بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

پستِ چند شب قبل از امتحان


جمعه باید اون پروژه ای رو که 10 هفته خواب رو از من گرفته تحویل بدم. واسه این که به سرنوشت دوستانی که از روی عادت در تمام شب های امتحان آپ می کنن، اما وقتی امتحان نیستش، کرکره رو می کشن پایین و باید همه بیان کامنت التماسی بذارن که آقا بیا آپ کن... دچار نشم، گفتم بیام مثل بچه ی خوب دو شب قبل از شب تحویل پروژه آپ کنم.


عید سعید قربان بر همه ی دوستان مبارک باد.

این عید قربون امسال یه خاطره ای برای من شد که احتمالاً حالا حالاها هر عید مذهبی دیگه که برسه، یادش می افتم. قبل از اینکه تعریف کنم، لازمه تذکر بدم که عید قربان در سرتاسر عالم اسلام روز شنبه بود اما ایران طبق معمول یک روز بعدش.

شنبه ظهر سر یکی از کلاس هام بودم. منم که هیچ وقت حساب اعیاد مذهبی رو نگه نمی دارم... خلاصه یه دختر ترک که شما هم اگه ببینینش عمراً بگین مسلمونه (منو باش دارم خودمو با شما مقایسه می کنم، حداقل تجربه من که تو این مدت تو تشخیص این چیزها بیشتر شده!) اومد جلو گفت احمد عیدت مبارک! هی گفتم هان؟ چی؟ کدوم عید؟ گفت عیده دیگه، عید کوربان. من از صبح تا حالا 4 تا اس ام اس تبریک گرفتم، مگه برای تو تبریک نفرستادن؟ من هنوز نمی فهمیدم چی میگه... گفت مگه تو مسلمون نیستی؟! اینو که گفت یهو برق از کله ام پرید! رفتم تو فکر دین و... بالاخره جرقه زد و مغزم روشن شد.


نتیجه اول اینکه باباجون حداقل شماها یه روز زودتر به من خبر بدین که من اینجوری تو دانشگاه ضایع نشم. نتیجه دوم، برای صدهزارمین بار: دین داری به ظاهر آدم نیست. خدا رو شکر 20سال تو مملکت خودمون زندگی کردم و به طور کامل آموزش دیدم که هر کی جانماز آب می کشید، بهش اعتماد نکنم. اما اینجا هنوز خیلی مونده تا یاد بگیرم هر کی ظاهرش اسلامی نباشه، ممکنه مسلمون باشه...

(آقایی که داشتم ابتدای پست بهت تیکه مینداختم! این درس برای بنده و شما بسیار مهم بود.)


اخبار 16آذر رو می خوندم، خاطرات سال 85 کاملاً زنده شد. در آهنی خیابون 16آذر باز هم شکست. اون دفعه هم تا لحظه ی آخر که کاملاً از هم دررفت، باورم نمی شد که درب آهنی رو می شه با دست شکست! پیش خودم گفتم دفعه ی بعدی حتماً محکم می سازنش که دیگه نمی شکنه. اما انگار ربطی به کیفیت نداره. تا وقتی اراده باشه، همین کافیه...

شاید هم باید اسم خیابون رو عوض کنن، البته از رئیس جدید دانشگاه بعید نیست که پیشنهاد انتقال دانشگاه تهران از کنار خیابون 16آذر رو بده!!


خب دیگه. واسه دو شب مونده به امتحان کافیه! ایشالا پست بعدی، شب امتحان! نه نه. شوخیش هم زشته...

دعا کنین ما این پروژه رو با سلامتی تحویل بدیم و یک شب با آرامش سرمون رو بذاریم رو بالش.


(راستی کسی جواب نداد که چرا rss اینجا خراب شده؟ بالاخره شماها می تونین فید اینجا رو بخونین یا نه؟)


نظرات 3 + ارسال نظر

فیدتون سالم سالمه!

دست شما درد نکنه.

ای بابا تو کشتی ما رو! ببین ها، ما صف داشتیم این همه درسهای خفن داشتیم این همه غر نزدیم!
جدا که آبروی همه ی مسلمین جهان رو بردی D:

ما هم با دکتر ف.ق. درس پاس کردیم. اما شما سمینار به زبان غیرمادری نوشتی؟!

امیرو 1387/09/20 ساعت 21:24

سلام مهندس!

مگه جمعه ها هم پروژه تحویل میدن؟ آهان! اونجا خارجس! :دی

ببین من به حنان هم گفتم، عادت دارم همه چی رو به خودم میگیرم، تو به من تیکه انداختی؟!

در 16 آذر که هیچ، یه سال در اصلی رو شیکوندن!!

ایشالا پروژت رو به نحو احسن مثه همیشه تحویل بدی!
من خودشو می خونم نه فیدشو

انقدر به من نگو مهندس! مهندس فقط تویی.

نخیر، تیکه به شما نبود، به همون اون بود!

بعد می گن ناهار دانشگاه بده... پس دانشجوها چه جوری این همه زور دارن؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد