بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

هفته ی خوب


سلام.


امروز مقاله ی جالبی در مورد ذخایر استراتژیک نفت می خوندم. آمریکا بیش از هفتصد میلیون بشکه (یعنی چند روز تولید ما؟) ظرفیت ذخیره سازی داره، که در مواقع بحران به کار میاد. مثلاً در زمان طوفان کاترینا که تولید نفت در خلیج مکزیک متوقف شد، از این ذخایر استفاده کردند. بعد از حملات 11سپتامبر تمام ظرفیت رو به دستور رئیس جمهور پر کردند.

نکته جالب اینکه نوشته بود، این انبارها رو در عمق 1000متری زمین ساختند. به این صورت گرمای زمین باعث چرخش مداوم نفت می شه و باعث می شه حتی بعد از سالها، نفت یکدست بمونه و کیفیت خودش رو حفظ کنه.

خواستم لینک انگلیسی رو براتون بذارم، اما در متن انگلیسی اصلاً این مطالب وجود نداشت!


دیروز طبق معمول برای درس ارتباطات سیار2، یکی از دانشجویان دکتری رو فرستاده بودن که درس بده. کلاً موضوعات این درس رو بین این دانشجوها تقسیم کردن و به قول طلا، هر کدومشون می خوان حاصل دو سال تحقیقشون رو در یک ساعت به خورد ما بدن! حالا ما کدوم قسمت رو باید یاد بگیریم، خدا می دونه...

داشتم استاد این هفته رو می گفتم. ایرانی بود! البته از هفته ی قبلش خبر داشتم، چون یکی دیگه از دانشجوهای کلاس که اون هم ایرانی بود، بهم گفته بود. خلاصه بعد از کلاس رفتم یه کم باهاش صحبت کردم. اونم تازه یک سال هست که اومده. از خرخون های برق شریف بود (رتبه 30 کنکور) که فوق رو هم از شریف گرفته بود و حالا برای دکتری اومده اینجا، دانشکده انفورماتیک، گروه تله ماتیک.

تازه گفتش که یکی دیگه از همین دانشجوهای دکتری که قراره حدود یه ماه دیگه بیاد به همین کلاس درس بده، ایرانی هستش.

خلاصه اینجا شدیداً بوی وطن گرفته. (به خصوص با برنجی که دیشب شام درست کردم...)


قربون قهوه های ایران. اینقدر شیر و شکر داشت که آدم احساس می کرد داره آب پرتقال می خوره! البته من هم تازه از این ترم عادت کردم که مثل بقیه قهوه ی بوفه رو بخورم، البته باز هم یه کم شیر و شکر می ریزم که فشارم نیفته.

دوشنبه صبح استاد داشت یه مسأله رو حل می کرد، خواست با دقت یه خط صاف روی نمودار بکشه، وقتی کشید، دیدیم خطش بیشتر شبیه امواج ضربان قلب شده. گفت انگار قهوه ی امروز صبح زیادی غلیظ بوده!


خب، واسه اینکه زیاد از دنیای سیاست دور نشیم، یادی بکنیم از استاد مسلم اقتصاد، وزیر کار! مُبدع نرخ بیکاری تک رقمی در ایران! البته ایشون صاحب نظریات بدیع دیگری نیز در اقتصاد هستند: چاپ اسکناس باعث ایجاد اشتغال می شود!!

به هر حال ایشون اخیراً طی بیاناتی فرمودند: 440هزار طرح صنعتی، تولیدی، کشاورزی و گردشگری در کشور به بهره برداری رسیده که برای 900هزار نفر ایجاد اشتغال شده است.

چون باورش مشکل بود، چندین بار این محاسبه ی ساده رو انجام دادم، تا اینکه بالاخره مطمئن شدم که به طور متوسط در هر طرح، حدود 2نفر مشغول به کار شدند! کارخانه ای با دو نفر پرسنل، زمین کشاورزی با 2 دهقان، یک هتل با دو نفر کارمند... با این حساب اگر 40میلیون نیروی آماده به کار در ایران داشته باشیم و بخواهیم سهم همه ی بخش ها در ایجاد اشتغال برابر باشه، احتیاج به 10ملیون واحد صنعتی، 10م. ... الخ.


سه شنبه 3صفحه از سمینار این ترم رو فرستادم برای راهنمای پروژه، توش 300تا غلط پیدا کرد! املایی، گرامری، زبانی، شکلی، علمی و... اونقدر ناراحت بودم که داشتم فکر می کردم درس رو حذف کنم، اما آخرش که چی؟ آخرش که باید این چهار تا پروژه رو در چهار ترم آینده انجام بدم.

فرداش رفتم پیش یارو. گفت که نباید ناامید بشی، هر چی بیشتر از کارت ایراد بگیرم، نتیجه نهایی بهتر می شه. گفت حتی بیشتر این اصلاحات رو می تونی انجام ندی، اما اینجوری هم نمره ی بهتری می گیری، هم شکل کار حرفه ای تر میشه. قرار شد یک نفر رو هم پیدا کنم که متن های من رو قبل از تصحیح یارو (یارو یعنی یه دانشجوی دکتری در رشته ی خودمون) غلط گیری کنه. اتفاقاً هم یه نفر رو کردم.

خلاصه اینجوری قبل از اینکه یه ماه دیگه کار رو بدم دست استاد، دو نفر اون رو اصلاح می کنن.

این قضیه و خوش شانسی های دیگه در این هفته باعث شد که روحیه بگیرم و تا همین لحظه مثل خر کار کنم!


نامه ی جدید اقتصاددانان به رئیس جمهور اونقدر طولانی بود که دیدم اگه بخوام بخونمش، از درس و مشق میفتم. تبدیل به پی دی اف کردم که ایشالا در تعطیلات بعدی (سه ماه دیگه!) بخونم.

کتاب های مارکس که دیگه هیچی، باشه بعد از اتمام تحصیلات! فقط دانلودش به اندازه کافی وقتگیر بود...


آقا این سایت خادم ِ ملت چرا نابود شد؟! تازه می خواستم طومار رو امضا کنم... تا قبل از روز استیضاح، امضا برای حمایت از وزیر جمع می کرد. به عنوان تشویق هم نوشته بود: اسامی امضاکنندگان به رؤیت شخص وزیر خواهد رسید...!


الآن یه کم سرما خوردم. حوصله ندارم عکس های دوربین رو خالی کنم. خواستم یه عکس قدیمی تر از خودم بذارم، بعد فکر کردم دیگه چقدر عکس از خودم تو این بلاگ بذارم؟ دیدم کم کم حالتون به هم می خوره...

امشب عکس نداریم. به امید دیدار مجدد، خدا نگهدار.


نظرات 3 + ارسال نظر
محمد حسن 1387/08/26 ساعت 18:37

سلام مهندس
به زودی جواب میدم
اگه زود جواب می دادم که میگفتی« این عجب مدیر بیکاریه که همین که میل اومد جواب داد»

شوخی کردم ؛ ببخشید سرم شلوغ بود فردا حتما می جوابم

مدیر خوب به این می گن.

آهاااایییی! همه بیان از این دانشجوهای ارشد مدیریت یاد بگیرن!

[ بدون نام ] 1387/08/27 ساعت 11:07

اتفاقاً هم یه نفر رو "پیدا" کردم.

بله که پیدا کردم! اسم شما رو هم پیدا می کنم!

:)) کامنت ِ بی نام خیلی باحال بود. نکنه طرف از دانشکده های هم جوار باشه ؟ :))
خوب دستت رو خوندن احمد جون ...
راستی وبلاگت خیلی خوب شده ... از خوندنش لذت می برم ... از اونجا که خیلی دیر به دیر به اینجا سر می زنم متوجه تغییراتش می شم... پنج تا پست ِ آخرت رو خودنم مث ِ سابق لااقل برای من تم Theme اذیت کننده نداشت. و نگاه خوب و لحن ِ دوست داشتنی داشت. بازم می گم برای من اینطوری بود ها ! الزاما واقعیت متن ها نوشته هات نیست این نظر ...
خلاصه که سرت حسابی گرمه و مشغولی ! ای ول
اینجا تنها وبلاگی بوده از n روز پیش که سر زدم . اینم نکته بود که تا یه n روز دیگه باقی خواهد ماند
بابای حاج احمد آقا تا روز بهتر

شما بعد از n روز ما رو سرافراز کردین!

خوبه که به دانشکده های همجوار اشاره کردی. نزدیک ترین دانشکده به ساختمون ما، دانشکده "الهیات" هستش!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد