بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

پایان ترم اول


سلام دوستان.


تا حالا اینقدر زورم نمیومد که آپ کنم... از دیروز تا حالا سرم خلوت شده، اما...


خدا رو شکر، دیروز آخرین امتحان رو به قول آلمانی ها نوشتم. از نظر ما پرونده ترم اول بسته شده، حالا این اساتید استکباری هر چی می خوان، بگن! می خوان پاس کنن، می خوان بندازن.


گفتم استاد استکباری، یاد شلوغی های پارسال افتادم. یه بنده خدایی یه پلاکارد رو آورده بود جلوی دانشگاه ما که نوشته بود: استاد آمریکایی، اخراج باید گردد!

حالا چه ربطی به دانشگاه ما و شلوغی ها داشت، نمی دونم.


آقا مرام یعنی این:

ساعت 1 به وقت تهران با موبایل خودت زنگ بزنی به موبایل من، حالم رو بپرسی!

بیشتر داری، روش بیا!!


تو این هاگیرواگیر امتحان آخر، روز چهارشنبه اثاث کشی کردم به خونه ی جدید. خیلی کار سختیه. شما یادتون باشه هیچ وقت موقع امتحانات دنبال این کارها نرید.

خونه ی جدید 2متر کوچیکتره، اما بهتر طراحی شده و وسایلم راحت جا می گیره. از همه مهمتر اینکه رو به خیابون نیست و سروصدا نداره. کاملاً برعکس قبلی، اونقدر آرامش داره که تعجب می کنم. انگار نه انگار که هزار تا همسایه ی دانشجو دارم. یه خوبی دیگه هم داره، اونم اینکه به جای اینکه با یه شرکت طرف باشم، مستأجر دانشگاه هستم.


می گم امتحان میان ترم هم چیز خوبی بود ها! اون موقع ها یه امتحان اضافه می دادیم، عوضش حجم مطالب برای امتحان پایانی کم می شد.

تو این دانشگاه اصلاً چیزی به عنوان میان ترم تعریف نشده!


داش حسین زنگ زده بود می گفت نیا تهران! بالاخره ما چی کار کنیم؟


نظرات 3 + ارسال نظر
محمد حسن 1387/05/12 ساعت 16:42

آقا مبارک باشه

هم تموم شدن ترم اول؛ هم خونه نو

راجع به کل کل :از ساعت ۲:۳۰ به وقت تهران؛ درست شبی که فرداش ارائه داری و هنوز powerpoint رو آماده نکردی بشینی با یه دوست تو آلمان 1:30 حرف بزنی تا ساعت 4:00.

یه ذره تو چشت باشه :دی

در ضمن یه دفعه دیگه بگی که میام یا نمیام خودت میدونیا؟؟!!!؟؟

مرسی.

قبول نیست الآن. باید همون موقع می گفتی!
اگر اون ارائه رو نتونسته باشی انجام بدی، اونوقت حرفت رو باور می کنم.

ضمناً من تو خونه قبلی بیشتر از یک ساعت در روز اینترنت نداشتم. اگر هم دانشگاه بوده باشم، نمی تونستم بیشتر از ساعت 0:45 چت کرده باشم. چون کتابخونه رو می بندن. این میشه ساعت 3:15 به وقت تهران!

گفتم این پسره داره بلوف می زنه...

نفر بعدی!

محمد حسن 1387/05/12 ساعت 16:43

جمله آخر یه تریک روانشناسانه جهت تصمیم گیری بهتر و قاطع تر بود

به دل نگیر

من که نترسیدم

حنان 1387/05/13 ساعت 08:40

سلام بلاخره راحت شدید...مبارکه...خونه نوتون چطوره؟

مرسی. خونه نو خیلی خوبه. بیاین یه بار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد