به به سلام. دلم تنگ شده بود براتون! کجا بودین تو این یه هفته؟!
اول اینو داشته باشین:
دوستان در پست قبلی گفتن که اخبار گوناگون از حاج احمد و... گفتم بهتره این عکس رو بذارم به جای لوگوی بلاگ. چطوره؟
(عکس رو دوستان تحت عنوان عکس هایی از تبریز فرستاده بودن. حالا دیگه راست و دروغش پای خودشون.)
من گفتم آپ نمی کنم، نگفتم که دیگه کامنت ها رو هم چک نمی کنم. شما کما فی السابق ادامه بدین انشالا...
تقریباً دو ساعت پیش، دومین امتحان رو هم دادم. مشکل امتحان اول یعنی امتحان دیروز، استرس بود (چون دفعه اول بود که می خواستم اینجا امتحان بدم) مشکل دومی هم این بود که خودش مشکل بود! حال ما رو گرفت، از بس سؤالهای مزخرفی طرح کرده بود...
به درک!
یکشنبه شب که داشتم می خوابیدم، داشتم به این فکر می کردم که بعد از ۱۷سال درس خوندن، هنوز شب امتحان استرس دارم. پس مشکل از من نیست، مشکل از نفس امتحانِ!
بعدش همین جور که داشتم به فکر کردن ادامه می دادم، دیدم چه عمری رو برای تحصیل علم تلف کردیم!! و تازه معلوم هم نیست که چند سال دیگه می خوایم ادامه بدیم. مگه ما چقدر عمر می کنیم که بخوایم ۲۰ یا ۳۰سال رو صرف درس خوندن کنیم؟ پس هدف از زندگی، درس خواندن است!! آره؟
شکر خدا از امروز آفتاب دراومده. چند هفته ای بود که همش ابری و بارونی بود. اصلاً هوا که ابری می شه، اخلاق من هم ابری می شه. نمی دونم چرا.
تازه می گن زمستون بدتر از اینه. خدا به خیر کنه. می گن ۶ماه پشت سر هم ابریه. تازه بارون های پاییز و زمستون طولانی تر هم هست. خوبی بارون های الآن اینه که کوتاهه. مثلاً نیم ساعت میاد، بعدش قطع می شه.
آدم برنامه اش رو باهاش تنظیم می کنه. مثلاً وقتی بارون شروع می شه، من مطمئنم که حداکثر یه ساعت دیگه قطع می شه، پس می شینم خونه به درس خوندن، یا گوش کردن به سیاوش!!
آقا این سیاوش چه کرده با دل ما! نصف این آلبوم رو فقط واسه من خونده...
آقا یادتونه از کتابخونه دانشکده صنایع می تونستیم فقط دو تا کتاب به طور همزمان امانت بگیریم؟ از مسؤول کتابخونه ی اینجا پرسیدم، بعد از اینکه کلی با تعجب نگاهم کرد، گفت: ۲۰۰تا از دانشکده، ۲۰۰تا هم از کتابخونه مرکزی!!
فکر کنم این عدد ۲۰۰ حداکثر ظرفیت ذخیره کردن تو سیستم بود، مگرنه می گفتن بی نهایت!
سلام بر دوستان. (ببخشید که فاصله خط ها زیاده، دارم از اکسپلورر استفاده می کنم. نمی دونم چرا همچین شده.)
عمراً هیچ کدوم از خواننده های این بلاگ پدر باشن، مگرنه بهتون تبریک می گفتم.
دیشب بابا زنگ زد، گفت فردا روز پدره، باید بهم تبریک بگی!
گفتم چه لوس، هووووووق...!
بیچاره بابا.
باز که شماها امروز تعطیل بودین! خجالت نمی کشین اینقدر تعطیلین؟! نه، ولی خداییش چهارشنبه تعطیلی خوبیه، بزن بریم شمال!
بزن بریم، به سرعت برق و باد...
یه امتحان دوشنبه دارم، یکی هم سه شنبه. یادش بخیر، چقدر از این گرفتاری ها موقع امتحانا داشتیم و فکر می کردیم که بعد از چهار سال تموم می شه. زهی خیال باطل!
خلاصه تصمیم گرفتم امشب رو سنگین بنویسم، پست بعدی هم باشه بعد از امتحان دوم. شماها هم می تونین هر قسمت از این پست رو در یک روز بخونین. بعید می دونم یه نفس تا آخرش برین!
راستی اول اینو بگم: سیاوش ق. آلبوم جدید داده. همین امروز دانلود کردم. این خبر بیشتر به خاطر محمدحسن بود. برو حال کن!
از اون جایی که پست قبلی در مورد آقای بیل گیتس به هیچ عنوان مورد اقبال دوستان واقع نشد، تصمیم گرفتم باز دوباره در این مورد بنویسم:
می دونین که ایشون ثروتمندترین مرد دنیاست. نه! اینو جایی نگین ها! این آمار قدیمی بود. الآن نفر سوم شده.
وصیت کرده که بعد از مرگش، فقط ۱۰ ملیون دلار به هر کدوم از بچه هاش برسه. آخی! بمیرم براشون، فقط ده تا!
باقی پول به بنیاد خیریه ای میرسه که خودش راه انداخته. البته همین الآن هم از نظر مقدار دارایی، بزرگترین بنیاد نیکوکاری در دنیا هستش. خدا برکت بده به مالش.
حالا باز بگین بیل گیتس بده، باز بگین ویندوز گیر می کنه، هنگ می کنه...
آقا اینو داشته باشین: فایرفاکس فارسی! من نمی دونستم که یه عده در راه خدا فایرفاکس فارسی هم درست کردن. به هر حال خدا خیرشون بده.
تو همین سایت توضیح داده که چه جوری فایرفاکس رو فارسی کنیم.
این روزها تو دانشگاه همه با دقت خاصی به مانیتور کامپیوترشون نگاه می کنن، هدفون هم تو گوششون. چرا؟ چون وقت امتحانات شده و دانشجوها دارن به درس های ضبط شده گوش می دن. واقعاً هم نعمت بزرگیه. آدم می فهمه که استاد دقیقاً چی درس داده و کجاها رو بیشتر تأکید کرده. برای دروس حفظی که خیلی خوبه. خلاصه منظره ی جالبیه تو کتابخونه...
کلاً از چهار تا درس این ترم من، سه تاش ضبط شده بود. کاش این درس انفورماتیک لعنتی رو هم ضبط می کردن، بلکه با ده بار گوش کردن بالاخره می فهمیدیم که استاد چی درس داده.
یه کار خوبی که استادها در اینجا می کنن، وقتی یه روز نمی تونن بیان کلاس، از قبل با یکی از دانشجویان دکتری که بقیه کارهای این درس رو انجام می ده، هماهنگ می کنن که بیاد همون درس رو بده. البته به نظر من غایب شدن استادها بهونه بود، برای اینکه دانشجویان دکتری هم درس دادن رو یاد بگیرن.
به هر حال روش خوبیه. اینجوری هم وقت دانشجوها تلف نمی شه، هم درس عقب نمی افته. در مورد کیفیت درس هم که خودتون می دونین دیگه... اصولاً دانشجوها بهتر درس می دن!
این همه پول ویندوز ویستا دادیم، حالا خبرش دراومده که دارن یه ویندوز جدید طراحی می کنن! آخه من چی بگم از دست این آمریکایی های... همش می خوان ما رو استثمار کنن...
واقعیت اینه که خودشون هم نمی دونن چرا ویندوز ویستا رو تولید کردن. حالا توش موندن، دارن یه ویندوز جدید (با نام موقت ویندوز۷) می سازن که در سال ۲۰۱۰ وارد بازار می شه.
خلاصه توصیه می کنم اگه سخت افزار قوی ندارین، اصلاً طرف ویستا نرید، چون با سخت افزار ضعیف، ظاهرش از ایکس پی هم بدتره. در کل هم هیچ مزیتی هم بر ایکس پی نداره!
از سلسله عکس های اردوی پارسال، یه عکس مردونه انتخاب کردم. مردونه! این آقایونی هم که تو عکس با دمپایی هستن، مهندس های این مملکت هستن، نه ...! (با تشکر از شاهین به خاطر عکس. حیف که خودش نیست!)
والسلام.
با سلام.
امروز تو شهر تظاهراتِ یه عده از جوون ها بود. از فیافه ی عابران و مردم عادی، معلوم بود که از آخرین تظاهراتی که دیدن، حداقل ۱۲۰سال گذشته! تو دلشون می گفتن: اینا کین؟ چرا یه جمله رو همه با هم تکرار می کنن؟ چرا به جای پیاده رو، تو خیابون راه می رن؟!...
ضمناً موضوع تظاهرات هم مبارزه با نژادپرستی بود.
احتمالاً شما هم شنیدین که چند وقت پیش بیل گیتس برای همیشه از مسؤولیت های اجرایی شرکت مایکروسافت کنار رفت.(اولاً این ضایعه رو به حامدجان تسلیت می گم!) پست آخرش، مدیر معماری (یا طراحی) نرم افزار مایکروسافت بود.
۱. قضاوت خودم در مورد این شخص اینه که با همه انتقاداتی که بهش می کنن، و با همه دشمنانی که داره، باید قبول کنیم که اگر سیستم عامل ویندوز نبود(و قبل از اون، ام اس داس)، معلوم نبود که کامپیوتر شخصی به این راحتی وارد همه خونه ها بشه. و به این سرعت قابل یادگیری برای همه باشه.
فرض کنید یه شرکت برای هر کارمند و اپراتوری که استخدام می کرد، اول باید یه کلاس لینوکس یا مَک یا یونیکس میذاشت.(من که آخرش لینوکس حالیم نشد! نسخه تقلبی هم از مَک ندیدم. ضمناً لینوکس و مک از اولش به این خوشگلی و آسونی نبودن) یا فرض کنید که مجبور بودید به مادرتون کارکردن با کامپیوتر یاد بدین، و ویندوز هم نبود.
۲. یه جا خوندم که نوشته بود، کاش بیل گیتس در اوج قدرت کنار می رفت، نه حالا که مایکروسافت در همه جبهه ها (به جز مجموعه ی آفیس) در حال نبرد سختی هستش.
البته از نظر من در مورد مجموعه ی آفیس هم رقیب قدرتمندی به اسم اُپن آفیس وجود داره. حتی من هم بعد از چند سال استفاده از مایکروسافت آفیس، چند ماهیه که دیگه ازش استفاده نمی کنم.
۳. دو تا چیز جالب که احتمالاً همه ازش خبر ندارن:
اولاً منطق پنجره ها که اساس سیستم عامل ویندوز هستش، ابداع بیل گیتس و مایکروسافت نیست! تعجب نکنید، این رو همه افرادی که سن و اطلاعات بیشتری دارن، می دونن. شرکت اَپل (اگر اشتباه نکنم در سال ۱۹۸۵) کامپیوتری رو به نام لیزا به بازار فرستاد که دقیقاً با همین پنجره ها کار می کرد. حالا چی شد که مایکروسافت ۶ سال بعد تونست خیلی بهتر براش بازاریابی کنه، الله اعلم!
ثانیاً همه و همه فکر می کنن که ام اس داس، اختراق بیل گیتس ِ. جالبه که در این مورد هم ابهام وجود داره! قبل از اون سیستم عامل دیگه ای وجود داشته که اسمش الآن یادم نیست. خلاصه یه عده از همون ابتدای معرفی مایکروسافت داس، ادعا می کردن که بیشتر کدها از روی اون سیستم کپی شده و آقای گیتس فقط کمی تغییرش داده.
مورد دوم به اندازه مورد اولی، قطعی نیست، می تونیم باور نکنیم.
وقت نداشتم تو عکس های اردوی فارغ التحصیلی بگردم، فقط همین نظرم رو جلب کرد. خداییش هیچ جا شمال نمی شه...
داریم به امتحانات نزدیک می شیم و باید از حجم وبلاگ بازی بکاهیم. می دونم... خسارت بزرگیه...
این روزها سالگرد اردوی فارغ التحصیلی مون هستش. یادش بخیر. خواستم جاهایی رو که دیدیم، اسم ببرم، دیدم نصفشو یادم نمیاد، گفتم اصلاً ولش کن، آبروریزیه. همون تبریز کافیه.(بازم رسیدیم به نژاد ترک!)
به همین مناسبت، دیشب با عجله یکی از سی دی های عکس ها رو (از دوربین شاهین) نگاه کردم.
یه عکس دونفری با یکی از افراد پرونده دار و خودم پیدا کردم. این عکس نشون می ده که اون شخص در گذشته هم مشغول کارهای خلاف بوده!
یه عکس خیلی خاطره انگیز هم پیدا کردم که شرح نمی دم. می گن یه عکس هزار کلمه حرف می زنه!
چند تا عکس دیگه هم دارم که فرصت کنم می ذارم.(هزار تا عکس دیگه دارم!)
ترم داره تموم می شه، این استاد انفورماتیک هنوز هم ما رو ول نمی کنه. تازه یه فصل جدید رو شروع کرده. داشتم جزوه فصل قبلی رو می خوندم... نه، بذار از اینجا بگم: کلاً هر درسی که می ده، مشکل اینجاست که ما مطمئنیم که بعداً به دردمون نمی خوره. کاربردی ترینش فصل برنامه نویسی به زبان اسمبل بود!!
فصل قبل مربوط به ساختن کامپایلر بود.
اول جزوه هم نوشته بود: تعداد اندکی از برنامه نویس ها در طول زندگی خود به این کار می پردازند. پس چرا ما باید این موضوع رو بیاموزیم؟
دلیل اول. انسان همیشه کنجکاو بوده که یک کامپایلر چگونه ساخته می شود.
آخه این چه دلیلی ِ؟! اگه اینجوره که می شه گفت ما باید همه علوم بشری رو یاد بگیریم...
سلام.
به سلامتی من هم فایرفاکس3 رو دانلود کردم. چون جوگیر شدم! حالا بدک نیست، قشنگ تر شده.
حالا یه نگاه به این سایت بندازین. تمام کشورها رو بر اساس تعداد دانلود فایرفاکس رنگ کرده. جالبه که آمار ایران از کشورهای چین، هند، روسیه، کانادا، استرالیا و... بالاتره!
بابا ایول!!
ضمناً من رو هم جزو آمار ایران بذارین!
امیدوارم هر چه زودتر این جام ملت ها تموم بشه تا ما هم از این سوژه راحت بشیم. ولی آخه گاهی نمیشه هیچی نگفت. اصلاً باورنکردنی ِ این ترکیه! و آلمان! ماشالا بدون مربی چه خوب بازی می کنن!!
حالا این دو تا باید با هم بازی کنن؟! آخه حیف نیست؟
هی اس ام اس میاد از تهران که سطح صنعت نساجی ترکیه رو از من می پرسن، و سؤال هایی از این قبیل... من که نمی دونم. دوستان رو ارجاع می دم به مهندس ح. ع. که گویا کنکور رو هم خوب دادن و قراره در جشن کنکورشون، در مورد این شایعات هم پاسخ بدن. خدا خیرشون بده!
آقا قضیه این جشن دانشگاه چیه؟ اینجا.
ماشالله طرف موقع نوشتن اطلاعیه ش. (!) داشته، یادش رفته موضوع برنامه رو بنویسه، زمان و مکانش که دیگه هیچی. فقط گفته شما پول رو بریزین به فلان حساب، کاری به چیزهای دیگه هم نداشته باشین!!
این پسر که جواب اس ام اس رو نمی ده. به هر حال اگه چیز خوبیه و شما هم ثبت نام کردین، به منم خبر بدین.
سلام و علیک.
خدا رو شکر تعطیلات فصلی داره تموم می شه. خیلی باحاله این مملکت ما. چند وقت یه بار بدون برنامه ریزی خاصی یه هفته تعطیل میشه. اگه برف بیاد هم یه ماه.
ایشالا که خوب استراحت کردین و آماده هستین تا تعطیلات بعدی فرا برسه. به عزیزانی که شمال هستند هم توصیه می کنم خودشون رو تو این ترافیک خسته نکنن. دیگه چیزی از این هفته نمونده، بمونن تا آخر هفته!
بعضی از دوستان هم لذت خاصی از تعطیلات نبردن و عزادار تئوری صف بودن!! از همین جا به اون دوستان هم تسلیت می گم.
راستی عکس دانشگاه رو بذارم تا یادم نرفته. عکس محمدرضا باشه واسه بعد!
همه کسانی که تو این عکس هستن، غیرآلمانی هستن. جدا از برنامه ها و جشن های هفته اول ترم برای دانشجویان جدید، دفتر خارجی ها هم دو هفته قبل از شروع کلاس ها یه برنامه برای ما گذاشت تا با دانشگاه و مسائل مختلف زندگی تو این شهر آشنا بشیم. کلاً سه روز بود و مفصل.
من هم که جاه طلب، سعی کردم روز آخر حتماً اونجا باشم تا تو عکس باشم! حالا پیدا کردی منو، یا داری بقیه رو نگاه می کنی؟!
تقویم ایرانی رو دانلود کردم که ببینم بالاخره تابستون چه کاره هستم. طبیعتاً یکراست رفتم سراغ روز تولد خودم و دیدم به به! افتاده روی نیمه شعبان. در نتیجه همتون تعطیلین و مجبورین به خاطر من شادی کنین!
بیخود نبود که علی گفت عروسیش ۱۸ آگوستِ. منو باش که فکر می کردم عروسی رو با تولد من تنظیم کردن...
همین دیگه.
سلام.
پریروز سر کلاس انفورماتیک2 (همونی که پوست منو کنده!) بودم که یهو... نه. بذار از اینجاش بگم که این کلاس تیریتپ کلاس معادلات دیفرانسیل خودمونه، تو پلی تکنیک. یعنی تعداد زیادی (بچه های انفورماتیک به اضافه رشته ما) هستن که باید اونو پاس کنن. اول ترم هم کلاس شلوغه. اما کم کم ناامید می شن و دیگه کلاس نمیان... دیروز با اینکه کلاس خلوت بود، اما صدای پچ پچ بچه ها بدجوری به گوش می رسید. دقیقاً در لحظه ای که من داشتم فکر می کردم چرا اساتید آلمانی سر کلاسشون تذکر نمی دن،... یهو استاد گفتش امروز صدا زیاده، یه کم یواش تر...
وقتی برگشت رو به تخته که درس رو ادامه بده، دید دانشجوها ساکت نشدن. یهو (این همون یهو ی اول متن بود!) یک دادی زد که بنده شخصاً از جام پریدم! فکر کن استادی که در حالت عادی صداش از میانگین آلمانی ها هم بلندتر بود، حالا داد بزنه...(البته فحش نداد، فقط گفت نشنیدین چی گفتم؟)
به این صورت کسی تا ۲ساعت بعدش جیک نزد.
این روزها این پسر (اون که منم، اون یکی رو می گم!) خیلی بی سروصدا شده. نمی دونم کجاس.
رفیق من، سنگ صبور غم هام....
با اینکه هنوز سالگرد اردوی فارغ التحصیلی نشده، اما چند روزه که همش یاد همونم. این عکس هم از همون جاست.
لحظاتی پیش توانستم بعد از ۲۴ ساعت تلاش و مقاومت، بالاخره زبان جاوا رو کامپایل کنم. به این منظور، هر نرم افزاری رو که در سایت سان بود، دانلود و نصب کردم. اما مشکل اینجا نبود! فقط باید آدرس فایل کامپایلر رو درست می کردم...
سلام و علیک.
مشلات تورم و ملک و مسکن رو ول کن! اینا رو بچسب:
۱. یه جا خوندم که حجم انتقال داده در بسیاری از شبکه ها داره به حداکثر ظرفیت فیبر نوری نزدیک می شه و سؤال این بود که: بعدش چی کار کنیم؟
البته من چند دقیقه ای تحقیق کردم و متوجه شدم که از فیبر نوری می تونیم تا ۴۰گیگابیت در ثانیه استفاده کنیم. البته بستگی به نسل اون فیبر و کیفیتش هم داره. اما خب آخرش که چی؟ بالاخره یه روزی به ته این ظرفیت می رسیم دیگه!
۲. تو یه کتاب دیگه (از آقای تاننباوم، همونی که قبلاً تعریفش رو کردم) نوشته بود که قطعاً در آخرین روز از ماه دسامبر سال ۹۹۹۹، کل تمدن بشری از بین خواهد رفت!!
۳. در سال ۲۰۱۱ همه آدرس های اینترنتی تموم میشه! اگه می خواین سایت راه بندازین زودتر اقدام کنین. هر آدرس یه دونه از ایناس:۰۰۰.۰۰۰.۰۰۰.۰۰۰! خب؟ حالا چند تا آدرس می شه جمعاً؟ یعنی تا سال ۲۰۱۱ در اینترنت ۱۰۰۰میلیارد سایت خواهیم داشت؟ نه دیگه! این آدرس ها استفاده دیگه ای هم برای انتقال اطلاعات داره که همه به طور روزمره داریم ازش استفاده می کنیم، بدون اینکه بدونیم (روتینگ).
از این سه تا مشکل بزرگ بشریت، سومی راه داره. از همین الآن دارن ورژن۶ اینترنت رو جایگزین ورژن۴ می کنن. این کار سرعت روتینگ رو هم در شبکه جهانی زیاد می کنه.
مشکل فیبرنوری هم دو راه داره. راه اول اینه که صبر کنیم تا نسل های بهتری از فیبر ایجاد بشه، یا یه ماده جدید اختراع بشه. راه دوم اینه که بدیم دست دانشمند ۱۶ساله!
مشکل سال ۹۹۹۹ هم به ما چه؟! مردم اون دوره برن خودشون یه فکری بکنن...
ما آخرش نفهمیدیم چرا بعضی از نسخه های ویندوز ایکس پی، کیبورد فارسی دارن، بعضی ها ندارن. شما می دونین؟
سلام به دوستان گلم!
اصولاً این روزها همه جا یا گل ِ، یا سبز ِ. اینه که ما هم دچار شدت لطافت احساسات شدیم!
اما خداییش هم هوای خوب و آفتابی روی اخلاق آدم تأثیر مثبت می ذاره. اونم اخلاق من که به قول مامان مثل هوای بهار می مونه، هی ابر میشه، هی آفتاب میشه...!
اول یه نگاه بکنم ببینم چه سوژه هایی کنار گذاشتم... آهان. خب سوژه خاصی نداریم واسه امشب. باز دوباره سوژه ته کشیده! البته شرح درس های این ترم هم هستش که هنوز شروع نکردم.
روزهای اول ِ ترم، دیدم چند تا نام کاربری و رمز عبور جدید (فارسی رو پاس بدار!) داره به دایره قبلی ها اضافه می شه: ورود به کامپیوترهای دانشکده و کامپیوترهای مرکز کامپیوتر دانشگاه و کامپیوترهای کتابخونه (خدا رو شکر همشون از یه پایگاه داده استفاده می کنن!)، ایمیل جدیدم از دانشگاه، دو تا سیستم های اطلاعاتی کمک درسی (که هیچ کس نمی دونه چرا به جای یکی، دو تا درست کردن؟)، اکانت جدید برای مرکز کامپیوتر دانشکده کامپیوتر به اضافه ایمیل، یه سایتی شبیه اور کات که مخصوص دانشجوهای آلمان ِ، و...
خلاصه دیدم حسابش داره از دستم در می ره. به خصوص که رمزهای عبور رو هم اونا تعیین کرده بودن و در نتیجه قابل حفظ کردن نبود و هنوز فرصت نکرده بودم که عوضشون کنم.
شروع کردم به ابتدایی ترین روش، نوشتن تک تک این اکانت ها روی کاغذ. الآن جلوم گذاشتم. ۷تا نام کاربری و رمز عبور رو به طور روزانه احتیاج دارم. ۷تا رو هفته ای یه بار. ۳-۴تا دیگه هم هست که ماهی یه بار هم سر نمی زنم. جالبه که هنوز هم همه رو حفظ نشدم. هی کاغذ رو درمیارم... من ته ِ سِکیوریتی هستم!
با سلام.
عکس بالای صفحه سمت راست رو عوض کردم. اون عکس سوسولی با اون کراوات اجنبی نما رو برداشتم و یه عکس رومانتیک گذاشتم. و چون تو عکس چتر دستم ِ، بیشتر هم آدم رو یاد باد و بارون و عنوان وبلاگ میندازه... تا اجنبی ها!
این روزها دارم تو فضا سیر می کنم. چرا؟
۵ جلسه استاد انفورماتیک۲ِ درس میداد و من نمی فهمیدم. تمرین اول رو ناقص ِ ناقص تحویل دادم و تمرین دوم هم رو دستم مونده بود و نمی دونستم چی کارش کنم. به خودم گفتم یکشنبه میرم می شینم تو کتابخونه، اینقدر تو سر خودم می زنم تا بتونم تمرین ها رو حل کنم! اتفاقاً همین هم شد. کتاب مرجع رو گذاشتم جلوم و تا شب خوردمش. البته روخونی نبود ها! یه پاراگراف رو می خوندم و یه ساعت فکر می کردم که طرف داره چی می گه. کتاب سازمان کامپیوتر از آقای تانِنباوم. اصل کتاب انگلیسی هست. می گن یارو خفن ِ و کتابش پرفروش ِ و فلان و فلان.
حالا چی ازش یاد گرفتم؟
تازه یاد گرفتم که یک چیپ چه جوری کار می کنه. البته تو خیابون از هر بچه ای بپرسی، می گه با صفر و یک!!
بله خب. اما چی می شه که با صفر و یک کار می کنه. باز نگو صفر و یک! درست ِ که با صفرویک کار می کنه، اما چه جوری؟ چه جوری می شه برنامه ریزی کرد؟ اصلاً اگه اون بچه تو خیابون هم بلد بود که می رفت کارخونه میزد با اینتل رقابت می کرد.
خلاصه همین لذت از یاد گرفتن بود که گفتم تو فضا هستم.
خلاصه یاد گرفتیم. یاد گرفتیم اون چیزی رو که امیرحسین در زمان مدرسه بلد بود و ما بلد نبودیم. و برای همین بود که بهش می گفتیم مهندس. والا من که هنوز هم سؤالام رو از اون می پرسم. چون می دونم قبل از من به ذهنش رسیده و به احتمال زیاد جوابش رو پیدا کرده.
فکر کنم وقتی دکتری بگیرم، چیزهایی رو بلد باشم که الآن اون بلده!