بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

مصاحبه

سلام.

 

نمی دونم چرا وعده دادم که قضیه ی اون مصاحبه ی گزینش دانشگاه رو براتون بنویسم. راستش الآن هیچ حس ندارم که تعریف کنم. فقط جهت عبرت شما اصلشو تعریف می کنم، حواشی بمونه برای بعد.

 

اول بگم که من بالاخره تونستم این دفعه به موقع به قرارم برسم.(یادتونه تو یه پست، چقدر به خودم فحش دادم که آدم بدقولی هستم؟!) در همون لحظه که رسیدم پشت در اتاق، موبایلم زنگ زد. تو دلم کلی به مامان غُر زدم که باز بدموقع زنگ زده! جواب دادم، دیدم از اعضای همون کمیسیون گزینش ِ، می گه شما کجایین؟ گفتم من پشت درم، شما کجایین؟ گفت ما توی اتاقیم!

 

خلاصه جلسه شروع شد. اولش همچین عرق می ریختم که انگار تو سونا نشستم. یه کم که گذشت، به خودم مسلط شدم.

 

اعضای کمیسیون گزینش من، ۶ نفر بودن. قبلش فکر می کردم فوقش دو-سه نفر باشن، اینجوری شد که فهمیدم آدم مهمی هستم!! یک نفر رئیس کمیسیون بود که رئیس همون دپارتمان بود. چهار نفر استاد بودن، یه پسره هم بود که قبل از اینکه خودشو معرفی کنه، تابلو بود که دانشجوی ارشد همون رشته ست. برگه هایی که برای دانشگاه پست کرده بودم، روی میز پهن بود. معلوم بود که قبل از ورود من آماده شده بودن. منتظر سوتِ شروع بودن که سؤالاشون رو بپرسن...

 

بیشتر سؤالات رو رئیس می پرسید. سخت ترین سؤال ها اینجوری بود: این (فلان درس) که تو کارنامه ات نوشته، چیه و چی ازش یاد گرفتی؟!

کلاً اینا رو بدک جواب ندادم، اما بدبختی این بود که از درس حسابداری و تحلیل قیمت تمام شده* شروع کرد! از یه طرف اولین سؤال بود و من استرس داشتم، از طرف دیگه این درس مال ترم دوم بود، همون چهار تا کلمه هم که ازش یادم بود، نمی تونستم به آلمانی توضیح بدم. نمی خواستم بگم که یادم رفته، چون مطمئن بودم که با این جواب، گور خودم رو می کنم! خلاصه همون اول، یه کم خراب شد، اما هرچی گذشت بهتر شد. به خصوص وقتی به سؤال های شخصی و اینا رسید، عالی جواب دادم. بعداً که فکرشو می کردم، دیدم در مجموع از جواب هام راضی ام. یادم باشه واسه خودم یه جایزه بخرم! یا بهتره اسفند دود کنم که خرجی هم نداشته باشه!

 

یکی از استادها گفت اینجا نوشتی (با اشاره به رزومه من) که انگلیسی ات خوبه. مطمئنی؟ گفتم آره. بعدش شروع کرد به انگلیسی صحبت کردن. برای این قسمت خودمو آماده نکرده بودم، اما نمی خواستم کم بیارم. گفت این سابقه ی کاریت رو توضیح بده...

 

خلاصه وقتی از جلسه اومدم بیرون، احساس می کردم کوه کَندم، از بس که خسته بودم. عوضش تجربه خوبی بود، دفعه اولم بود که تو همچین مخمصه ای گیر می کردم. حداقل فایده اش این بود که الآن اعتماد به نفسم داره می رسه به سقف!

 

کل ماجرا ۳۵دقیقه طول کشید، در حالی که مدت مصاحبه طبق دفترچه راهنما، باید ۱۰تا ۱۵ دقیقه باشه. به هر حال چون من خارجی بودم، طبیعی بود که سؤال های زیادی داشته باشن. به نظرم بیشتر از این هم جا داشت که صحبت کنیم، اما احتمالاً اونا دیگه وقت نداشتن...

 

کلاً نصیحت اخلاقی من به شما اینه: تو همچین جلساتی،

  1. کاملاً به خودتون مسلط باشین. شما هیچ کمبودی ندارین. اصلاً همین که شما رو به مصاحبه دعوت کردن، یعنی شما نظر مثبت اونا رو جلب کردین، اونا فقط می خوان یه بار شما رو از نزدیک ببینن تا مطمئن بشن. (احتمالاً می خوان قیافه تون رو ببینن!! شوخی کردم...)
  2. اگه یهو دو نفر سؤالاشون رو همزمان پرسیدن، اول اونی رو که ساده تره جواب بدین. اگه دومی رو اصلاً بلد نیستین، هیچی نگین، چون جواب سؤال اول باعث می شه که سؤال دوم رو فراموش کنن!
  3. اول مکث کنین، بعد جواب بدین. مطمئناً با یه لحظه فکر کردن، جواب بهتری خواهید داد.
  4. حتماً سروقت حاضر باشین، مگرنه... خودتون نتیجه اش رو می دونین.

 

همین دیگه. خواستم شما از تجربه من استفاده کنین، احتمالاً شما هم دیر یا زود به جلسه گزینش برمی خورین. حالا هر جا که باشه، به هر بهونه ای که باشه، به هر زبونی که باشه.

 

*همیشه می گفتم حسابداری آسون ترین درس مهندسی صنایع ِ. فکر نمی کردم یه روزی تو همچین شرایطی بلای جونم بشه!

 

نظرات 4 + ارسال نظر

سلام گلم وبلاگ خیلی زیبا و قشنگی داری پ?ش من هم ب?ا خوشحال م? شم وبلاگ من هر شب 3 به بعد آپ هستش ?عن? من هر روز آپ هستم منتظر تو بارون
`*.¸.*´
¸.•´¸.•*¨) ¸.•*¨)
(¸.•´ (¸.•´ .•´ ¸¸.•¨¯`•
_____****__________****
___***____***____***__ ***
__***________****_______***
_***__________**_________***
_***____من آپم____________***
_***______مشتاق نیم نگاهی_***
__***_______هرچند گذرا____***
___***_________________***
____***______________ ***
______***___________***
________***_______***
__________***___***
____________*****
_____________***
______________*(¸.•*¨(¸.•*¨(¸.•*¨(¸.•*¨ ¸.•*´¨)¸.•*´¨)¸.•*











___@@@@@@_____________
___@@@@@@_____________
___@@@@@@_____________
___@@@@@@_____________
___@@@@@@_____________
___@@@@@@@@@@@@@@_____
___@@@@@@@@@@@@@@_____
______________________
______@@@@@@@@@_______
__@@@@@_______@@@@@___
_@@@@@_________@@@@@__
_@@@@@_________@@@@@__
_@@@@@_________@@@@@__
__@@@@@_______@@@@@___
______@@@@@@@@@_______
______________________
__@@@@___________@@@@_
___@@@@_________@@@@__
____@@@@_______@@@@___
_____@@@@_____@@@@____
______@@@@___@@@@_____
_______@@@@@@@@@______
________@@@@@@@@______
______________________
_______@@@@@@@@@______
_______@@@@@@@@@______
_______@@@@___________
_______@@@@___________
_______@@@@@@@@@______
_______@@@@@@@@@______
_______@@@@___________
_______@@@@___________
_______@@@@@@@@@______
_______@@@@@@@@@______

رئیس 1386/11/15 ساعت 06:09

چقدر آدم خوشحال می شه یه مطلب راجع به توصیه هایی در مورد جلسات گزینش بنویسه بعد یکی بیاد براش همچین کامنتی بذاره! D:

من به طور متوسط تو هر پست یکی از این کامنت ها دارم که پاک می کنم. اما این یکی رو دلم نیومد، از بس که طرف روش زحمت کشیده. حالا تو پست بعدی ازش تقدیر می کنم.

ضمناً اینجا فقط یه رئیس داره، اونم منم! این دفعه رو به احترام حنان بخشیدم...

سارا 1386/11/15 ساعت 18:43

خب من دستم به تکنولوژی نمی رسید نبودم
چطوری؟

من خوبم. یه خرده بیشتر توضیح بده...

حنان 1386/11/16 ساعت 14:46

سلام

چطوری مرد؟
آففففففففففففففففففرییییییییییییییییین :دی

خداییش خود این گزینش خیلی سخته، حالا خصوصا که به زبان دیگه ای باشه و خصوصا اون تغییر زبان وسطش خیلی نامردی بوده! ولی آفرین خیلی خوب از پسش بر اومدی!!

من به شخصه تشویقت می کنم! می تونی بعدا که به یه جایی رسیدی و باهات مصاحبه کردن بهشون بگی مشوق اصلیم حنان بوده :دی :دی :دی

یه چیز دیگه!‌برا چی به این رئیس گیر میدی!؟ :))
اینطوری که من فهمیدم یه بخش از فامیلشونه! از این مدلاس که بین بچه ها یه چیزی باب میشه و بعدا به همون صداش می کنن!
آی آی آی این خاطر خواهین منو کشته! :))
می بخشمت بخاطر حنان!!!!!!!!!!!!!! من این وسط چی کاره بیدم؟ :دی

بازم از این خبرای خوش بده!
اون اسکنه به دستت رسید؟! ما کما کان توی همین خونه ایم! یارو پا نشده!

سلام مرد!

مرسی،‌ حتماً تو مصاحبه تلویزیونی از تو تقدیر می کنم. به احتمال زیاد هم ازم می پرسن چه احساسی داری؟ منم می گم چون فارسی یادم رفته، نمی تونم احساسم رو بگم!!

ای بابا، خب من فکر کردم خودش احساس ریاست می کنه! اسمش مثل خسروی خودمون می مونه.
خب من فکر کردم دوست تو ِ، آخه...

اسکن عالی بود، حال کردم، دستت درست!

من خودم میام یارو رو بلند می کنم، غصه نخور.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد