بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

دلداری بدین منو!

سلام. متأسفانه امشب طنز، کم داریم!

 

جدیداً فهمیدم که یه راه زیاد شدن کامنت ها اینه که دیرتر آپ کنم و بیشتر تو کامنت ها راجع به پست من، بحث کنیم. البته این هم واضحه که خیلی از پست ها اصلاً جای بحث ندارن، فقط یه چیزی می گم که دور ِ هم بخندیم...

 

یکی از دوستام اومد که چت کنیم، پرسید چه خبر؟ گفتم اگه خبر خوبی باشه تو بلاگ مینویسم. راستش بیشرین چیزی که این روزها وقتم رو می گیره و بدتر از اون، اعصابم رو خرد می کنه، پیگیری و جمع آوری یه مشت مدارک مزخرف تحصیلیه، از دارالترجمه همینجا بگیر تا دبیرستان و دانشگاه. از نظر من هیچ کدوم اینها هیچ ارزشی ندارن(گرچه شخص خودم هم خیلی ارزشی ندارم!) ولی خب برای درخواست پذیرش از دانشگاه لازم هستن. خیلی هم لازم هستن. یکیش نباشه، هیچی دیگه...

 

راستش این داستان تهیه مدارک اونقدر طولانی و پیچیده شده که شما هم اگه حوصله داشته باشین بخونین،خود من حوصله ندارم که بنویسم. همین قدر بگم که دوست دارم وقتی خَرَم از پُل گذشت، از خیلی ها انتقام بگیرم. همین آخریش یه منشی خرده پاست که کل حقوق و زندگی و سرتاپاشو بازخریدشو جمع بزنی،،، لااله الاالله! همین آدم با معطل کردنش(در واقع کارنکردنش) آخرش یه ترم منو عقب میندازه... ای آدم می سوزه.

تو دفترش(البته به دستور خودش) نوشتم، امضا کردم، انگشت زدم که در غیاب من، مدارکم رو به دوستم تحویل بدین. حالا که وقتش شده، می گه من یادم نیست(یعنی حوصله ندارم توی دفتر رو نگاه کنم)، یا باید خودش(یعنی من) بیاد مدرک رو بگیره، یا پدرش، یا مادرش، یا همسرش! حالا خوبه که نمی دونه من کجام. اگه بفهمه من ایران نیستم که میره به همکاراش هم می گه تا همه مواظب باشن، کار من یه وقت درست نشه...

 

آره، دلم خیلی پُره. تو دیار غربت هم، بیشتر از هموطنانم ضربه می خورم تا از بیگانه ها. تا حالا در مورد این قضایا ننوشته بودم. قصدم این بود که اصلاً اینجا در این مورد ننویسم منتها امشب داشتم برای بار صدم به دوستم ایمیل می زدم که بره دانشگاه که این کار رو بکنه و اون کار رو بکنه... خواستم اعصاب خردم رو اینجا تخلیه کنم. ببخشید.

 

این مشکل خصوصی نیست. اتفاقاً یه معضل اجتماعیه.

حالا من که پُخی نبودم... آدم های بااستعدادی بودن که از دانشگاه (و این رفتارها) می نالیدن. یکی بود با سهمیه المپیاد رفته بود برق شریف(شماها نمی شناسینش). وقتی می خواست بعد از لیسانس برای ادمه تحصیل بره سوئیس(نه، اون نه. گفتم که نمی شناسیش)، همین کارمندها و البته استادهای بسیار تحصیلکرده و با شخصیت(!) بدبختش کردن تا کاراش رو انجام دادن. می ترسیدن بره خارج پیشرفت کنه... لااله الاالله. به نظر شما آیا امیدی هست که این آدم برای کارکردن یه روزی برگرده؟

 

از قول یکی از مسؤولان وزارت علوم تو روزنامه نوشته بود که تربیت هر مهندس در دانشگاه، ۱۸ملیون تومن برای دولت هزینه داره.

خداییش یکی بشینه حساب کنه به پول فعلی، یه مهندس چقدر خرج داره؟ مثلاً یه نفر در ۲۲سال چقدر هزینه خوراک داره؟ به پول الآن باید حداقل با روزی پنج هزار تومن شکمش رو سیر کنیم. در ۲۲سال میشه بیش از ۴۰ملیون تومن. حالا هزینه های پوشاک و مسکن و آموزش و... رو خودتون اضافه کنید. چقدر می شه؟

 

سرمایه گذاری از ما، بهره برداری از این غربی ها.

 

بگذریم...

حالا اینا رو نگفتم که بگم نمی خوام دیگه برگردم، نه بابا، ذوق نکنید! پوست من کلفت تر از این حرف هاست.

احمد با دست پر برمی گرده، قول میدم... (حتی برای انتقام از اون آدم ها هم که شده، برمی گردم!!)

 

نظرات 1 + ارسال نظر
امیرو 1386/09/25 ساعت 09:27

سلام

یه کم دلداریت بدم !‌ درست میشه غصه نخور ! مگه من مردم ! نشد خودم میرم از آموزش دانشگاتون مدرکتو بلند می کنم !!

پس شما خیلی موافق رفتن واسه موند نیستی ! دوس داری برگردی درسته !؟

مضمون این جمله رو "تو دیار غربت هم، بیشتر از هموطنانم ضربه می خورم تا از بیگانه ها" از خیلی ها و بارها شنیدم ! یه توضیحی بده که چرا اینجوریه به نظرت ! بابام میگه یه چیزیو یه خارجی که مریض هم بود و وظیفشم یاد دادن نبود چنان با جون و دل به من یاد می داد از اون طرف اینجا کسیکه وظیفش یاد دادن بود نگران بود مبادا من زیادی یاد بگیرم !!

احمدو ! موفق باشی . راستی ! میخام اینترنت رو کم کنم !‌ شاید تا مدتی سر نزدم و ننوشتم !

شلوغ نکن. تا حالا نرفتی دنبالش خبر نداری چقدر گرفتاری داره!

با دست پر برمی گردم...

البته هموطنان مقیم آلمان تا الآن فقط به من لطف داشتن. واقعاً خیلی خوب بودن. باید یه پست در موردشون بنویسم. منظورم هموطنان مقیم ایران بود. خب دلایل زیادی هست که فکر می کنن ایرانی های مقیم خارج بد هستن. گاهی می گن جاسوس، گاهی وطن فروش، گاهی غرب زده، گاهی نامسلمون و البته مقدار زیادی تنگ نظری. خیلی چیزها هست که می شه در مورد خارج رفته ها بهشون چسبوند. کی به کیه؟

مرسی، برام دعا کنین. ایشالا! من از ته دل از این تصمیم شما حمایت می کنم. اول درس، بعدش هم درس.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد