون احمدآقا، پسر فلانی ِ». خب یعنی چی؟ من هم دوست دارم واسه خودم یه کسی باشم.

یه مهندس معروفی اینجا هستش که همه می شناسنش. وقتی پدرش رو بهم معرفی کردن، گفتن ایشون پدر مهندس فلانی ِ. کلی کیف کردم. تصمیم گرفتم من هم یه خری برای خودم بشم که اونوقت پدرم رو هم به نام من معرفی کنن...

 

تا اون روز، به حساب من هفت سال مونده. زیاد نیست، چشم به هم به زنی، رسیده.

اما فعلاً که روزها در ناامیدی میگذره، تا کار دانشگاه جور بشه...

 

نظرات 1 + ارسال نظر
امیرو 1386/09/09 ساعت 16:11

سلام فدات شم !!

7 سال دیگه چه خبر میشه مگه ؟ هان اصلا هم دلت هم بخواهد که بگن پسر فلانی هستی !

البته من افتخار می کنم بگم دوست فلانیم . جون خودم !

موفق باشی

حالا هفت سال دیگه بهت می گم...

مرسی، به همچنین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد