بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

بازگشت


سلام.


ما برگشتیم. برگشتیم از ایرون. برگشتیم سر جای اوّلمون. برگشتیم، تا کی دوباره دست بدهد...



یکشنبه صبح همون رفیق ایرانی-آلمانی رو دیدم که که در پرواز ِ رفت باهاش دوست شدم. با اینکه اولین بارش بود که به ایران سفر می کرد، اما گفت اونقدر بهش خوش گذشته که سال آینده یا دو سال دیگه حتماً دوباره سفر خواهد کرد.

بهش گفتم برای من که یک سفر رؤیایی بود.


بیشتر از این نمی خوام توضیح بدم که چقدر خوش گذشت و... چون باید رعایت دوستانی رو که در بلاد کفر گیر کرده اند رو هم بکنیم.


اما باید از گروه های مختلفی هم تشکر کنم:


خانواده ام.

تیم(!) مدیریت برنامه هام، که البته رئیسش بهتر از بقیه بود!

اقوام که با غذاهای خوشمزه به موقع به داد شکم گرسنه می رسیدند. از بازی تیم ملی فوتبال تا رایت کردن دی وی دی های سریال لاست!

دوستانی که جشن های تولد و قبولی کنکورشون رو در همین مدت برگزار کردند. و میزبان افطاری روزبهی ها.

دست اندکاران پارک قیطریه، پارک جمشیدیه، بوستان نور، پارک هنرمندان، پارک (بلوار) بهزاد، پارک ملت، و آبنمای موزیکال، پارک کنار اتوبان ستاری (اسمش رو نفهمیدم، چون اصلاً چراغی نداشت که بشه تابلو رو خوند!) رستوران شاندرمن، سوپر استار، رستوران آبشار، دوباره رستوران شاندرمن، ساندویچ بهاران، بوفالو، رستوران هات لاین، بستنی لادن، بستنی هاگن داز، بستنی دایتی، بستنی کاله، شیرینی لادن، شیرینی گلبن، تهیه غذای فارسی، تهیه غذای شادمانه (توصیه نمی کنم!) و... بالاخره طباخی بره ی سفید.


و دوستانی که بی خوابی کشیدند، دوستانی که از کار و زندگی افتادند، دوستانی که دوباره هدیه خداحافظی دادند، دوستانی که تا فرودگاه همراهی کردند و من رو شرمنده کردند، دوستانی که نیمه شب خیابان ها را برای یافتن هر گونه بستنی زیر و رو کردند...


امیدوارم گروهی از قلم نیفتاده باشد.


الآن اونقدر روحیه ام برای درس خوندن بالا رفته که دارم حساب می کنم چه جوری همه امتحانات رو در دو ترم آینده پاس کنم و سال بعدش درسی نداشته باشم. بر خلاف یک ماه پیش، حالا کاملاً برای درس خواندن آماده ام. بیخود نیست که این آلمانی ها زرت و زرت میرن سفر.

چند بار به بابا اینا گفتم کاش زودتر می رفتم!


از برکات ماه مبارک اینه که هر وقت مسنجر رو باز می کنم، فقط خودم آن هستم. البته درک می کنم.


فردا هم ایشالا عیده. جداً بهتون تبریک می گم. تونستیم یک سال دیگه از رمضون جون سالم به در ببریم!

رمضان امسال برای من راحت ترین بود. همش استراحت و تفریح بود، واسه همین سریع و آسون گذشت. امیدوارم رمضون های بعدی هم به همین خوبی بگذره.


خدایا شُکرت.


نظرات 8 + ارسال نظر

مخلصیم

ما بیشتر.

حمید 1387/07/09 ساعت 22:03

عیدت مبارک !

عید شما هم مبارک.
البته اینجا عید نشد!! جدی می گم، چهارشنبه شب اخبار رو ببین، اون موقع می گه که در آلمان، فردا عید می باشد!
یکی نیست بگه پس چرا اینجا عرب ها سه شنبه عید گرفتند، باز مثل پارسال، دو روز اختلاف افتاد.

milad 1387/07/09 ساعت 22:34

We all will miss you soon! ... Have a good time! ...

ما بیشتر.

رئیس (محمد حسن سابق) 1387/07/10 ساعت 21:19

سلام حاج مهندس

۱- خواهش می کنم؛ وظیفه بود

۲- عید تو هم مبارک باشه

۳- فکر کنم یه جا رو از قلم انداختی که جا داره به صورت جداگانه ازش تشکر می کردی. اون جایی نیست جز دستشویی پارک قیطریه :دی

۴- راستی اونجا ماه رو کی میبینه ؟؟؟!! :دی

سلام رئیس

کی گفته وظیفه بود. ما که شرمنده شدیم.

عید شما هم مبارک.

اون دستشویی دیگه تشکر کردن نداشت! اما اگه جدی جایی از قلم افتاده، بگو.

اینجا هنوز هم کسی ماه رو ندیده، واسه همین هم می خوان رمضان رو تکرار کنن!!

سلام

اومدی ما رو هوایی کردی و رفتی!

شما جون بخواه بی خوابی که چیزی نیست.

از یه چیز مهم تشکر نکردی. اونهم ماشینته!

اسم اون پارکه همون ستاریه. اون شب شبه احیا بود به خاطر همین چراغها رو خاموش کرده بودند تا مردم به کاراشون برسن!!!

خوش باش و درس بخوون

سلام مدیر بی لیاقت!

باز تو ماشین رو چشم زدی؟!

با اون پارکتون!!

شاهین 1387/07/11 ساعت 09:39

ایشالا بازم ببینمت احمد جون
همه جا بهت خوش بگذره

ایشالا میرسیم خدمتتون.
مرسی

امیرو 1387/07/11 ساعت 16:55

سلام عزیزم!

چطوری؟ بالاخره عیدتون شد ما تبریک بگیم؟ »دی عیدت مبارک!

خوشحالم که بهت خوش گذشته! و خوشحالم که تو بعضی ار این شادی ها کنارت بودم!

منتظرم که ایشالا باز بیای و یه بستنی مشتی پر پیمون با هم بزنیم!

نه بابا! خیالت جمع! بابت درس من کسی به تو کار نداره :دی

سلام مهندس.
فکر کنم امروز عید شد بالاخره.
یادت باشه دفعه بعدی بستنی هاگن داز و بستنی اکبرمشتی رو هم امتحان کنیم.
درس بخون.

الناز 1387/07/13 ساعت 15:03

آخرش سوغاتی ما رو ندادی و رفتی ;)

آخ آخ، گفتی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد