بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

بعد از امتحان دُیُم

 

به به سلام. دلم تنگ شده بود براتون! کجا بودین تو این یه هفته؟!

 

اول اینو داشته باشین:

دوستان در پست قبلی گفتن که اخبار گوناگون از حاج احمد و... گفتم بهتره این عکس رو بذارم به جای لوگوی بلاگ. چطوره؟

(عکس رو دوستان تحت عنوان عکس هایی از تبریز فرستاده بودن. حالا دیگه راست و دروغش پای خودشون.)

 

من گفتم آپ نمی کنم، نگفتم که دیگه کامنت ها رو هم چک نمی کنم. شما کما فی السابق ادامه بدین انشالا...

 

تقریباً دو ساعت پیش، دومین امتحان رو هم دادم. مشکل امتحان اول یعنی امتحان دیروز، استرس بود (چون دفعه اول بود که می خواستم اینجا امتحان بدم) مشکل دومی هم این بود که خودش مشکل بود! حال ما رو گرفت، از بس سؤالهای مزخرفی طرح کرده بود...

به درک!

 

یکشنبه شب که داشتم می خوابیدم، داشتم به این فکر می کردم که بعد از ۱۷سال درس خوندن، هنوز شب امتحان استرس دارم. پس مشکل از من نیست، مشکل از نفس امتحانِ!

بعدش همین جور که داشتم به فکر کردن ادامه می دادم، دیدم چه عمری رو برای تحصیل علم تلف کردیم!! و تازه معلوم هم نیست که چند سال دیگه می خوایم ادامه بدیم. مگه ما چقدر عمر می کنیم که بخوایم ۲۰ یا ۳۰سال رو صرف درس خوندن کنیم؟ پس هدف از زندگی، درس خواندن است!! آره؟

 

شکر خدا از امروز آفتاب دراومده. چند هفته ای بود که همش ابری و بارونی بود. اصلاً هوا که ابری می شه، اخلاق من هم ابری می شه. نمی دونم چرا.

تازه می گن زمستون بدتر از اینه. خدا به خیر کنه. می گن ۶ماه پشت سر هم ابریه. تازه بارون های پاییز و زمستون طولانی تر هم هست. خوبی بارون های الآن اینه که کوتاهه. مثلاً نیم ساعت میاد، بعدش قطع می شه.

آدم برنامه اش رو باهاش تنظیم می کنه. مثلاً وقتی بارون شروع می شه، من مطمئنم که حداکثر یه ساعت دیگه قطع می شه، پس می شینم خونه به درس خوندن، یا گوش کردن به سیاوش!!

 

آقا این سیاوش چه کرده با دل ما! نصف این آلبوم رو فقط واسه من خونده...

 

آقا یادتونه از کتابخونه دانشکده صنایع می تونستیم فقط دو تا کتاب به طور همزمان امانت بگیریم؟ از مسؤول کتابخونه ی اینجا پرسیدم، بعد از اینکه کلی با تعجب نگاهم کرد، گفت: ۲۰۰تا از دانشکده، ۲۰۰تا هم از کتابخونه مرکزی!!

فکر کنم این عدد ۲۰۰ حداکثر ظرفیت ذخیره کردن تو سیستم بود، مگرنه می گفتن بی نهایت!

 

نظرات 3 + ارسال نظر
امیرو 1387/05/02 ساعت 19:11

سلام

چرا هیچ کی نظر نداده واست !؟ من خودم میدم عزیزم !

میگم از دیشب دارم به حرفت فکر می کنما ! اما حالا درس نخونیم چه کنیم !؟ کار کنیم ؟ درس که بهتره فعلا :دی

200 تا ؟! واقعا کپ کردم ! 200 ؟! دویست ؟ دیویست ؟! عجب !

آره بابا. مگر اینکه تو به دادم برسی! دود از دوست قدیمی بلند می شه.

زیاد فکر نکن به حرف های من! خل می شی! نه عزیزم، درس خوندن که بهتره. یه استادی می گفت تا می تونین درس بخونین، چون آسون ترین کار دنیاست!

من احتمالاً باید تا فردا شب فکر کنم تا یادم بیاد این 200 چیه!

بعد از 10 دقیقه:
آهان آهان. فهمیدم!

محمد حسن 1387/05/02 ساعت 22:43

بشکنه این کیبورد که نمک نداره!!!!!

چقدر زود ما رو فروختی ؟؟؟؟ :دی

چی؟ من کجا شما رو فروختم؟

بعد از چند ساعت:
ای بابا. شما سرور مایی سلطان!
این چه حرفیه. احمد متعلق به همه شماست!

حسین 1387/05/12 ساعت 23:31

سلام حاج احمد
خوبی ؟
اگه ۶ تا دانشجوی خز ایرانی اونجا دور هم جمع بشن می تونن ۱۲۰۰ تا کتاب از کتاب خونه بگیرن ؟!؟!؟!!! ....... این جوری که کتاب خونه خالی می شه ؟
خدا کنه دانشجوهای جدیدالورود اونجا جنبه این ۲۰۰ تا کتاب رو داشته باشن !!! ِِP:

سلام.
کتابخونه مرکزی حدود 4.5 میلیون نسخه کتاب داره! بنابراین 1200 تا به جایی برنمی خوره.
اما آمار کتابخونه دانشکده اقتصاد(یعنی دانشکده ما) رو ندارم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد