بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

بادها، ابر عبیرآمیز را... ابر، باران حاصلخیز را

این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود

بعد از امتحان دُیُم

 

به به سلام. دلم تنگ شده بود براتون! کجا بودین تو این یه هفته؟!

 

اول اینو داشته باشین:

دوستان در پست قبلی گفتن که اخبار گوناگون از حاج احمد و... گفتم بهتره این عکس رو بذارم به جای لوگوی بلاگ. چطوره؟

(عکس رو دوستان تحت عنوان عکس هایی از تبریز فرستاده بودن. حالا دیگه راست و دروغش پای خودشون.)

 

من گفتم آپ نمی کنم، نگفتم که دیگه کامنت ها رو هم چک نمی کنم. شما کما فی السابق ادامه بدین انشالا...

 

تقریباً دو ساعت پیش، دومین امتحان رو هم دادم. مشکل امتحان اول یعنی امتحان دیروز، استرس بود (چون دفعه اول بود که می خواستم اینجا امتحان بدم) مشکل دومی هم این بود که خودش مشکل بود! حال ما رو گرفت، از بس سؤالهای مزخرفی طرح کرده بود...

به درک!

 

یکشنبه شب که داشتم می خوابیدم، داشتم به این فکر می کردم که بعد از ۱۷سال درس خوندن، هنوز شب امتحان استرس دارم. پس مشکل از من نیست، مشکل از نفس امتحانِ!

بعدش همین جور که داشتم به فکر کردن ادامه می دادم، دیدم چه عمری رو برای تحصیل علم تلف کردیم!! و تازه معلوم هم نیست که چند سال دیگه می خوایم ادامه بدیم. مگه ما چقدر عمر می کنیم که بخوایم ۲۰ یا ۳۰سال رو صرف درس خوندن کنیم؟ پس هدف از زندگی، درس خواندن است!! آره؟

 

شکر خدا از امروز آفتاب دراومده. چند هفته ای بود که همش ابری و بارونی بود. اصلاً هوا که ابری می شه، اخلاق من هم ابری می شه. نمی دونم چرا.

تازه می گن زمستون بدتر از اینه. خدا به خیر کنه. می گن ۶ماه پشت سر هم ابریه. تازه بارون های پاییز و زمستون طولانی تر هم هست. خوبی بارون های الآن اینه که کوتاهه. مثلاً نیم ساعت میاد، بعدش قطع می شه.

آدم برنامه اش رو باهاش تنظیم می کنه. مثلاً وقتی بارون شروع می شه، من مطمئنم که حداکثر یه ساعت دیگه قطع می شه، پس می شینم خونه به درس خوندن، یا گوش کردن به سیاوش!!

 

آقا این سیاوش چه کرده با دل ما! نصف این آلبوم رو فقط واسه من خونده...

 

آقا یادتونه از کتابخونه دانشکده صنایع می تونستیم فقط دو تا کتاب به طور همزمان امانت بگیریم؟ از مسؤول کتابخونه ی اینجا پرسیدم، بعد از اینکه کلی با تعجب نگاهم کرد، گفت: ۲۰۰تا از دانشکده، ۲۰۰تا هم از کتابخونه مرکزی!!

فکر کنم این عدد ۲۰۰ حداکثر ظرفیت ذخیره کردن تو سیستم بود، مگرنه می گفتن بی نهایت!

 

روز ‌‌پدر

 


سلام بر دوستان. (ببخشید که فاصله خط ها زیاده، دارم از اکسپلورر استفاده می کنم. نمی دونم چرا همچین شده.)


 


عمراً هیچ کدوم از خواننده های این بلاگ پدر باشن، مگرنه بهتون تبریک می گفتم.


 


دیشب بابا زنگ زد، گفت فردا روز پدره، باید بهم تبریک بگی!


گفتم چه لوس، هووووووق...!


بیچاره بابا.


 


باز که شماها امروز تعطیل بودین! خجالت نمی کشین اینقدر تعطیلین؟! نه، ولی خداییش چهارشنبه تعطیلی خوبیه، بزن بریم شمال!


بزن بریم، به سرعت برق و باد...


 


یه امتحان دوشنبه دارم، یکی هم سه شنبه. یادش بخیر، چقدر از این گرفتاری ها موقع امتحانا داشتیم و فکر می کردیم که بعد از چهار سال تموم می شه. زهی خیال باطل!


خلاصه تصمیم گرفتم امشب رو سنگین بنویسم، پست بعدی هم باشه بعد از امتحان دوم. شماها هم می تونین هر قسمت از این پست رو در یک روز بخونین. بعید می دونم یه نفس تا آخرش برین!


 


راستی اول اینو بگم: سیاوش ق. آلبوم جدید داده. همین امروز دانلود کردم. این خبر بیشتر به خاطر محمدحسن بود. برو حال کن!


 


از اون جایی که پست قبلی در مورد آقای بیل گیتس به هیچ عنوان مورد اقبال دوستان واقع نشد، تصمیم گرفتم باز دوباره در این مورد بنویسم:


 


می دونین که ایشون ثروتمندترین مرد دنیاست. نه! اینو جایی نگین ها! این آمار قدیمی بود. الآن نفر سوم شده.


وصیت کرده که بعد از مرگش، فقط ۱۰ ملیون دلار به هر کدوم از بچه هاش برسه. آخی! بمیرم براشون، فقط ده تا!


باقی پول به بنیاد خیریه ای میرسه که خودش راه انداخته. البته همین الآن هم از نظر مقدار دارایی، بزرگترین بنیاد نیکوکاری در دنیا هستش. خدا برکت بده به مالش.


 


حالا باز بگین بیل گیتس بده، باز بگین ویندوز گیر می کنه، هنگ می کنه...


 


آقا اینو داشته باشین: فایرفاکس فارسی! من نمی دونستم که یه عده در راه خدا فایرفاکس فارسی هم درست کردن. به هر حال خدا خیرشون بده.


تو همین سایت توضیح داده که چه جوری فایرفاکس رو فارسی کنیم.


 


این روزها تو دانشگاه همه با دقت خاصی به مانیتور کامپیوترشون نگاه می کنن، هدفون هم تو گوششون. چرا؟ چون وقت امتحانات شده و دانشجوها دارن به درس های ضبط شده گوش می دن. واقعاً هم نعمت بزرگیه. آدم می فهمه که استاد دقیقاً چی درس داده و کجاها رو بیشتر تأکید کرده. برای دروس حفظی که خیلی خوبه. خلاصه منظره ی جالبیه تو کتابخونه...


کلاً از چهار تا درس این ترم من، سه تاش ضبط شده بود. کاش این درس انفورماتیک لعنتی رو هم ضبط می کردن، بلکه با ده بار گوش کردن بالاخره می فهمیدیم که استاد چی درس داده.


 


یه کار خوبی که استادها در اینجا می کنن، وقتی یه روز نمی تونن بیان کلاس، از قبل با یکی از دانشجویان دکتری که بقیه کارهای این درس رو انجام می ده، هماهنگ می کنن که بیاد همون درس رو بده. البته به نظر من غایب شدن استادها بهونه بود، برای اینکه دانشجویان دکتری هم درس دادن رو یاد بگیرن.


به هر حال روش خوبیه. اینجوری هم وقت دانشجوها تلف نمی شه، هم درس عقب نمی افته. در مورد کیفیت درس هم که خودتون می دونین دیگه... اصولاً دانشجوها بهتر درس می دن!


 


این همه پول ویندوز ویستا دادیم، حالا خبرش دراومده که دارن یه ویندوز جدید طراحی می کنن! آخه من چی بگم از دست این آمریکایی های... همش می خوان ما رو استثمار کنن...


واقعیت اینه که خودشون هم نمی دونن چرا ویندوز ویستا رو تولید کردن. حالا توش موندن، دارن یه ویندوز جدید (با نام موقت ویندوز۷) می سازن که در سال ۲۰۱۰ وارد بازار می شه.


 


خلاصه توصیه می کنم اگه سخت افزار قوی ندارین، اصلاً طرف ویستا نرید، چون با سخت افزار ضعیف، ظاهرش از ایکس پی هم بدتره. در کل هم هیچ مزیتی هم بر ایکس پی نداره!


 


از سلسله عکس های اردوی پارسال، یه عکس مردونه انتخاب کردم. مردونه! این آقایونی هم که تو عکس با دمپایی هستن، مهندس های این مملکت هستن، نه ...! (با تشکر از شاهین به خاطر عکس. حیف که خودش نیست!)


 


والسلام.


 

تظاهرات

با سلام.

 

امروز تو شهر تظاهراتِ یه عده از جوون ها بود. از فیافه ی عابران و مردم عادی، معلوم بود که از آخرین تظاهراتی که دیدن، حداقل ۱۲۰سال گذشته! تو دلشون می گفتن: اینا کین؟ چرا یه جمله رو همه با هم تکرار می کنن؟ چرا به جای پیاده رو، تو خیابون راه می رن؟!...

 

ضمناً موضوع تظاهرات هم مبارزه با نژادپرستی بود.

 

احتمالاً شما هم شنیدین که چند وقت پیش بیل گیتس برای همیشه از مسؤولیت های اجرایی شرکت مایکروسافت کنار رفت.(اولاً این ضایعه رو به حامدجان تسلیت می گم!) پست آخرش، مدیر معماری (یا طراحی) نرم افزار مایکروسافت بود.

 

۱. قضاوت خودم در مورد این شخص اینه که با همه انتقاداتی که بهش می کنن، و با همه دشمنانی که داره، باید قبول کنیم که اگر سیستم عامل ویندوز نبود(و قبل از اون، ام اس داس)، معلوم نبود که کامپیوتر شخصی به این راحتی وارد همه خونه ها بشه. و به این سرعت قابل یادگیری برای همه باشه.

فرض کنید یه شرکت برای هر کارمند و اپراتوری که استخدام می کرد، اول باید یه کلاس لینوکس یا مَک یا یونیکس میذاشت.(من که آخرش لینوکس حالیم نشد! نسخه تقلبی هم از مَک ندیدم. ضمناً لینوکس و مک از اولش به این خوشگلی و آسونی نبودن) یا فرض کنید که مجبور بودید به مادرتون کارکردن با کامپیوتر یاد بدین، و ویندوز هم نبود.

 

۲. یه جا خوندم که نوشته بود، کاش بیل گیتس در اوج قدرت کنار می رفت، نه حالا که مایکروسافت در همه جبهه ها (به جز مجموعه ی آفیس) در حال نبرد سختی هستش.

البته از نظر من در مورد مجموعه ی آفیس هم رقیب قدرتمندی به اسم اُپن آفیس وجود داره. حتی من هم بعد از چند سال استفاده از مایکروسافت آفیس، چند ماهیه که دیگه ازش استفاده نمی کنم.

 

۳. دو تا چیز جالب که احتمالاً همه ازش خبر ندارن:

اولاً منطق پنجره ها که اساس سیستم عامل ویندوز هستش، ابداع بیل گیتس و مایکروسافت نیست! تعجب نکنید، این رو همه افرادی که سن و اطلاعات بیشتری دارن، می دونن. شرکت اَپل (اگر اشتباه نکنم در سال ۱۹۸۵) کامپیوتری رو به نام لیزا به بازار فرستاد که دقیقاً با همین پنجره ها کار می کرد. حالا چی شد که مایکروسافت ۶ سال بعد تونست خیلی بهتر براش بازاریابی کنه، الله اعلم!

 

ثانیاً همه و همه فکر می کنن که ام اس داس، اختراق بیل گیتس ِ. جالبه که در این مورد هم ابهام وجود داره! قبل از اون سیستم عامل دیگه ای وجود داشته که اسمش الآن یادم نیست. خلاصه یه عده از همون ابتدای معرفی مایکروسافت داس، ادعا می کردن که بیشتر کدها از روی اون سیستم کپی شده و آقای گیتس فقط کمی تغییرش داده.

مورد دوم به اندازه مورد اولی، قطعی نیست، می تونیم باور نکنیم.

 

وقت نداشتم تو عکس های اردوی فارغ التحصیلی بگردم، فقط همین نظرم رو جلب کرد. خداییش هیچ جا شمال نمی شه...

 

اردوی فارغ التحصیلی

 

داریم به امتحانات نزدیک می شیم و باید از حجم وبلاگ بازی بکاهیم. می دونم... خسارت بزرگیه...

 

این روزها سالگرد اردوی فارغ التحصیلی مون هستش. یادش بخیر. خواستم جاهایی رو که دیدیم، اسم ببرم، دیدم نصفشو یادم نمیاد،‌ گفتم اصلاً ولش کن، آبروریزیه. همون تبریز کافیه.(بازم رسیدیم به نژاد ترک!)

 

به همین مناسبت، دیشب با عجله یکی از سی دی های عکس ها رو (از دوربین شاهین) نگاه کردم.

یه عکس دونفری با یکی از افراد پرونده دار و خودم پیدا کردم. این عکس نشون می ده که اون شخص در گذشته هم مشغول کارهای خلاف بوده!

یه عکس خیلی خاطره انگیز هم پیدا کردم که شرح نمی دم. می گن یه عکس هزار کلمه حرف می زنه!

 

چند تا عکس دیگه هم دارم که فرصت کنم می ذارم.(هزار تا عکس دیگه دارم!)

 

ترم داره تموم می شه، این استاد انفورماتیک هنوز هم ما رو ول نمی کنه. تازه یه فصل جدید رو شروع کرده. داشتم جزوه فصل قبلی رو می خوندم... نه، بذار از اینجا بگم: کلاً هر درسی که می ده، مشکل اینجاست که ما مطمئنیم که بعداً به دردمون نمی خوره. کاربردی ترینش فصل برنامه نویسی به زبان اسمبل بود!!

فصل قبل مربوط به ساختن کامپایلر بود.

اول جزوه هم نوشته بود: تعداد اندکی از برنامه نویس ها در طول زندگی خود به این کار می پردازند. پس چرا ما باید این موضوع رو بیاموزیم؟

دلیل اول. انسان همیشه کنجکاو بوده که یک کامپایلر چگونه ساخته می شود.

 

آخه این چه دلیلی ِ؟! اگه اینجوره که می شه گفت ما باید همه علوم بشری رو یاد بگیریم...

 

دوچرخه


سلام. با توجه به پست شدیدالحن قبلی، سعی می کنیم در چند پست بعدی مهربون تر باشیم!

یه چیز خوبی که متأسفانه دیر یاد گرفتم، اینه که بیشتر تمرین هایی که استاد انفورماتیک میده، مسائل مشهور انفورماتیک نظری هستن که در کتاب ها و همچنین در اینترنت هم پیدا می شن. یعنی کافیه به جای اینکه چهار ساعت فکر کنم و آخرشم هم نتونم حل کنم، نیم ساعت تو سایت ها دنبالش بگردم. این بین خودمون باشه ها...!

دوچرخه! دوست خوب من! همدم من در غربت!
راستش دوستان مشفق از روز اول توصیه کردن که اصلاً دوچرخه ی نو نخرم، چون دزدهای دوچرخه بهش رحم نمی کنن. یه دوچرخه دسته دوم جور کردیم که کارم رو راه بندازه. اما جداً دوستش نداشتم: لاستیک هاش صاف بود، ترمزهاش ضعیف بود، زنگ نداشت، چراغ نداشت، سبد خرید نداشت، شبرنگ هم نداشت. پست چی داشت؟! آهان، از همه بدتر زینش بود که باعث زخم شدنِ ... می شد.

کم کم همه چیزش رو عوض کردم و خلاصه بیشتر از قیمت خودش خرجش کردم. شنبه هم بالاخره براش چراغ خریدم که دیگه هر بار از دیدن مأمور پلیس سکته نکنم. حالا دیگه دوستش دارم. تازه باهاش ژانگولر بازی هم درمیارم!!

حالا همه چیزش تقریباً درست کار می کنه و از همه مهمتر اینکه بدنه ی رنگ و رو رفته ای داره، یعنی خیالم راحته که هیچ آفتابه دزدی بهش نگاه نمی کنه!

اصولاً اینجا داشتن دوچرخه برای دانشجو از داشتن دفتر و کتاب هم واجب تره (همون قدر که داشتن ماشین در تهران برای همه واجبه!). خونه ی همه دور و بَر ِ دانشگاه ِ. از یه طرف دو یا سه تا ایستگاه اتوبوس، ارزش پول دادن و سوار شدن نداره(اونم روزی یک یا دو بار) از طرفی کی حوصله داره هر بار بیست دقیقه پیاده روی کنه.

این جوری شد که من تو این سه ماه اخیر، به اندازه کل دوران طفولیت خودم و شماها، دوچرخه سواری (بازی) کردم.

امان از کامپیوتر

سلام بر همه همدردان!

آقا امان از وقتی که کامپیوتر خراب بشه! امان از روزی که یه چیزیش کار نکنه. امان از روزی که آدم مجبور بشه ویندوز رو از اول نصب کنه. امان از روزی که مجبور بشه بعد از نصب ویندوز، درایور تمام سخت افزار رو هم دوباره یکی یکی نصب کنه. و امان از وقتی که آدم درایور یک قطعه رو نصب کنه، اما باز هم کار نکنه!

من یه چیز رو تو این مدت متوجه شدم. اونم اینکه ویندوزهای اصل و ویندوزهای قفل شکسته فرق خاصی با هم ندارن. یعنی همون مشکلات ویندوزهای خودمون در تهران، اینجا هم هست. یهو گیر می کنه...

این بی شرف از چهارشنبه شب یه عیب کوچیک کرد، تا همین دیشب طول کشید تا درستش کنم. خلاصه پیر شدم. هوا هم گرم! دیروز و پریروز گرم ترین روزهای سال اعلام شد.
دانشگاه هم که قربونش برم! بیشتر شبیه سواحل مایورکا هستش، تا محیط علمی!! من نمی دونم چرا اینجا هیچ کس از شأن و منزلت دانشگاه صحبت نمی کنه. تو ایران اگه بلند می خندیدیم هم یکی بهمون گیر می داد که چرا شأن دانشگاه رو به فنا دادین؟ اونوقت خودشون... لااله الاالله! نذار دهنم باز بشه... بعد برای ما در مورد شأن دانشگاه صحبت می کردن. اصلاً دانشگاه مگه شأن داره؟!
خدا رو شکر در دو سال اخیر، حجاب هم به جمع شئونات دانشگاه اضافه شد و دین کامل شد! حالا اگه استاد درس بده یا نده، پروژکتور کلاس کار بکنه یا نکنه، و هزار جور امکانات لازم در اختیار دانشجوها باشه یا نباشه، هیچ اهمیتی نداره. همین که شئونات رعایت بشه، کافیه.

از کجا به کجا رسیدیم! از کامپیوتر و مایورکا، به دانشگاه های ایران.

آخه بعضی چیزها تو دل آدم می مونه، باید یه جایی خودش رو خالی کنه. فرق من با خیلی از شماها و بقیه هم دوره ای ها اینه که من پروژه رو تحویل دادم(با کمک و همیاری دوستان!)، نمره اش رو گرفتم، تعهد خدمت رو جیرینگی ریختم به حساب دانشگاه و اصل مدرک لیسانس تو دستمه! یعنی خرم از پل گذشته! حالا اگه تو روی رئیس دانشگاه هم بهش فحش بدم، کاری نمی تونه بکنه!

به دوستان فوق لیسانسی هم توصیه می کنم که در اسرع وقت مدرک لیسانسشون رو بخرن. معلوم نیست فردا چی پیش بیاد. شاید یه روزی با عجله لیسانستون احتیاج داشتین، اونوقت:
کارمندان دانشگاه رفتن ناهار و نماز! یعنی کار تعطیل.
رئیس دانشگاه که باید زیرش رو امضا کنه، رفته دنبال کارهای سیاسی.
رئیس دانشکده هم که باید زیرش رو امضا کنه، رفته مکه!
اونوقت می خواین چی کار کنین؟

حداقل فایده گرفتن مدرک اینه که با خیال راحت از دانشگاه انتقاد می کنین. مثل من!

(نصف پست رو یا سانسور کردم، یا حذف کردم که طولانی نشه. ببخشید.)

درس های اخلاقی فوتبال!

سلام بر همه ورزش دوستان.

امروز می خوام بهتون اخلاق ورزشی درس بدم!!

1. همیشه قبل از شروع جام، مشخص کنید که طرفدار چه تیمی هستین. خیلی زشته که آدم بعد از جام بگه من طرفدار اسپانیا بودم، اما یادم رفته بود بگم!

2. دوستانی که طرفداری هلند و پرتغال و ایتالیا و... رو می کردن، یادشون رفته که به خاطر رسیدن به فینال، به تیم آلمان تبریک بگن.
من به عنوان نماینده فدراسیون فوتبال آلمان (در این شهرستان و روستاهای اطراف) کوتاهی دوستانم رو می بخشم. دفعه ی آخرتون باشه!

3. از دوستانی که اطلاعات درستی از فوتبال و اصولاً ورزش ندارن (بعضی ها آخرین ورزشی که کردن، بدمینتون خیابونی در کوچه های سعادت آباد بوده، در روزگار مدرسه!!) خواهش می کنم که شانس خودشون رو برای سوغاتی کمتر از این نکنند!

4. هیچ کدام شما طرفداری اسپانیا رو نکرد (حتی در روز فینال) بنابراین از نظر من روی همه شماها کم شد! هاهاهاها... اما چون خیلی اخلاق ورزشی دارم، رفتارهای تماشاگرنمایانه شما رو به خصوص بعد از فینال ندید می گیرم.

و اما در مورد فینال:

اسپانیا تیم خیلی خوبی بود، پر از ستاره. باخت همیشه باخت ِ، چه با یه گل، چه با سه گل(منظورم فقط هلند نیست ها!).

اما:
دیروز در برلین جشن بود، با حضور تیم و مردم. روی تی شرت همه یه جمله نوشته بود، که یعنی 2010 رو خواهیم برد. حالا تماشا کنید!
از همین حالا هم قرار می ذاریم که اون موقع هر کس موضع خودش رو قبل از جام تعیین کنه، وقتی هم حذف شد، با رعایت اخلاق، باخت رو بپذیره. (من: ایران و آلمان)

خیلی ممنونم و شما رو به خدای بزرگ می سپرم.

روز فینال


امروز، روز سرنوشت ِ. خدا رو شکر، به همین خاطر کتابخونه یه کم خلوت شده و واسه آدم سحرخیزی مثل من که هر روز بعد از ناهار (به جای بعد از صبحانه!) داره دنبال میز خالی برای درس خوندن می گرده، جا پیدا می شه.

آفتاب عالم تاب هم به زیبایی های این روز اضافه کرده. فقط حیف که اسلام دست و پای ما را بسته است!

ایشالا در این روز زیبا، با همون روش بازی بیمزه، اسپانیا رو هم درو می کنیم تا برگ زرینی بر دفتر افتخارات فوتبال (و انقلاب اسلامی) اضافه کنیم.

چیزی که من نمی فهمم، اینه که چرا هیچ کس روی تیم آلمان حساب باز نمی کرد؟ این تیم در دو جام جهانی گذشته، دوم و سوم شده. حالا همه می گن خب قهرمان که نشده، پس هنر نکرده.
خیلی عذر می خوام، اما مثلاً تیم هایی مثل هلند تو این چند سال اخیر چه گلی به سر ما زدن که اینقدر تحویلشون می گیریم؟!

بگذریم از این فوتبال. ایشالا پست بعدی، آخرین پست فوتبالی خواهد بود.

یه Add-on به فایرفاکس اضافه کردم که وارد هر سایتی می شم، اون پایین پنجره نشون می ده که سرور اون سایت در چه کشوری هستش. وقتی هم روش کلیک کنم، یه پنجره جدید باز می شه و با استفاده از گوگل مپس، محل دقیق سرور رو نشون می ده.
یه سرور رو که خودم اینجا می شناختم امتحان کردم، دیدم دقیقاً درست می گه. ایشالا بقیه رو هم درست می گه، ما که خبر نداریم.(جالب بود که سرورهای ویکی پدیا در هلند ِ)

خلاصه این شد که به این فکر افتادم:
سرور بیشتر سایت های ایرانی در آمریکا و برخی در کانادا و... هستن. پیش خودم گفتم اگه تحریم اقتصادی به اینجاها بکشه، چی به سر سایت های ایرانی میاد.

البته این یکی هم شبیه مسأله چهار رقمی شدن سال در کامپیوترهاست. از اونجایی که ایران چندان به این تکنولوژی های غربی و شرقی وابسته نبوده و نیست، و به درجه بالایی از خودکفایی رسیده، هیچ مشکلی پیش نیومد و نمیاد.

اینم فینال!


سلام بر همه فوتبال دوستانی که طرفدار آلمان هستن، یا الآن مجبور شدن طرفدار آلمان بشن!
(فکر کنم الآن لنگ های رنگارنگی از پنجره هاتون آویزون باشه)

بازی تلخی بود. من که یه چشمم خون بود و یک چشمم آب. ترکیه حیف شد.
البته قابل پیش بینی بود. من قبل از بازی وضعیت نیمکت دو تا تیم رو نگاه کردم، دیدم ترکیه 4تا محروم داره، 4تا مصدوم. آلمان نه محروم داشت، نه مصدوم.

دفعه پیش که آپ کردم، بلافاصله بعدش یه کنفرانس 5 دقیقه ای داشتم. البته چیز خفنی نبود. شنونده ها هم فقط دانشجوها بودن، حدود 40نفر. بدک نبود. همه کلی خندیدن و خوش گذشت... فکر کنم آثار وبلاگ نویسی به اسلایدها سرایت کرده بود.

همین دیگه.

آهان! دیروز یه بازدید داشتیم از مرکز کامپیوتری که اینترنت دانشگاه و بقیه مراکز علمی این شهر رو تأمین می کنه. خدااااا بود. از آوردن آمار و ارقام سرورها معذورم، چون جز آه و حسرت چیزی نصیبمون نمی شه!

پرونده ها


چند وقته باز دوباره بحث نساجی رو کشیدین وسط و ول نمی کنین!
بنده از همین جا به مهندس ح. ع. اخطار می کنم که هر چه زودتر اطلاعیه ای جهت تنویر افکار عمومی صادر کنن. در غیر این صورت من فقط یکی از پرونده های مالی ایشون رو برای اطلاع عموم مردم در اختیار رسانه ها خواهم گذاشت، تا ملت عزیز بداند که این سلطان صنعت آی تی در ایران چه کارها که نکرده است!

ضمناً این شروع مبارزه با مفاسد اقتصادی است، بنده پرونده های سنگینی در اختیارم هست که به مرور رو خواهم کرد!
پس همگی مواظب خودتون باشین!

(دیدم بازار لو دادن داغ ِ، گفتم من هم شروع کنم.)

1 تیر رو یادم رفته بود تبریک بگم، نه به این خاطر که طولانی ترین روز سال بود(یعنی میشه خیلی دیر نماز ظهر رو خوند!) بلکه به خاطر تولد حنان خانم! (تو نه! حنان خانم!)

بعدش چرا همه هی تو پست ها قبلی کامنت می ذارن؟ بذارین همین جا که صفر نمونه حداقل! آخه من می بینم هی پست های قبلی سنگین تر میشه، اونوقت آخری خبری نیست...

فایرفاکس۳


سلام.

به سلامتی من هم فایرفاکس3 رو دانلود کردم. چون جوگیر شدم! حالا بدک نیست، قشنگ تر شده.
حالا یه نگاه به این سایت بندازین. تمام کشورها رو بر اساس تعداد دانلود فایرفاکس رنگ کرده. جالبه که آمار ایران از کشورهای چین، هند، روسیه، کانادا، استرالیا و... بالاتره!

بابا ایول!!

ضمناً من رو هم جزو آمار ایران بذارین!

 

امیدوارم هر چه زودتر این جام ملت ها تموم بشه تا ما هم از این سوژه راحت بشیم. ولی آخه گاهی نمیشه هیچی نگفت. اصلاً باورنکردنی ِ این ترکیه! و آلمان! ماشالا بدون مربی چه خوب بازی می کنن!!

حالا این دو تا باید با هم بازی کنن؟! آخه حیف نیست؟

 

هی اس ام اس میاد از تهران که سطح صنعت نساجی ترکیه رو از من می پرسن، و سؤال هایی از این قبیل... من که نمی دونم. دوستان رو ارجاع می دم به مهندس ح. ع. که گویا کنکور رو هم خوب دادن و قراره در جشن کنکورشون، در مورد این شایعات هم پاسخ بدن. خدا خیرشون بده!

 

هیچ


عجب مملکت با حالیه اینجا! دیشب روس ها تو خیابون جشن گرفتن، پریشب ایتالیایی ها. به نظر من که اگه آلمان حذف بشه، هیجان مسابقات کم نمی شه، اینجا به اندازه کافی اینترنشنال هستش.

دوشنبه برامون بازدید از کارخونه فولکس واگن در ولفسبورگ گذاشته بودن. به خاطر دو تا کلاس، نرفتم. یعنی خیلی پا روی هوای نفس گذاشتم ها! یکی از کلاس ها برام مهم بود.
خیلی فکر کردم. دیدم فایده بازدید از این کارخونه اولاً پزدادن ِ، که ما رفتیم خارج، کارخونه دیدیم! ثانیاً فقط یه تجربه ی شخصی خوبه. همین دیگه.

جشنی رو که در دو پست قبلی نوشتم، بی خیال! من که نیستم، تنها فایده اش این شد که بقیه رو خبر کردم، البته استقبال خاصی هم نشد.
فعلاً ما چشم انتظارم بچه های تهران هستیم تا ببینیم جشن فارغ التحصیلی سر میگیره یا نه.

من به تو تعارف شابدالعظیمی زدم؟! من که اصلاً تعارف نزدم.

تورچیههههههه


این آلمانی ها دیشب تا جایی که تونستن، جشن گرفتن، چون احتمالاً حساب کار دستشون اومده، که با این تیم و این وضع بازی، همین که تونستن از گروهشون بیان بالا، خیلی خوبه. خودشون هم فهمیدن، که این جشن آخرشون بود.
حالا شماها هم شلوغش نکنید که هلند و هلند و هلند. تا اطلاع ثانوی، فقط ترکیه! این ترکیه، هلند رو هم دقیقه آخر، سَر می بُره!

آقا راست می گن تو خیابون از آدم می پرسن که موهات رو کجا زدی؟! اگه من بیام بگم اینجا زدم، مأمورها حاضرن 5هزار کیلومتر راه بیان که در ِ سلمونی رو تخته کنن؟ الله اکبر!
اینو تو خبرها خوندم. امیدوارم این دفعه مثل جشن پست قبلی نشه که هیش کس ازش خبر نداشته باشه.

این امتحان صف بالاخره چی شد؟ پاس شد، ای صف دارها؟

من از همین حالا رژیم غذایی گرفتم که وقتی میام، کلی شیرینی کنکور بخورم! البته منظورم شیرینی رتبه نبود. دیدم وقتی بیام، نتیجه نهایی کنکور هم ایشالا میاد.
تازه! یه جوری تنظیم کردم که هفته اول کلاس ها رو هم باهاتون بیام سر کلاس!

جشن

 

آقا قضیه این جشن دانشگاه چیه؟ اینجا.

ماشالله طرف موقع نوشتن اطلاعیه ش. (!) داشته، یادش رفته موضوع برنامه رو بنویسه، زمان و مکانش که دیگه هیچی. فقط گفته شما پول رو بریزین به فلان حساب، کاری به چیزهای دیگه هم نداشته باشین!!

این پسر که جواب اس ام اس رو نمی ده. به هر حال اگه چیز خوبیه و شما هم ثبت نام کردین، به منم خبر بدین.

 

تورچیه!


سلام. شیر ترکیه!!!!!!

دیشب بعد از بازی ترکیه، فهمیدم که ترک های ساکن آلمان، از خود آلمانی ها بیشترن!
البته خودم هم کیفور بودم. 10دقیقه آخر بازی رو اتفاقی تونستم ببینم. ناامیدکننده بود، همش فکر می کردم که هر لحظه ترکیه گل می خوره. اما خدا این وقت تلف شده رو از ما نگیره!
جالب بود که حتی تعداد گل ها رو هم درست پیش بینی کرده بودم. میگین نه، از داش حسین بپرسین.

دیروز استاد حل تمرین یکی از درسها، بدون هماهنگی قبلی، هم زمان ِ کلاس رو عوض کرد، هم دو بار جای کلاس رو تغییر داد. دیگه اعصاب من رو خرد کرده بود. وقتی بعد از تلاش فراوان تونستم به کلاس برسم، دیدم به عنوان عذرخواهی، برای همه شکلات خریده. خیلی ناز بود...

در مورد پست قبلی باید بگم که با کمک فکری دوستان در کامنت ها، تعبیر خواب من معلوم شد:
در آینده، طبقه مرفه جامعه برای نذری دادن، به غیر از قیمه پلو، قرمه سبزی، آش، چلوکباب، جوجه کباب و... اقدام به تهیه و توزیع مقدار زیادی بنزین میان طبقه محروم جامعه خواهند نمود! خدا خیرشون بده.

فعلاً برم یه کمی هم درس بخونم.

وطن پرست!

سلام به همگی.

آقا من ته ِ وطن پرستم. به جون خودم! چرا؟ چون حتی تو خواب هم به فکر ایرانم:
چند شب پیش خواب دیدم تو ایرونم. یه جایی بود که انگار داشتن نذری می دادن. یعنی یه دیگ های بزرگی بود که داشتن از توش می ریختن تو کاسه، می دادن دست مردم. مردم هم صف کشیده بودن (صف، صف، صف... فاطمی ق.، صف، صف، صف)...
خلاصه رفتم جلو ببینم چی نذری می دن، دیدم از توی دیگ بنزین می کشن می دن دست مردم!! مردم هم این کاسه ها رو با احتیاط حمل می کنن تا ماشنینشون! عجب!

حالا نمی دونم تعبیر خواب من همین شرایط جدید سهمیه بندی بنزین ِ، یا نه!

باز بگو احمد رفته اونجا نشسته، داره کیف می کنه، به فکر ما نیست...

سر کلاس انفورماتیک (اصولاً نصف کلاس های من همینه) داشتم به این فکر می کردم که جدیداً چقدر خوب می تونم جزوه بنویسم. یاد اول ترم بودم که درس رو نمی فهمیدم و همش تو دلم به استاد فحش می دادم که چرا تندتند حرف می زنه... در همین عوالم بودم که جوهر خودکارم تموم شد! آخه احتمال تموم شدن جوهر خودکار سر کلاس درس چقدره؟
خلاصه یه بار هم که فهمیدیم استاد چی می گه، شانس نداشتیم...

دیشب بعد از بازی آلمان و لهستان، کلی ماشین اومده بود تو خیابون بوق بوق می کرد. پنجره من هم که چسبیده به خیابون... خدا رحم کرد که هنوز قهرمان نشدن، چون در اون صورت دیگه تا صبح از خواب خبری نیست.

ایرون تعطیل

سلام و علیک.

 

خدا رو شکر تعطیلات فصلی داره تموم می شه. خیلی باحاله این مملکت ما. چند وقت یه بار بدون برنامه ریزی خاصی یه هفته تعطیل میشه. اگه برف بیاد هم یه ماه.

ایشالا که خوب استراحت کردین و آماده هستین تا تعطیلات بعدی فرا برسه. به عزیزانی که شمال هستند هم توصیه می کنم خودشون رو تو این ترافیک خسته نکنن. دیگه چیزی از این هفته نمونده، بمونن تا آخر هفته!

 

بعضی از دوستان هم لذت خاصی از تعطیلات نبردن و عزادار تئوری صف بودن!! از همین جا به اون دوستان هم تسلیت می گم.

 

راستی عکس دانشگاه رو بذارم تا یادم نرفته. عکس محمدرضا باشه واسه بعد!

همه کسانی که تو این عکس هستن، غیرآلمانی هستن. جدا از برنامه ها و جشن های هفته اول ترم برای دانشجویان جدید، دفتر خارجی ها هم دو هفته قبل از شروع کلاس ها یه برنامه برای ما گذاشت تا با دانشگاه و مسائل مختلف زندگی تو این شهر آشنا بشیم. کلاً سه روز بود و مفصل.

من هم که جاه طلب، سعی کردم روز آخر حتماً اونجا باشم تا تو عکس باشم! حالا پیدا کردی منو، یا داری بقیه رو نگاه می کنی؟!

 

تقویم ایرانی رو دانلود کردم که ببینم بالاخره تابستون چه کاره هستم. طبیعتاً یکراست رفتم سراغ روز تولد خودم و دیدم به به! افتاده روی نیمه شعبان. در نتیجه همتون تعطیلین و مجبورین به خاطر من شادی کنین!

بیخود نبود که علی گفت عروسیش  ۱۸ آگوستِ. منو باش که فکر می کردم عروسی رو با تولد من تنظیم کردن...

 

همین دیگه.

 

از هر دری

سلام.

ببینم، من هر چی بنویسم، همون درسته؟ مگه نمی دونین من زبان مادری یادم رفته؟ پس طبیعی ِ که غلط املایی داشته باشم.
مثلاً کلمه ی ازل با الف نوشته می شه، نه با عین، بی سواد!
یا مثلاً حواس با ح نوشته می شه(این یکی رو به در گفتم که دیوار بِشنُفه!)

بگذریم...
بنده شخصاً از کلیه بازدیدکنندگانی که در این مدت به اینجا سر زدن و با تبلیغات بسیار غیراخلاقی بالای صفحه مواجه شدن، غذرخواهی می کنم. مشکل اینه که بلاگ اسکای این تبلیغ رو بالای صفحه من گذاشته، اما می ترسم تعریف کنم که موضوعش چی بود، اونوقت چیزتِر بشم! شاید هم تا حالا به خاطر اون تبلیغ چیزتر شدم و خودم خبر ندارم...

از اون جایی که شعور سیاسی خودم رو چند سالیه که از دست دادم و نمی تونم نتایج انتخابات رو پیش بینی کنم(تا جایی که یادمه، یک بار هم درست پیش بینی نکردم!) این بار هم آقای باراک حسین اوباما روی منو کم کرد. فکر کنم بدترین نتیجه ممکن انتخابات آمریکا برای مردم ایران، همین باشه.

راستی یه مجموعه عکس از اولین روزهام در اینجا بدست آوردم که سعی می کنم دفعه بعدی بذارم.
حیف که دوربین ندارم، مگرنه منظره های قشنگی هستش که می تونم عکس بگیرم. کلاً زیبایی گوتینگن اینه که توی دره هستش و دورش پر از تپه های جنگلیه. خیلی قشنگه!

یه چیز جالبی کشف کردم: اینجا تا الآن ندیدم که کسی از کلاس بره بیرون و برگرده. یعنی هر کی بخواد، پامیشه میره، اما ندیدم کسی بره و بیاد. عجیبه!

حواس پرتی ربطی به عروسی نداشت.

سلام.

حال کردم. اینقدر آپ نکردم تا بالاخره چند تا کامنت خوب اومد.

جای شما خالی، شنبه شب رفتم یه عروسی ایرانی. یه بادی به کله مون خورد. گرچه در مسیر رفت و برگشت و حتی در خود مراسم، خیلی گرما خوردم، اما در مجموع برای تفریح و استراحت میان ترم خوب بود. بازم جای شما خالی.
الآن دقیقاً 7 هفته از شروع کلاس ها گذشته، 7 هفته هم مونده تا پایان کلاس ها. عجب هفت در هفتی شد!

راستی یه چیز جالب. من هیچ میان ترمی ندارم. اصلاً نمی دونم همچین چیزی اینجا وجود خارجی داره یا نه.

این امیرو فکر کرده فقط خودش حواس پرتی داره. منو چی می گی که قبل از اینکه قفل دوچرخه رو باز کنم، راه افتادم! حالا خوب شد دوچرخه سالمه، اما تا یه ساعت داشتم این قفل دراز رو از لای زنجیر و پره های چرخ عقب در می آوردم.

ضمناً به عنوان هم توجه کنید.

فعلاً بای.

داد استاد


سلام.

 

پریروز سر کلاس انفورماتیک2 (همونی که پوست منو کنده!) بودم که یهو... نه. بذار از اینجاش بگم که این کلاس تیریتپ کلاس معادلات دیفرانسیل خودمونه، تو پلی تکنیک. یعنی تعداد زیادی (بچه های انفورماتیک به اضافه رشته ما) هستن که باید اونو پاس کنن. اول ترم هم کلاس شلوغه. اما کم کم ناامید می شن و دیگه کلاس نمیان... دیروز با اینکه کلاس خلوت بود، اما صدای پچ پچ بچه ها بدجوری به گوش می رسید. دقیقاً در لحظه ای که من داشتم فکر می کردم چرا اساتید آلمانی سر کلاسشون تذکر نمی دن،... یهو استاد گفتش امروز صدا زیاده، یه کم یواش تر...
وقتی برگشت رو به تخته که درس رو ادامه بده، دید دانشجوها ساکت نشدن. یهو (این همون یهو ی اول متن بود!) یک دادی زد که بنده شخصاً از جام پریدم! فکر کن استادی که در حالت عادی صداش از میانگین آلمانی ها هم بلندتر بود، حالا داد بزنه...(البته فحش نداد، فقط گفت نشنیدین چی گفتم؟)

به این صورت کسی تا ۲ساعت بعدش جیک نزد.

 

این روزها این پسر (اون که منم، اون یکی رو می گم!) خیلی بی سروصدا شده. نمی دونم کجاس.
رفیق من، سنگ صبور غم هام....

 

با اینکه هنوز سالگرد اردوی فارغ التحصیلی نشده، اما چند روزه که همش یاد همونم. این عکس هم از همون جاست.

 

لحظاتی پیش توانستم بعد از ۲۴ ساعت تلاش و مقاومت، بالاخره زبان جاوا رو کامپایل کنم. به این منظور، هر نرم افزاری رو که در سایت سان بود، دانلود و نصب کردم. اما مشکل اینجا نبود! فقط باید آدرس فایل کامپایلر رو درست می کردم...

 

مرگ بر آمریکا


سلام خدمت همگی.

انگار همه جا همینه. کتاب های خوب درسی و دانشگاهی، کتاب های آمریکایی هستن. ترجمه شون هم موجوده، اما اساتید اصرار دارن که اگه اصلش رو بخونین، بهتره. حالا اگه استادهای ایرانی بگن، می گیم طرف خودش زبون بلده، اینا چی می گن که از عزل تا ابد چسبیدن به مملکت خودشون...

تو سایت دانشکده کامپیوتر بودم (با اون لینوکسشون! دیوانه کردن منو!)، دیدم چند تا ایرانی دور هم جمع شدن و دارن تو سر خودشون می زنن که یه تمرین رو حل کنن. من هم مثل همیشه به روی خودم نیاوردم. تو دلم فکر می کردن تا شماها باشین دیگه گروه خارجیها تشکیل ندین! آدم باید تو این جور مواقع حتماً با آلمانی ها همگروه بشه. با اینکه با خارجی ها آسون تر می شه رابطه برقرار کرد، اما برای حل تمرین، حتماً باید آویزون آلمانی ها شد.

می بینم که همین جور دارین شیرینی کنکور ارشد می خورین! بعضی دوستان تبریک های منو جواب دادن. بعضی هم شاید جواب دادن و به من نرسیده. اما محمدرضا! مگه دستم بهت نرسه!! دو تا اس ام اس خرجت کردم...

بعد از خبرهای خوب کنکور که هفته پیش منو مشغول کرده بود، این هفته هم خبرهای دومادی به من رسیده...! خودتو لو بده، مگر نه رسوات می کنم!
(نه، شوخی کردم، راحت باش عزیزم. نمی خواد به این زودی لو بدی... این پسره هم ساده ست ها!)

فیلم

سلام بر شما خوانندگان گاهنامه.

خب، چشم زدیم. اون اینترنت مجانی فقط همون یه شب بود. دیگه آقا نطلبید...

تو اون مدتی که اینجا تق و لق بود (حالا کدوم مدت، اینجا که همیشه ی خدا تق و لق ِ!)، چند تا فیلم ایرانی دیدم که دیگه اینجا بحث نکردم. مثلاً میم مثل مادر. خدا بود! ولی هر چی فکر می کنم نمی دونم آخرش چی شد؟!!

یکی هم فیلم سنتوری بود. خداااااااا.... والا من کلی یورو دادم به داش حسین. اگه اون دنیا تهیه کننده اش اومد سراغم، تکلیف از من ساقط ِ.

حالا ایرانی ها رو ولش کن. دانشگاه هر هفته سه تا فیلم میذاره(پولیه ها!)، از فیلم های جدید هالیوودی، چند تایی هم اروپایی.
از روی لیستش چند تا رو نشون کردم. اولین فیلمی که رفتم There will be blood بود. چون تو اسکار زیاد بحثش بود، رفتم ببینم چه جوریه. تازه فهمیدم وقتی یه نفر جایزه بهترین بازیگر مرد رو می گیره، یعنی چی. راستش بیشتر از بازی دنیل دی لویس خوشم اومد تا خود فیلم.

پنجشنبه هم با همون رفیق ایرانیم که تعریفش رو کرده بود، رفتیم American Gangster رو دیدیم. یه فیلم خیلی با کلاس و سرگرم کننده بود. خوش ساخت! دنبال نکته اخلاقی فیلم هم نباشید! من هم سعی می کنم بیشتر از فیلم لذت ببرم تا اینکه فکرم رو باهاش درگیر و مشغول کنم.
آهان اینم بگم که به سفارش علی طلا رفتم اینو دیدم، مگرنه خودم ازش خبر نداشتم.

حالا شما هم فیلم های پیشنهادیتون رو می تونید بنویسین تا من برم ببینم و حالش رو ببرم!

اینترنت دزدی!

سلام.

من الآن نمی دونم دارم از اینترنت کدوم همسایه بدبخت استفاده می کنم! حتماً جدیداً این سرویس وایرلس رو خریده و این چیزها رو بلد نیست. فکرشو نکرده که یه دانشجو ممکنه ساعت یک نصفه شب بیدار باشه و اتفاقاً هم دنبال شبکه های دور و بر بگرده...

دیشب کم خوابیدم. چون طبق معمول هر سه شنبه باید امروز تمرین تحویل می دادم. اتفاقاً هم موضوعش برنامه نویسی (با زبان اسمبلر) بود و من هم تمام مدت به یاد درس برنامه نویسی پاسکال با دکتر نقوی بودم. آخه اون موقع هم برای آماده کردن تمرین تا صبح بیدا می موندم. (البته اون موقع خوب انجام می دادم، نمی دونم چرا اینجا هیچ کدوم از برنامه هام جواب نمیده.)

شب قبلش هم نمی دونم چرا بیخوابی زده بود به سرم. امروز هم که از 10صبح تا 10شب گرفتار بودم. با این حال وقتی دیدم به اینترنت وصلم، همچین ذوق زده شدم که گفتم آپ کنم.

حالا فوقش اینه صاحابش منو شنود کنه، این بلاگ به چه دردش می خوره...

خبرهای خوب! توپ! این هم یکی دیگه از دلایل خوشحالی منه، در این وقت شب!
ساعاتی پیش از ایرون خبر رسید که بر و بچ دانشکده در کنکور ارشد حسابی گل کاشتن. رتبه 1، 5...
بقیه هم در حد قبول شدن بودن.

به همه دوستانم از همینجا تبریک می گم.
ترجیح دادم اسم دوستان رو اینجا نیارم، چون هنوز اجازه نگرفتم. به هر حال فردا اس ام اس من به دستشون می رسه، مبنی بر اینکه هر چه سریعتر نسبت به پست کردن شیرینی بنده بکنن، مگرنه خراب می شه!

چه کنیم با این همه بدبختی؟

 

سلام و علیک.

 

مشلات تورم و ملک و مسکن رو ول کن! اینا رو بچسب:

 

۱. یه جا خوندم که حجم انتقال داده در بسیاری از شبکه ها داره به حداکثر ظرفیت فیبر نوری نزدیک می شه و سؤال این بود که: بعدش چی کار کنیم؟

البته من چند دقیقه ای تحقیق کردم و متوجه شدم که از فیبر نوری می تونیم تا ۴۰گیگابیت در ثانیه استفاده کنیم. البته بستگی به نسل اون فیبر و کیفیتش هم داره. اما خب آخرش که چی؟ بالاخره یه روزی به ته این ظرفیت می رسیم دیگه!

 

۲. تو یه کتاب دیگه (از آقای تاننباوم، همونی که قبلاً تعریفش رو کردم) نوشته بود که قطعاً در آخرین روز از ماه دسامبر سال ۹۹۹۹، کل تمدن بشری از بین خواهد رفت!!

 

۳. در سال ۲۰۱۱ همه آدرس های اینترنتی تموم میشه! اگه می خواین سایت راه بندازین زودتر اقدام کنین. هر آدرس یه دونه از ایناس:۰۰۰.۰۰۰.۰۰۰.۰۰۰! خب؟ حالا چند تا آدرس می شه جمعاً؟ یعنی تا سال ۲۰۱۱ در اینترنت ۱۰۰۰میلیارد سایت خواهیم داشت؟ نه دیگه! این آدرس ها استفاده دیگه ای هم برای انتقال اطلاعات داره که همه به طور روزمره داریم ازش استفاده می کنیم، بدون اینکه بدونیم (روتینگ).

 

از این سه تا مشکل بزرگ بشریت، سومی راه داره. از همین الآن دارن ورژن۶ اینترنت رو جایگزین ورژن۴ می کنن. این کار سرعت روتینگ رو هم در شبکه جهانی زیاد می کنه.

 

مشکل فیبرنوری هم دو راه داره. راه اول اینه که صبر کنیم تا نسل های بهتری از فیبر ایجاد بشه، یا یه ماده جدید اختراع بشه. راه دوم اینه که بدیم دست دانشمند ۱۶ساله!

 

مشکل سال ۹۹۹۹ هم به ما چه؟! مردم اون دوره برن خودشون یه فکری بکنن...

 

ما آخرش نفهمیدیم چرا بعضی از نسخه های ویندوز ایکس پی، کیبورد فارسی دارن، بعضی ها ندارن. شما می دونین؟

 

این روزها

این روزها سرم شلوغه. این هفته دوشنبه تعطیل بود، اما تو همین چهار روز باقی مونده به اندازه 2هفته کار داشتیم.

این روزها من که حوصله نوشتن ندارم، شما هم لابد حوصله خوندن.

این روزها قرار بود نتیجه کنکور ارشد بیاد، پس چی شد؟

این روزها که کامپیوتر ندارم، وقتم تلف میشه. اعصابم رو خرد می کنه.

این روزها حتی نمی تونم بهتون سر بزنم.

این روزها می خوام برم موهام رو کوتاه کنم، شاید این یکی همین امروز بختش باز بشه!

این روزها خبر عروسی زیاده(اینجا). خدا قسمت شما هم بکنه.

این روزها ظاهراً یه گروه از دخترهای دانشگاه با هم کورس گذاشتن. جاتون خالی!

این روزها دارم فکر می کنم چرا گوشی نخریدم. این یکی هم دو سال کار کرده، همچین نو نیستش.

مغز با ۳کیلوبایت حافظه

 

سلام به دوستان گلم!

 

اصولاً این روزها همه جا یا گل ِ، یا سبز ِ. اینه که ما هم دچار شدت لطافت احساسات شدیم!

اما خداییش هم هوای خوب و آفتابی روی اخلاق آدم تأثیر مثبت می ذاره. اونم اخلاق من که به قول مامان مثل هوای بهار می مونه، هی ابر میشه، هی آفتاب میشه...!

 

اول یه نگاه بکنم ببینم چه سوژه هایی کنار گذاشتم... آهان. خب سوژه خاصی نداریم واسه امشب. باز دوباره سوژه ته کشیده! البته شرح درس های این ترم هم هستش که هنوز شروع نکردم.

 

روزهای اول ِ ترم، دیدم چند تا نام کاربری و رمز عبور جدید (فارسی رو پاس بدار!) داره به دایره قبلی ها اضافه می شه: ورود به کامپیوترهای دانشکده و کامپیوترهای مرکز کامپیوتر دانشگاه و کامپیوترهای کتابخونه (خدا رو شکر همشون از یه پایگاه داده استفاده می کنن!)، ایمیل جدیدم از دانشگاه، دو تا سیستم های اطلاعاتی کمک درسی (که هیچ کس نمی دونه چرا به جای یکی، دو تا درست کردن؟)، اکانت جدید برای مرکز کامپیوتر دانشکده کامپیوتر به اضافه ایمیل، یه سایتی شبیه اور کات که مخصوص دانشجوهای آلمان ِ، و...

خلاصه دیدم حسابش داره از دستم در می ره. به خصوص که رمزهای عبور رو هم اونا تعیین کرده بودن و در نتیجه قابل حفظ کردن نبود و هنوز فرصت نکرده بودم که عوضشون کنم.

 

شروع کردم به ابتدایی ترین روش، نوشتن تک تک این اکانت ها روی کاغذ. الآن جلوم گذاشتم. ۷تا نام کاربری و رمز عبور رو به طور روزانه احتیاج دارم. ۷تا رو هفته ای یه بار. ۳-۴تا دیگه هم هست که ماهی یه بار هم سر نمی زنم. جالبه که هنوز هم همه رو حفظ نشدم. هی کاغذ رو درمیارم... من ته ِ سِکیوریتی هستم!

 

امیرکبیر


سلام خدمت دوستان.

جاتون خالی، اینجا هر روز آفتاب داغ داریم. الآن که داشتم از خونه میومدم دانشگاه، داشتم فکر می کردم از آفتاب تهران راحت شدم، گیر یه آفتاب دیگه افتادم. ایجا چون رطوبت هم داره، دما که از 20-25 میره بالاتر، آدم رو خفه می کنه.

قرار بود که دفاعیاتی از پلی تکنیک داشته باشم.

اصولاً پیشرفته ترین بخش های دانشگاه پلی تکنیک، از نظر من اینها بود:
1. کارت ناهار، که همون بارکد پشت کارت دانشجویی بود،
2. پرتال آموزشی،
3. سیستم اطلاعاتی کتابخونه.

هر کدوم اینها یک سیستم اطلاعاتی بود که قراره ما هم اوستای همین چیزها بشیم!

کارت ناهار اینجا هم کمابیش همون طوره. اونجا باید توی حساب کارت، پول میریختیم، بعدش از طریق یه دستگاه، غذا رو می خریدیم. بزرگترین اشکالش این بود که حتماً باید از دو هفته قبل غذا می خریدیم، مگرنه گرسنه می موندیم. ضمناً فقط در ساعات خاصی می شد رفت پیش اون آقا بداخلاقه، که حساب رو شارژ کنیم.

اینجا هم اصولش همونه، فقط یه کم دوستانه تره. مثلاً به جای اون کارمند بداخلاق دانشگاه (کارمند خوش اخلاق هم داشتیم؟!) یه سری دستگاه شبیه عابربانک گذاشتن که خودمون پول نقد یا کارت بانکی بهش می دیم و حساب رو شارژ می کنیم. لازم هم نیست که از دو هفته قبل غذا بخریم، همون موقع که غذا رو گرفتیم، پولش از حساب کم میشه. البته این سؤال برای من حل نشده باقی مونده که اینا از کجا می دونن چند تا دانشجو از کدوم غذا و از کدوم غذاخوری خرید خواهند کرد؟

پرتال آموزشی امیرکبیر به نظر من که خدا بود! جدی می گم ها!
ول ترم واحدها توش وارد میشد، ما انتخاب می کردیم، آخر ترم هم نمره ها وارد می شد و همونجا بایگانی می شد. حالا درسته که یه بار در لحظه شروع انتخاب واحد خراب شد، اما کلاً بقیه وظایفش رو خوب انجام می داد. اون یه بار هم که خراب شد، قابل پیش بینی بود. اما شما هم این رو در نظر بگیرین که اصولاً اون روش انتخاب واحد اشتباه بود. چون دانشگاه، واحدهای کمی ارائه می کرد و در نتیجه دانشجو هم انتخابی نداشت، بنابراین همه در یه لحظه می خواستن یه درس رو انتخاب کنن. اسمش انتخاب واحد نبود، روز جنگ بر سر واحد بود!

سیستم انتخاب درس ها در اینجا هم همون طوره، اما چون همه در یه لحظه وارد نمیشن، مشکلی پیش نمیاد.

و اما کتابخونه که خیلی مورد علاقه من بود. نمی دونم شما هم در سال آخرتون در پلی تکنیک از سیستم کتابخونه استفاده کردین یا نه. کتاب رو می بردیم پیش یارو، دستگاه بارکد کتاب و بارکد کارت کتابخونه رو می خوند و بعداً هم از طریق اینترنت می شد کتاب رو تمدید کرد. یعنی همه اطلاعات شخص در حسابش وارد میشد و می تونست از خونه ببینه. به نظر من که کافی بود. البته یه ابزار خیلی مهم دیگه، امکان جستجو کردن کتاب درسیستم های اطلاعاتی کتابخونه هستش که من دقیقاً از کیفیت مال امیرکبیر خبر ندارم. ایشالا که اونم خوب کار می کنه.

اینجا هم سیستم کتابخونه کمابیش شبیه همونه، با این تفاوت که به جای اون آقاهه که کتاب رو می گرفت زیر دستگاه تا کدش خونده بشه، یه دستگاه گذاشتن. ساعات کار کتابخونه و کیفیت و کمیت کتاب هم که موضوع بحث من نیست.

همون طور که می بینید، دانشگاه های ایرانی و خارجی تفاوتی ندارن، غیر از اینکه به جای آقاها و خانم های بسیار مهربون که هر وقت کارشون داشتیم، رفته بودن ناهار و نماز، یا مرخصی زایمان(!)، یه مشت دستگاه خودکار جایگزین کردن.

همین.

مهندس امیرحسین

 

با سلام.

 

عکس بالای صفحه سمت راست رو عوض کردم. اون عکس سوسولی با اون کراوات اجنبی نما رو برداشتم و یه عکس رومانتیک گذاشتم. و چون تو عکس چتر دستم ِ، بیشتر هم آدم رو یاد باد و بارون و عنوان وبلاگ میندازه... تا اجنبی ها!

 

این روزها دارم تو فضا سیر می کنم. چرا؟

۵ جلسه استاد انفورماتیک۲ِ درس میداد و من نمی فهمیدم. تمرین اول رو ناقص ِ ناقص تحویل دادم و تمرین دوم هم رو دستم مونده بود و نمی دونستم چی کارش کنم. به خودم گفتم یکشنبه میرم می شینم تو کتابخونه، اینقدر تو سر خودم می زنم تا بتونم تمرین ها رو حل کنم! اتفاقاً همین هم شد. کتاب مرجع رو گذاشتم جلوم و تا شب خوردمش. البته روخونی نبود ها! یه پاراگراف رو می خوندم و یه ساعت فکر می کردم که طرف داره چی می گه. کتاب سازمان کامپیوتر از آقای تانِنباوم. اصل کتاب انگلیسی هست. می گن یارو خفن ِ و کتابش پرفروش ِ و فلان و فلان.

 

حالا چی ازش یاد گرفتم؟

تازه یاد گرفتم که یک چیپ چه جوری کار می کنه. البته تو خیابون از هر بچه ای بپرسی، می گه با صفر و یک!!

بله خب. اما چی می شه که با صفر و یک کار می کنه. باز نگو صفر و یک! درست ِ که با صفرویک کار می کنه، اما چه جوری؟ چه جوری می شه برنامه ریزی کرد؟ اصلاً اگه اون بچه تو خیابون هم بلد بود که می رفت کارخونه میزد با اینتل رقابت می کرد.

 

خلاصه همین لذت از یاد گرفتن بود که گفتم تو فضا هستم.

 

خلاصه یاد گرفتیم. یاد گرفتیم اون چیزی رو که امیرحسین در زمان مدرسه بلد بود و ما بلد نبودیم. و برای همین بود که بهش می گفتیم مهندس. والا من که هنوز هم سؤالام رو از اون می پرسم. چون می دونم قبل از من به ذهنش رسیده و به احتمال زیاد جوابش رو پیدا کرده.

فکر کنم وقتی دکتری بگیرم، چیزهایی رو بلد باشم که الآن اون بلده!

 

تولد قلیون عربی

سلام.

اومدم هول هولکی آپ کنم. آخه فقط تو کامپیوترهای دانشکده می شه زبون فارسی رو تو ویندوز تعریف کرد. کامپیوترهای کتابخونه هم ایکس پی پروفشنال دارن، اما نمی دونم چرا زبون فارسی ندارن.

اول بگم که شش روز دیگه تولد سلمان ِ. چون می دونم بعداً یادم میره، همین الآن گفتم که تبریک بگم. البته آلمانی ها می گن حتی اگه یه روز قبل از تولد هم تبریک بگیم، بدشانسی میاره و... اما به ما چه؟!

راستی اردیبهشت تولد علی ِ خودمون هم هست. به به، آدم تو یو اس ای جشن تولد بگیره...!

کلاً تولد همه ی رفقا رو یادم میره تبریک بگم. تهران یه کاغذی داشتم که تولد همه به ترتیب تاریخ توش بود. اما متأسفانه یادم رفت با خودم بیارمش. حیف.

یه همسایه عرب دارم که هر شب رفقاش رو جمع می کنه و قلیون رو آتیش می کنن و بوش از پنجره میاد و می رسه به دماغ من و دل ها رو روونه می کنه به اردوهای گذشته و... و حتی رستوران آبشار.

اما یه عادتی که داره، هر وقت بیکار میشه مثل روزهای تعطیل، آهنگ های عربی میذاره با صدای بلند. خب برای من که خوبه. برام فرقی نمی کنه کجایی می خونه و چی می خونه، همین که قِر داشته باشه، کافی ِ!
پنجشنبه اینجا تعطیل رسمی بود. این یارو هم از شانس من آهنگ غمناک سوزدار گذاشته بود. کاش یه بار میذاشت، کاش 10 بار میذاشت. باورتون نمی شه. از صبح فقط همون یه آهنگ تکرار می شد. تا کی؟ تا ساعت یک نصفه شب که من خوابیدم، این نهضت ادامه داشت!! اتفاقاً دیشب هم گذاشته بود. ساعت 3صبح! من دیگه شک کرده بودم که آیا این یارو عاشق این آهنگ ِ، یا آهنگ رو گذاشته برای من و خودش رفته مسافرت، یا اینکه این آهنگ رفته تو مغز من و دیگه خارج هم نمی شه؟!

راستی یه دفاعیاتی می خواستم از دانشگاه امیرکبیر بکنم، اما باشه برای بعد.

Wirtschaftsinformatik


بالاخره بعد از چهار روز، سلام.
خیلی دلتون تنگ شده؟

تا پارسال بهمون می گفتن دانشجوی کارشناسی. باید در دانشکده از کامپیوترهای سایت کارشناسی استفاده می کردیم. نباید به کامپیوترهای کارشناسی ارشد دست می زدیم، جیز بود!
حالا که خیر سرمون شدیم دانشجوی ارشد، کلاً سایت کارشناسی ارشد وجود نداره.

ببینم، من اصلاً تعریف کردم که چه رشته ای می خونم؟

کلی زحمت کشیدم تا اسمش رو به مامان و بابا یاد دادم، شماها دیگه گیر ندین... همون تیتر رو بخونین.

ترجمه اش میشه اقتصاد انفورماتیک. از اسمش معلومه که مخلوطی از رشته های اقتصاد و کامپیوتر ِ. مثل صنایع که همه می گفتن مخلوطی از رشته های مهندسی دیگه است. ولی خب همه که صنایع نخونده بودن. کسایی که صنایع خوندن می دونن که هیچ کدوم از درس های مهم این رشته اصولاً تو رشته های دیگه پیدا نمی شه.
بیا، حال کردی؟ اینم تعریف از صنایع!

حالا این رشته اقتصاد انفورماتیک هم همین طور ِ. یه درس هایی از اقتصاد و کامپیوتر رو باید پاس کنیم که این درس ها در مقطع ارشد، اختیاری هستن. من خودم یه نگاهی به دروس ارائه شده این ترم انداختم، دیدم قدرت انتخابم خیلی زیاده. مثلاً دو یا سه درس احتیاج دارم که می تونم از بین 15 تا 20 درس انتخاب کنم. اتفاقاً اینجا هم درست مثل زمان های انتخاب واحد خودمون، بحث داغ مشاوره با ترم بالایی ها در مورد اخلاق استادها، نحوه درس دادن و از همه مهمتر، نحوه نمره دادنشون، همیشه در جریان ِ.

و اما درس های اجباری:
اصولاً موضوع اصلی این رشته، سیستم های اطلاعاتی ِ.
سه تا درس اصلی داره، یه سمینار، یه پروژه تحقیقاتی، و یه پروژه پایانی. والسلام!

اینکه هر کدومشون چه جوری هستش رو تو پست های آینده توضیح می دم.

راستی یادم باشه در مورد درس های این ترم هم بنویسم، بامزه است!