بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

از گوتینگن

(این پست رو تا آخر نوشته بودم که یهو از روی حماقت خودم، همش پاک شد. واسه همین هم الآن تو این سرما دچار سوزش خاصی شدم!)


سلام.


ما برگشتیم به گوتینگن. برگشتیم با هزار امید و آرزو. امید و آرزو های خودم، و امید و آرزوهای کسانی که هر روز منو تشویق به درس خوندن می کنن.

(در عکس، مجسمه ی گنز ِلیزه رو می بینید، همونی که هر دانشجوی دکتری بعد از دفاع پایانی باید لبش رو ببوسه!! جدی می گم ها! برای همین هم می گن این دختر بیشتر از هر دختری در دنیا تا به حال بوسیده شده.)

بیایم بیرون از بحث بوس و لب و... تداعی بازی بکنیم؟!


امروز، روز اول ترم جدید بود. نشسته بودم تو کتابخونه ی دانشکده اقتصاد که دیدم یه برگه کوچیک چسبیده به میز، یادگار دوره امتحانات ترم پیش که کتابخونه پر بود:

درس بخون، خیالبافی نکن!


و جلوی ساختمون اصلی کلاس ها، پر بود از بچه موچه های ترم اولی، که از اونجا برای جمع شدن در قرارهای دسته جمعی استفاده می کنن (مثل خودمون که از محوطه ی بعد از عوارضی ِ کرج برای همین کار استفاده می کنیم!) و روزی دو سه بار اونجا جمع میشن، چون هفته اول: حال و حول!

یاد روز اول خودم افتادم. عجب سریع می گذره. دقیقاً 6ماه پیش بود. اتفاقاً من هم بیشتر دوستان آلمانی رو در همین زمان پیدا کردم.


نظرات 3 + ارسال نظر

نخیر ما از پست تجریش استفاده می کنیم!

هیچی پست تجریش نمی شه، واسه من. زنده باد سر ِ پل!

حمید 1387/07/23 ساعت 21:45

دوستان آلمانی را ول کن ! یاد دانشکده نساجی که دوستان ایرانی را در آنجا پیدا می کردی بخیر ! اونم خیلی زود گذشت ! نه ؟

من فقط یادمه که با هم میرفتیم نساجی به خاطر کلاس زبان عمومی. و یادمه همیشه سر کلاس پیش هم بودیم. یادته؟ چه زود گذشت.

محمد حسن 1387/07/26 ساعت 20:29

من گفتم hot

سریع هرچی به ذهنت رسید بگو، ... فکر نکن زود باش بگو :دی

لامپ چراغ مطالعه!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد