بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

کریسمس مبارک!

سلام.

 

الآن که می نویسم، روز دوم کریسمس ِ. روز اول و دوم یعنی دیروز و امروز تعطیل ِ. بدجوری هم تعطیل ِ. انگار خاک مرده تو شهر ریختن. نه صدایی، نه رفت و آمدی.

شب حوصله ام سر رفت، تنهایی رفتم بیرون. جاتون خالی. عجب سوز سردی! می گن هوای سرد برای پوست صورت خوبه... اما نفهمیدم چرا.  بعید می دونم که شماها هم بدونین. میدونین؟

 

بالاخره فیلم روز سوم رو دیدم. خیلی نامردین! هر کدومتون رفتین سینما، گفتین خوب نبود، تو هم نمی خواد بری... بابا دیگه چه انتظاری داشتین؟! داستان از این جالب تر؟ بازیگر از این بهتر؟ بله، بهتر از این هم می شه ساخت، ولی باید امکانات داخل ایران رو هم در نظر بگیرین. حداقل از حد سینمای ایران که بالاتر بود، نبود؟

 

به نظر من بعضی از دیالوگ هاش مزخرف بود. یا صحنه های انفجارش زیادی شبیه هم بود. اما مثلاً اون صحنه انفجار ِ در ِ آهنی بزرگ، عالی بود. درب کاملاً پرتاب شد، عین فیلم های خوش ساخت هالیوود.

تازه خیلی هم احساسی و تأثیرگذار بود. آدم رو یاد جوونی هاش مینداخت!

 

راستی جدیداً یه کشفی کردم. اینجا وقتی کسی می خواد برای بچه اش اسم بذاره و به قول معروف شناسنامه بگیره، می تونه هر اسمی که دلش می خواد انتخاب کنه. یعنی محدودیتی نداره. اما برای شناسنامه ایرانی حتماً باید از اسم های داخل کتاب مرجع سازمان ثبت باشه. فکر کنم فرض بر این بوده که مردم ایران عقلشون نمی رسه... ببخشید دیگه. به قول معروف، شما منو حلال کنین، منم شما رو حلال می کنم!!

البته این مسأله تو ایران چیز مهمی نیست. اما اینجا همیشه و برای همه هموطنانمون مسأله مهمی ِ.

 

خب غیبت امشبمون رو هم کردیم.

امری ندارین؟ عکس های قبلی ظاهراً جلب توجه نکرد. سعی می کنم دفعات بعدی یه عکس هایی انتخاب کنم که خودم هم توش باشم. حداقل اینجوری بعضی ها به منظره هم نگاه نکنن، بالاخره به کیف و کفش من توجه می کنن...

 

نظرات 1 + ارسال نظر
حنان 1386/10/05 ساعت 21:40

سلام

میبینم که هی تیکه میندازی:دی

بعضیا خودتو میبینن یه چیزایی هم علاوه بر بقیه میبینن توش!

آره دیگه مثلا توی ایران نمیذارن که اسم حنان رو توی شناسنامه برای دختر بذاری! برای همین توی شناسنامه می نویسن فاطمه بعد صداش می کنن حنان :))

اینجا هم بد سرد شده!

روز سوم رو با چاقو و امیرو دم خونه داداشت اینا دیدیم. ای بدک نبود ولی عالی هم نبود :)

آره، قراره خبرنگار روزنامه شرق بشم!

اون که نظر لطف شماست، من عاشق همون دقت شما هستم.

آفرین. یکی از همون جاهایی که به آدم گیر می دن، همین اسم شماست که اصلاً معلوم نیست مال پسره یا دختر.

اینجا برف نداره. هواش فقط قیافه میاد!

خیلی هم عالی بود. بی سلیقه! بی احساس! بی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد