بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

دیروز و پریروز

سلام.

 

با توضیحات دوستان در مورد پست قبلی نه، قبلیش(یعنی یکی مونده به قبلی!)، بنده روشن شدم که معیار انتخاب مربی آسیا همین امسال تغییر کرده و اصولاً امیرخان با مربی عراق مقایسه نشده. هدفِ امسال، انتخاب یک مربی آسیایی ِ یک تیم آسیایی بوده.

ولی اینو از من بپذیرین که به هر حال خیلی ضایع بود. حالا تیممون که هیچی نشد، کاش حداقل یه مربی دیگه داشتیم که اون کاندیدا می شد.

 

در مورد اون قضیه بنیادگرایی، دوستان به امثال دیک چنی اشاره کردن. من شناختی از ایدئولوژی ایشون ندارم. تا حالا فکر می کردم که اون به خاطر منافع سیاسی و اقتصادی از بنیادگرایان یهودی حمایت می کنه. حالا اگه اون هم واقعاً یه ایدئولوژی برخاسته از دین داره، باید بپرسیم، یا یه جایی بخونیم. من گهگاه مقالات جالبی به آلمانی پیدا می کنم...

 

در همین رابطه دیروز یه مقاله طولانی می خوندم، راجع به وضعیت صلح (کدوم صلح؟!) در فلسطین، در گذشته و حال. یک مشکل اسرائیل اینه: حدود ۲۵۰هزار نفر یهودی نه به خاطر کمبود جا در اسرائیل، بلکه از روی اعتقاد مذهبی، در اندک مناطق متعلق به عرب ها که در توافقات قبلی معین شده، اقدم به خونه سازی و اسکان کردن. به نظرم اگه اولمرت بخواد اینا رو برگردونه به مرزهای مورد توافق، احتمالاً خودش کله پا میشه!

 

این بلاگ هم که شده گزارش سیاسی هفته. بگذریم... فعلاً هی دارم میرم و میام، یه چیزی درست کنم بخورم...

 

اندر محاسن مطالعه می گفتم... دیروز بنده در مطب دندونپزشکی، یک رکورد جهانی شکستم. داشتم فکر می کردم کسایی که ( این سریال های بیمزه ایرانی رو دیدین؟) پشت اتاق عمل می شینن و غصه می خورن هم این همه معطل نمی شن. قضیه از این قرار بود که دیروز پدر گرام وقت قبلی داشتن، اینقدر طول کشید که دیگه نوبت به من نرسید... آخه وسط کار، کارش چیزیده(!) بود و حسابی طول کشید. نمی گم چند ساعت شد، چون خودم هم هنوز باورم نشده! این شد که همه مجلات معروف، زرد، سیاسی و علمی موجود در اتاق انتظار کلینیک رو خوندم.

از طرفی هم دلم نمیومد ولش کنم، برگردم خونه. آخه خودم هم همیشه وقتی از زیر دست دندونپزشک در میام، یکی باید زیر بغلمو بگیره. خب مامانی ام دیگه.

اما ماشاالله آقام وقتی اومد بیرون، حالش از من بهتر بود!

 

دقت کردین جدیداً چونه ام حسابی گرم شده؟

 

اینم جواب بدین، بعدش به سلامت: خداییش من خوش تیپ ترم یا این یارو؟ بله، خب البته.

 

نظرات 7 + ارسال نظر

من از هر دو خوش‌تیپ‌ترم... اون شهرک‌نشین‌های ِ اسرائیلی هم یه زمانی به تشویق ِ دولت‌های ِ سه‌نقطه‌ی ِ لیکود پاشون رو گذاشتن این‌ور ِ مرزهای ۱۹۶۷. هنوز هم اگه نگاه کنی امثال ِ بنیامین نتانیاهو ازشون حمایت می‌کنن. شکر ِ خدا که فعلاً در اپوزوسیون تشریف دارند!

اون که صد البته.

بابا ایول، اصولاً من تو ایران فقط شنیده بودم مرگ بر اسرائیل. الآن می بینم آدمی هم پیدا می شه که بیشتر از این یه جمله بدونه.

اطلاعات جالب خوبی دادی احمد جان ... کلا دندون پزشکی بابا به درد ما هم خورده ... حالا اینا رو ولش پارتی مارتی تنهایی برو بابا . ببین این در و داف های هامبورگ چه فنتی هستن :)) خوب بودن بوگو ما هم بیایم . آیا اونجا هم با زید به سینما می روند ؟ :)) نایت کلابی چیزی نمی ری اونجا ؟ از این چیزا هم بنویس مهمه . وبلاگت باحال شده من هر وقت سر می زنم چندتا لبخند مهمون می شم خوشم میاد ! از قبلی خیلی بهتره ...

مرسی شاهین جان. نسبت به بلاگ من خیلی لطف دارین.

این حرف ها چیه؟ من فکر کردم شماها الآن به فکر برنامه روز دانشجو هستین... فعلاً نایت بلاگ دارم شبها، به جای نایت کلاب.

شاهین 1386/09/17 ساعت 17:03

آقا راستی از بنیادگرایی نام می برید اسمی هم از روح الله رجبی ببرید . مرد به این نازنینی . الانم فک کنم اسرائیلی جایی داره خودشو منفجر می کنه

پشت سر بقیه حرف....

حنان 1386/09/17 ساعت 21:44

سلام

ااااا چند ساعت بوده حالا؟؟
از مرامت خوشم اومد :دی

عرضم خدمتتون که خوب این یه تیکه ای که از اون انداختی خوب تو خوش تیپ تری!!! ولی اگه کلش رو انداخته بودی اونوقت دیگه تو حتما خوش تیپ تر بودی :دی (از این کله نصفه ها بود یا کامل؟)
ولی در راستای دقت به تصاویر: کفشای نو مبارک :دی
این کتابا چیه اون بغل!‌اونجا هم کتاب متری میفروشن؟؟؟

اس ام اس هام رو نمی گیری؟؟؟ پرسیدم نتیجه ی اون کارنامه چی شد؟ به درد می خوره؟ بلاخره تیریه تو تاریکی!
ممممممممممممممممم
الان داری انگیلیسی می خونی؟
نتیجه آلمانیه نیومد؟ (۱۰ روز مونده؟)
کی میای ایران؟

دیگه فعلا سوالی نیست!!

هان در ضمن به دوستان بگو پشت سر دوستان حرف نزنن

در پناه خدا

سلام. سؤالات زده بالا؟

6ساعت! من هم همین جور.

کله اش کامل بود، البته کچل. می گم کله ها رو نصف کنن، عوضش سوژه می شه برای عکس!

ممنون. کفش رو عید خریدم. ماشاءالله به دقت!

کتابا جزو دکور بود. نه، گرون می فروشن.

سیم کارت رو انداختم، فقط یکی رو گرفتم. اینجوری فایده نداره.

کارنامه رو فردا می برم دارالترجمه، یه تلفن هم باید بزنم بپرسم که چقدر به درد می خوره. اونی که تو پاکته رو هنوز باز نکردم! حیفم اومد.

امتحان تافل ظرفیتش پر بود، انگلیسی رو ول کردم. آلمانی دو هفته دیگه میاد، حالا نپرسین که چی شد...

ایران نمیام، تا وقتی تو رو اونجا دارم!

گفتم که غیبت نکنن.

تموم شد سؤالات؟!! عجیبه.

امیرو 1386/09/18 ساعت 11:07

سلام

آلان دارم از سایت دانشگاه به صورت زنده برات گزارش می کنم :

"یار دبستانی من با من و همراه منی ... "

امروزم شلوغ پلوق شده !! در ۱۶ آذر رو هم شیکوندن .

بعدشم عرض کنم که شما صد البته خوش تیپ تری عزیزم ! من واقعا نگران این دخترهای آلمانی هستم ! چرا ؟ آخه بنده خداها گناه دارن اینقدر اذیت بشن !

بعدشم حنان راس میگه !‌ کفشات مبارک ! تو شیشه اوفتاده تصویرش !

قربون شما

عوض اینکه بشینی تو سایت، پاشو برو به عنوان بزرگتر دانشگاه، سخنرانی کن!

پارسال به صورت مستقیم دیدم، امسال عکساشو.

مرسی عزیزم، نگران اونا نباش، کمبود ندارن!

اول حنان گفت، تو سوختی!

چاقو 1386/09/19 ساعت 10:52

سلام
برات فرستادم فونتو احمد جون. شرمنده که دیر شد.
به ایمیل یاهوت زدم. اگه نرسید بگو. (شاید تو راه باشه البته!!)

ایول، دستت درد نکنه. نه بابا، دیر نیست.

جون تو ، دلم تمام با بچه های دانشگاه تهران بود ... امتحان دارم فردا کلی درس دارم وگرنه در صف اول می رفتم تا فریاد بزنیم بر سر این اراذل ِ نشسته بر اریکه ی قدرت ! بچه ها کولاک کردن ولی . حالی بردیم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد